☑️سخنگوی ریاست جمهوری ترکیه: عملیات ترکیه در شمال سوریه هر لحظه ممکن است آغاز شود و از هیچ طرفی اجازه نخواهیم گرفت.
هدایت شده از (✌️تاظهور✌️)
🥀🍂برادر شهـیدم،رحمان عزیزم🍂🥀
دلم گرفته ،غم بزرگی بر قلبم سنگینی میکند،
غمی از جنس از دست دادن فرزند دلبندم
*علی عزیزم*
روحـم پـژمـرد
صبر و طاقتم بـه سـرآمـد ...
از گذشـتـه ها شـــرمنـده ام و از آینده ها بیمناڪـم...
تنها تسلے ام آب دیده است
اشـڪـے ڪـه تقـدیم تـو و فرزند دلبندم میڪنیم ...
آبے ڪـه با آن دل خــود را شستــشــو مـیدهـیـم
و بـا ایـــن وسیله غمهــاے درونے خـود را تسـڪـین میبخـشیم ...
از آتش درونے خــود میڪاهـیـم و بـراے لحـظـه اے آرامش ضـمیــر مــے یــابیـم ...
🥀🍂برادر شهیدم رحمان جان،🍂🥀
دعایمان ڪن که برای صبوری براین غم جانکاه به دعایت سخت محتاجیم. ✋😔
🌷پنج شنبه است
🌹 #شهدا رویاد کنیم...
🌺با #ذکریک #صلوات و یک #فاتحه...
🖤برای در گذشتگان
🌷 شاید همه دلتنگیم ؛ بهر #پدرباشد
💐که نیست. یااینکه دل دیوانه وار دلتنگ
♥️ #مادرمیشود.
#یا که دلتنگ جگر گوشه مان ،فرزند دلبندمان،گل نشکفته زندگیمان که زود پژمرده شده. #روحشان قرین #رحمت_الهی
❤️تمام اسیران خاک
♻️اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍوآلِ مُحَمَّدٍ
وعَجِّلْ فَرَجَهُمْ♻️
#کانال_ما_را_به_دوستان_انقلابیِ_خود_معرّفی_نمایید
👈 به نیابت از قمرالعشیره ابالفضل العباس علیه السلام
(#صلوات_صلوات_صلوات)
✨جهت تعجیل و تسهیل در امر فرج ✨
#نیروهای_متحد_اسلام
@noori82325 #تمدن_نوین_اسلامی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سیل وحشتناک دیشب در امامزاده داوود
یکی از خواص حرز امام جواد علیه السلام نجات از غرق شدن هست
"او غرق"
هر چه به ظهور نزدیک تر میشویم ابتلائات و سختیها بیشتر میشود
(✌️تاظهور✌️)
سیل وحشتناک دیشب در امامزاده داوود یکی از خواص حرز امام جواد علیه السلام نجات از غرق شدن هست "او غ
👆👌👍👆
بادقت چندسطرداخل رابخونید.
سیل وحشتناک دیشب در امامزاده داوود
یکی از خواص حرز امام جواد علیه السلام نجات از غرق شدن هست
"او غرق"
هر چه به ظهور نزدیک تر میشویم ابتلائات و سختیها بیشتر میشود
#اللهمعجللولیڪالفرج✋💚
@NOORI82325
#التماس_دعامولاجانم😍💚
1401.04.10-Panahian-Haram-EmamReza-MohemTarin-Entezar-Az-Ezdevaj-Medium.mp3
22.81M
🔉 مهمترین انتظار از ازدواج
📅 یک جلسه | ۱۴۰۱/۴/۱۰
🔻 حرم امام رضا(ع)
1401.04.27-Panahian-RabeteyeTavajohBeMaadBaShiveyeHokmraniIslami-MojtamaeFadak-64k.mp3
20.68M
🔉 رابطۀ توجه به معاد با شیوۀ حکمرانی اسلامی
📅 یک جلسه | ۱۴۰۱/۴/۲۷
🔻تهران - مجتمع فدک
1401.04.22-Panahian-Masjed-Sayed-Sajedin-Ghadir-Medium.mp3
25.94M
🔉 مشارکت عمومی در مدیریت ولایی
📅 یک جلسه | ۱۴۰۱/۴/۲۲
🔻 تهران، مسجد جامع امام سید الساجدین(ع)
1401.04.28-Panahian-Haram-H-Masumeh-Jahad-Tabeen-J11-Medium (1).mp3
22.11M
🔉 جهاد تبیین (۱۱)
📅 جلسه یازدهم | ۱۴۰۱/۴/۲۸
🔻 حرم حضرت معصومه(س)
1401.03.26-Panahian-Hamayesh-Tarbiat-Koodak-Sazman-Tabliqat-Low.mp3
25.86M
🔉 آشنایی با اصول آموزش کودک
📅 یک جلسه | ۱۴۰۱/۳/۲۶
🔻 سازمان تبلیغات اسلامی
1401.4.27-Panahian-Meydan-Sepah-Eed-Ghadir-Ejtemae-Adabestan-TasnimMohabat-Medium.mp3
9.94M
🔉 عید غدیر، عید سپردن مسئولیت به مردم
📅 یک جلسه | ۱۴۰۱/۴/۲۷
🔻تهران - حسینیه فاطمه الزهرا(س)
1401.5.02-Panahian-Gharagah-Khtam-Yad-EmamZaman-Dar-PiadeRavi-Arbaeen-Medium.mp3
11.59M
🔉 یاد امام زمان(عج) در پیادهروی اربعین
📅 یک جلسه | ۱۴۰۱/۵/۲
🔻نشست مدیران مواکب
1401.04.27-Panahian-Uni-Keshavarzi-Kraj-AnjomanEslami-DaneshAmuzan-Medium.mp3
16.43M
🔉 نوجوانی؛ آغاز دینداری و شروع زندگی جمعی
📅 یک جلسه | ۱۴۰۱/۴/۲۷
🔻اتحادیه انجمنهای اسلامی دانشآموزان
1401.04.24-Panahian-Haram-EmamReza-Rabete-VelayatMadaran-Medium.mp3
15.6M
🔉 رابطه ولایتمداران با یکدیگر؛ بخش دشوار ولایتمداری
📅 یک جلسه | ۱۴۰۱/۴/۲۴
🔻حرم امام رضا(ع)
1401.04.17-Panahian-Karbala-KheimeGah-Medium.mp3
12.78M
🔉 علامت پذیرش عبادت
📅 یک جلسه | ۱۴۰۱/۴/۱۷
🔻 کربلا، خیمهگاه حسینی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 مستند آخرین امید
🎥 این قسمت: مهدویت در افغانستان
▪️بخش اول
. تهیه شده در بنیاد فرهنگی حضرت مهدی موعود(عج)
#امام_زمان
#نشر_دهید
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 مستند آخرین امید
🎥 این قسمت: مهدویت در افغانستان
▪️بخش دوم
. تهیه شده در بنیاد فرهنگی حضرت مهدی موعود(عج)
#امام_زمان
#نشر_دهید
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 مستند آخرین امید
🎥 این قسمت: مهدویت در افغانستان
▪️بخش سوم
. تهیه شده در بنیاد فرهنگی حضرت مهدی موعود(عج)
#امام_زمان
#نشر_دهید
🛑 زندگی نامه نادر شاه افشار
🔺 پسر شمشیر ، سردار نا آرام
*قسمت سی و یکم*
نادر که از تشنگی بی تاب شده بود پس از رسیدن به چشمه ، دید پیرزنی در حال پر کردن مشک آب خود است ، نادر بی توجه به پیرزن ، کاسه مسی وی را برداشت تا آنرا در آب چشمه فرو برده و رفع تشنگی کند ، ناگهان پیرزن که تصور می کرد نادر سرباز دولتی است فریاد زد ، چطور بخودت اجازه میدهی بدون اجازه ، به اموال من دست درازی کنی ، مگر نمیدانی اگر نادر بفهمد تو را مجازات می کند ، نادر عذر خواهی کرد و کاسه پیرزن را به او داد و سپس آستین ها را بالا زد تا با کف های دستش آبی بنوشد
دوباره فریاد پبرزن بلند شد که ای سرباز نادان ، مگر نمی دانی با بدن گرم و عرق کرده نباید آب سرد و خنک بنوشی ، نادر که تشنه بود توجهی به پیرزن نکرد و همین که خواست با دستانش آب بنوشد پیرزن چوبش را داخل آب چشمه کرد و آنرا را به هم زد تا گل آلود و کدر شود و نادر نتواند آبی بنوشد ، نادر که به سختی خشمگین شده بود بر سر پیرزن فریاد زد ، چکار میکنی عجوزه خیره سر ، چرا نمی گذاری آبی بنوشم ، پیرزن گفت ، خاموش باش نادان ، مگر نمیدانی که با خوردن آب سرد با بدن گرم و عرق کرده ، بیمار می شوی
نادر که دید پیرزن دست بردار نیست خشم خود را فرو برد و در گوشه ای نشست تا گل و لای چشمه ته نشین شود و آبی بنوشد و برود ، چند دقیقه ای نگذشته بود که پیرزن ، کاسه مسی خود را از محلی که آب چشمه میجوشید پر کرد و بدست نادر داد و به او گفت ، حالا می توانی بنوشی پسرم ، چون هم بدنت سرد شده و هم عرقت خشک شده ، نادر سرگرم نوشیدن آب شد که پیرزن چشمش به انگشتر گرانبها و تبرزین و شمشیر بزرگ نادر افتاد *(شمشیر نادر بسیار بزرگ و سنگین بود و همچنین تبرزینش ، در کتابی خواندم تبرزین نادر بیست و سه کیلو وزن داشته و هر کسی نمی توانست حتی چند دقیقه با آن بجنگد ولی نادر بمدت طولانی بدون خستگی از آن استفاده میکرد و هیج زره و کلاه خودی استقامت تحمل ضربات سهمگین آنرا نداشت)*
پیرزن ، پس از نوشیدن آب و قبل از رفتن نادر ، رو به نادر کرد و گفت ، بمن دروغ گفتی ، تو یک سرباز ساده نیستی بلکه خود نادر هستی ، نادر بناچار اقرار کرد و گفت درست گفتی مادر ، من خود نادر هستم ، پیرزن به نادر گفت حتی اگر از ابتدا نیز می دانستم تو نادر هستی باز هم همین رفتار را با تو می کردم
نادر پس از سپاسگزاری از پیرزن گفت ، با وجود شیرزنانی مثل تو در این منطقه ، چرا بعضی از فرزندان شما خطاکار از آب در می آیند ، پیرزن گفت ای سردار دلاور ، آنها گناهی ندارند چون تصور می کنند به پادشاه کشورشان (شاه تهماسب و سلسله صفویه) خدمت می کنند ، آنها پادشاه کشورشان را مایه عظمت و اقتدار کشورشان می بینند ، فرزندان ما همه دلاورند ولی باید آنها را راضی و آگاه کنی نه اینکه با آنها بجنگی ، آنها هموطن تو هستند و مایه عزت و شکوه و اقتدار کشوری هستند که تو پادشاه آنانی و در نبرد با ببگانگان بدون آنان ، هیچ قدرتی نداری
نادر که به سختی تحت تاثیر حرف های پیرزن روشن بین قرار گرفته بود انگشتر قیمتی اش را از انگشت خود درآورد و به پیرزن داد ، پیرزن انگشتر را بوسید و آنرا به نادر عودت داد و گفت ، من هرگز این انگشتر را قبول نمی کنم زیرا نمی توانم آنرا بفروشم و هر که انرا در دست من ببیند تصور می کند که آنرا دزدیده ام ، نادر آنگاه دست در جیب خود کرد و یک مشت سکه طلا به پیرزن داد و گفت مادر جان ، تو واقعا مایه افتخار من هستی و حالا تمام خستگی جنگها و سختی های آن را از تنم بیرون کردی ، پیرزن هم سریع دست در کیسه ای که به گردن خود آویخته بود کرد و مشتی کشمش و بادام درآورد و به او داد و گفت بخور مادر جان ، تا همیشه تندرست و قوی و سالم بمانی ، نادر با صدای بلند خندید و از پیرزن خداحافظی و بسوی اردوی خود بازگشت
حرف های پیرزن تاثیر شگرفی بر روی نادر گذاشت ، او هنگامی که به چادر خود رسید سرداران همراهش را احضار و به آنان دستور داد الساعه تمامی اسیران بختیاری که با وی جنگیده بودند را آزاد و از هر گونه شدت عملی نسبت به مردم و ایل بختیاری خودداری کنند ، اسرای ایل بختیاری پس از آزادی به حضور نادر رسیدند ، نادر رو به آنان گفت ، من هرگز به شما ایرانیان اصیل و پاک نژاد ، به چشم دشمن نمی نگرم ، من و شما و اجداد و نیاکانمان همگی ریشه در همین آب و خاک داریم ، اکنون نیز آزادید که هر کجا که خواستید بروید ، دستور داده ام اسب و آذوقه در اختیارتان بگذارند تا به زادگاهتان بازگردید ، با پایان یافتن سخنان نادر ، عده زیادی از جوانان ایل بختیاری به سپاه نادر پیوستند و سوگند خوردند در رکاب وی جانفشانی کنند
نادر بخوبی می دانست علیمراد خان از سرزمین های بختیاری خارج شده زیرا همه جای ایل بختیاری را وجب به وجب گشته بود ، وی با هوش و نبوغی که با ذات وی عجین شده بود حدس زد که علیمراد خان تنها می تواند به سمت غرب برود لذا دستور
داد نیروهای همراهش به سوی سوشتر و دزفول عزیمت کنند
به علیمراد خان خبر دادند نادر به سوی شوشتر و دزفول در حرکت است ، علیمراد خان که مدتها در رکاب نادر ، هنگامی که فرمانده ارتش شاه تهماسب بود جنگیده و به روحیه و پشتکار نادر در پیگیری کارها ، کاملا واقف بود پی برد از دست این دشمن سمج راه به جائی نخواهد برد ، لذا به نزد خانواده اش که درون غار همراه وی بودند آمد و رو به آنها گفت ، سرانجام نادر مرا خواهد یافت ، مطمئنم او تا مرا نیابد از اینجا نخواهد رفت ولی با شما کاری ندارد ، می ترسم با کشته شدن یا دستگیری من ، به شما که ناموس من هستید جسارت شود که از هزاران بار مردن برای من بدتر است ، بنابراین تصمیم گرفته ام امشب شما را توسط چند راهنمای فداکار به نقطه امنی بفرستم ، چون هم بهتر میتوانم بجنگم و هم آسان تر بگریزم
مادر علیمراد خان بشدت مخالفت کرد و همسر و فرزندان وی نیز همگی از رفتن خودداری کردند ، همسر علیمردان خان که زنی زیبا و بلند بالا بود گفت ، در رسم اجدادی ما ننگ است که مرد خود را در دشواریها تنها بگذاریم ما همگی همراه تو میمانیم و دوش بدوش تو می جنگیم و هنگامی که دیدی شکستت حتمی شد ، یکایک ما را بکش و آنگاه مردانه به ما ملحق شو ، هر چه علیمراد خان اصرار کرد سودی نبخشید
در حدود یکماه گذشت و عاقبت پناهگاه علیمراد خان در دل کوههای زاگورکش کشف شد و علیمراد خان از بالای غار متوجه نزدیک شدن سپاهیان دولتی به سمت غار شد ، وی دوباره نزد خانواده خود امد و از آنان خواست شب هنگام بهمراه چند نفر از همراهانش از آن منطقه بگریزند که مجددا با مخالفت خانواده روبرو شد ، علیمراد خان که خود سرداری جنگ دیده و آزموده بود در بالای ارتفاعات منطقه سنگر گرفت و بشدت به مقابله با دویست نفر که در حال بالا آمدن از کوه بودند شد ، زد و خورد و جنگ و گریز بمدت چهار روز به درازا انجامید تا اینکه سپاهیان دولتی با کمک راهنمایان محلی به نزدیکی غار رسیدند ، علیمراد خان که چنین دید دوباره نزد خانواده اش آمد و با التماس به آنها گفت که خود را تسلیم کنند یا بگریزند ولی باز هم با مخالفت آنان روبرو شد و آنها گفتند تا آخر با تو می مانیم
شب هنگام ، درست در زمانی که سربازان نادر به نزدیکی ورودی های غار رسیده بودند نزدیک نیمه شب علیمراد خان برخاست و کوچکترین فرزندش را که دختری زیبا و نوجوان بود را با خود به انتهای غار برد و پس از بوسیدن و در آغوش گرفتن وی ، او را به داخل گودالی عمیق و ژرف بدرازای پنجاه متر پرتاب کرد ، چند لحظه بعد فرزند دیگرش را که او نیز دختر جوان و زیبائی بود را به سرنوشت دختر دیگر دچار کرد ، علیمراد خان سپس بسوی همسر دلبند خود آمد و در حالیکه اشک می ریخت با او به قسمت انتهایی غار رهسپار شد ، در کنار گودال دو همسر مدتی یکدیگر را در آغوش گرفتند و مدتی با هم گریستند ، همسر علیمراد خان که حال همسرش را دگرگون دید بدون معطلی به درون گودال پرید و دفتر زندگی اش برای همیشه بسته شد ، در کمتر از یکساعت تمام اعصای خانواده علیمراد خان یک به یک درون گودال پریدند ، نزدیکی های دمیدن سپیده صبح ، بجز علیمراد خان و یاران اندک وی هیچکس درون غار زنده نبود
نادر دستور داده بود که علیمراد خان زنده دستگیر شود ، بهمین خاطر عملیات چهار روز بدرازا کشیده شده بود ، علیمراد خان که اینک مانند پلنگی خشمگین ، آماده هر گونه حادثه ای بود با فراغ بال ، شمشیر از نیام کشیده و آماده بود تا آخرین نفس بجنگد
زبده ترین و چابک ترین نیروهای دولتی در چشم بهم زدنی ، ناگهان بدرون غار تاختند و به زد و خورد با علیمراد خان و هشت نفر همراه وی پرداختند و در نهایت با کمند اندازی ، موفق شدند علیمراد خان را بهمراه چند تن دیگر از یارانش اسیر و به شوشتر نزد نادر ببرند ، در طول مسیر چند بار علیمراد خان سعی کرد خود را از ارتفاعات به پائین پرتاب کند که با هوشیاری نیروهای دولت ، موفق نشد
در شهر شوشتر ، علیمراد خان قبل از آمدن نادر ، سر به شورش علیه نیروهای حکومتی زده و عده ای از نیروهای حکومتی و خویشاوندان آنها را کشته بود ، مدت زیادی طول نکشید که علیمراد خان که قبلا دوشادوش نادر در رکاب وی جنگیده بود با سر و وضعی ژولیده و چهره ای در هم شکسته ، با وی روبرو شد
علیمراد خان نتوانست در چشمان نادر بنگرد ، نادر که اینک همرزم سابقش را روبروی خود می دید مدتی خاموش و بی حرکت ، سراپای علیمراد خان را نگریست و ناگهان به اسب خود مهمیز زد و از او دور شد ، سرداران نادر خود را به وی رسانده و از او درباره سرنوشت علیمراد خان پرسیدند نادر گفت ، من کاری با او ندارم ، او عده ای را در این شهر کشته و شاکیان زیادی در این شهر دارد ، او را به ریش سفید شهر و پدر فرماندار سابق شوشتر ، که بدست علیمراد خان کشته شده بسپارید هر تصمیمی که او گرفت همان را اجراء کنید
سرنوشت علیمراد خان را به پدر فرماندار سابق و مقتول شوشتر وا
گذار کردند ، او هم حکم کرد که علیمراد خان را به درختی بسته و دستانش را از مچ ، قطع کنند و او را در همان حال رها کنند تا بمیرد
آن روز گذشت و شب فرا رسید ، پیکر نیمه جان علیمراد خان کماکان بر درختی بسته شده بود ، در این هنگام دختر جوانی آرام آرام به علیمراد خان نزدیک شد و به علیمراد خان گفت ، یادت می آید چهار ماه پیش به روستای ما تاختی و پدر و برادر مرا که در برابرت مقاومت کردند کشتی و مرا آواره خانه های مردم کردی ، امشب خود را به اینجا رساندم تا من هم سهمی از مجازات تو داشته باشم ، ولی حال که تو را در این وضع دیدم از حق خود گذشتم و تو را می بخشم و امیدوارم خداوند بزرگ هم تو را ببخشد ، حالا هم برایت آب آورده ام تا بنوشی ، دخترک که دلش به رحم آمده بود شروع به باز کردن علیمراد خان از درخت شد ، علیمراد خان پس از باز شدن ریسمانها به زمین غلطید ، دخترک سر علیمراد خان را بلند کرد تا آبی به وی بنوشاند
بامداد فردا خبر باز شدن ریسمانها به گوش نادر رسید ، وی دستور داد علت را کشف و به وی خبر دهند ، مدتی نگذشت که دخترک را نزد نادر بردند ، نادر دختری دید حدودا بیست ساله ، زیبا و خوش اندام ، پس از پرسش نادر ، دخترک ماجرا را برای نادر تعریف کرد ، نادر از وی پرسید روزگار را چگونه می گذرانی دخترک گفت که هیچکس را ندارد و با تیمار چهارپایان و تمیز کردن خانه های مردم روزگار می گذراند ، نادر که روبروی خود فرشته ای زمینی با قلبی مهربان ، با چشمانی گیرا و چهره ای بس زیبا مشاهده میکرد نام دختر را پرسید ، وی گفت که نامش فاطمه است ، نادر به دخترک گفت آیا حاضری با من به پایتخت بیائی ، دخترک که منظور نادر را فهمیده بود گفت ، این افتخار بزرگی است که کنیز شما باشم (پاسخ مثبت داد) ، نادر رو دختر گفت از این به بعد نام تو ماهرو خواهد بود ، بدستور نادر آئین عقد انجام و ماهرو به همسری نادر درآمد
نادر سپس بخاطر جلوگیری از شورش های احتمالی ایل بختیاری و همچنین جلوگیری از راهزنی های گاه و بی گاه ازبکان ، دستور داد چند هزار خانواده بختیاری از ایل های چهارلنگ و هفت لنگ را به قوچان در خراسان کوچ دهند
روزی نادر که نمی توانست بیکار بماند دستور داد که جارچیان در شوشتر جار بزنند هر کس به سه پرسش نادر ، پاسخ منطقی و شایسته دهد هزار سکه پاداش خواهد گرفت و اگر نتواند پاسخ دهد یک دستش از آرنج قطع خواهد شد ، چند روز گذشت و هیچکس جرات نکرد خود را به خطر بیندازد ، تا اینکه روز چهارم درویشی ژنده پوش به فرمانداری شوشتر آمد و اعلام آمادگی کرد ، اطرافیان نادر درویش را برحذر داشتند که نادر کسی نیست که حرفش را پس بگیرد و اگر نتوانی پاسخ مناسب بدهی قطعا دستت را قطع خواهد کرد ولی درویش با اعتماد به نفس داخل تالار حکومتی شد ، نادر خود را به شکل یکی از سرداران خود درآورد و نزد درویش آمد و از او پرسید
اولین پرسش اینست که بگوئی آیا نادر عادل تر است یا انوشیروان دادگر ، درویش گفت مسلما نادر عادل تر است ، چون انوشیروان هزاران مزدکی را فقط بخاطر عقیده شان کشت ولی نادر میخواهد جنگ های عقیدتی پایان یابد و همه فرقه ها یکی شوند
دومین پرسش این است که آیا شاه عباس کبیر بالاتر است یا نادر ، درویش گفت بنظر من نادر بالاتر است چون نادر از گمنامی خود را به این مقام والا رسانده و کشور پاره پاره ایران را یکپارجه کرده ، در حالیکه شاه عباس کبیر پدرش پادشاه بود و اوضاع کشور اینقدر آشفته نبود
سومین پرسش آن است که آیا علی ابن ابیطالب (علیه السلام) دلاورتر است یا نادر ، درویش از جان خود گذشت و در پاسخ گفت ، نادر غلط کرده خود را با مولای ما مقایسه کند ، نادر کجا ، علی کجا ، نادر نوکر علی هم بشمار نمی رود ، اصلا نادر سگ کیست که چنین ادعایی بنماید
فردای آن روز درویش را به تالار نزد نادر با هیبت پادشاهی بردند ، درویش تا نادر را دید او را شناخت و دلش لرزید ولی به روی خود نیاورد ، نادر در حضور درباریان ، سوالات اول و دوم دیشب خود را مطرح کرد و درویش با همان استدلال پاسخ گفت ، نادر در حضور درباریان سومین سوال را مطرح کرد ، درویش کمی خاموش ماند و سپس سر برآورد و گفت قربان ، پاسخ من همان پاسخ دیشب است که خود می دانید و اجازه دهید پیش خودمان بماند ، نادر در حالیکه با صدائی بلند ، مکرر می خندید به درویش گفت احسن بر تو ، هر سه سوال را پاسخ شایسته دادی و همانجا دستور داد جایزه اش را به او بدهنکد
پایان قسمت سی و یکم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 #ببیند کلیپ ویژه محرم
🏴عنایت امام زمان به شعر محتشم
🎙 دکتر رفیعی
📎 #شکوه_حسینی
📎 #عزیزم_حسین
🌐https://btid.org/fa/video/215670
📎 #محرم
📎 #امام_زمان
⭕️ قیام در سال فـــرد...
💚 در روایات ذکر شده است که امام زمان علیهالسلام در عاشورای ماه محرم سالی که فرد است قیام میفرمایند.
🌤 امام باقر ع :
🌸 يَقُومُ الْقَائِمُ فِي وَتْرٍ مِنَ السِّنِين...
🍃 قائم در سال فرد قیام خواهد کرد.
🌤 و نیز امام صادق ع فرمودند:
🌸 لَا يَخْرُجُ القَائِم إِلَّا فِي وَترٍ مِن السِّنِينَ سَنةَ إِحْدَى أَوْ ثَلاثٍ أَوْ خَمسٍ أَوْ سَبعٍ أَوْ تِسْع
🍃 قائم در سالهاى فرد قیام خواهد كرد، يعنى يك و سه و پنج و هفت و نُه.
🌤 همچنین طبق روایتی دیگر از امام صادق ع حضرت در شنبه دهم محرم (عاشورا)، سال فرد، قیام خواهند فرمود:
🌸 يَقُومُ القائم فِي يَوْمِ عَاشُورَاءَ وَ هُوَ الْيَوْمُ الَّذِي قُتِلَ فِيهِ الْحُسَيْنُ بْنُ عَلِيٍّ لَكَأَنِّي بِهِ فِي يَوْمِ السَّبتِ الْعَاشِرِ مِنَ الْمُحَرَّمِ قَائِماً بَينَ الرُّكْنِ وَ الْمَقَام
🍃 قائم عجلالله فرجه، در روز عاشورا كه روز شهادت سيد الشهدا عليهالسلام است قيام میکنند. گويا در آن شنبهاى كه عاشورا در آن واقع شود، همراه او هستم. درحالی كه بين ركن و مقام ايستاده.
📗بحار، ج۵۲، ص۲۳۵
📗نوادرالأخبار، ج۱، ص۲۶۴