✨🌹✨🌹✨
#مجردانه
#مجردانه
هرچند ندارے تو ز احساس👌🏻، نشانے😐
من عاشقـ😍
لبخنـ😊ـد توام،
گرچه ندانیـ🤔
مغرور😏
و بداخلاقـ😠بشو با همهـ😎
،اما😶
«با من به ازین باش☝️🏻 که با خلق جهانیـ🤗
#بداخلاقِ منی#تو
@NafasseAmigh
✨🌹✨🌹✨
#امام_خامنه_ای
✅ سبز من سبز نبی ست؛
سبز مولایم علی ست...
🔴 و نه آن سبز که در اوج ریا زخم علی ست...
✅سبز من نور خداست؛
عشق و ایمان به خداست...
🔴 و نه آن سبز در این دوره که بر ضد خداست...
✅سبز، بیعت با علی ست؛
طاعت امر ولی ست...
✅سبز من یک جمله است؛
رهبرم سید علی است
@NafasseAmigh
#امام_خامنه_ای
چای تازه دم گوارای وجوت ای مولا
و شربک للشای یزیدنا به حبا
السلام علیک یا امام خامنه ای
@NafasseAmigh
🇮🇷 نفس عمیق 🇵🇸
#عاشقانه دوستت دارم به ضرب چماق @NafasseAmigh
❤️❄️میانبر به آخرین پست #عاشقانه ❄️❤️
✨🌸✨🌸✨
#عاشقانه
و خدا با توست
حتی اگر لحظه لحظه تنهایی ات پر از بغض خاطرات دست نخورده و بکری باشد که امکان تکرارش محال است
آنجا به آسمان نگاه کن
و بدان که میداند
که میبیند
لبخندش را بر روی چهره ستارگانش ببین
و لبخند بزن
خدا با توست
💞 #بچه_شیعه 💞
@NafasseAmigh
✨🌸✨🌸✨
✨❣✨❣✨❣✨❣✨❣✨
#عاشقانه
در سکوتی که پر از احساس است
مینویسم دو سه خطی از عشق
دو خط از بوی بهار
دو خط از چشم نگار
چند خط هم تپش قلب
به وقت دیدار
آری
آری
لبخند
آن که سرچشمه هر آغاز است
نکند بین هیاهوی سکوت
از قلم جا ماند
چشم عاشق که به هرسو نگران میچرخد
-این خودش یک غزل است!!!-
واژه در واژه تو را میگردم
تو همه هستی این دل هستی
دل من؛ تاب ندارد که نباشی
بروی میشکند!
به غرورم منگر
به تحکم هایم
و به این سخت شدن وقت سخن گفتن ها
من پر از احساسم
و پر از لطف بهار
با دوتا اخم
و یک حرف پر از طعنه تو
در خودم میشکنم
میشوم اوج سکوت
میشوم غرق سکوت
و سکوتی که پر از احساس است
که پر از فریاد است
و تمام........
💕 #بچه_شیعه 💕
@NafasseAmigh
✨❣✨❣✨
⭐️🌷⭐️🌷⭐️
#شهدا
#خاطرات_طنز
🏳 صد تا به راست ، پنجاه تا به چپ 😁
🔺️ ما یك عده بودیم كه عازم جبهه شدیم. نه سازماندهی درستی داشتیم و نه سلاح و توپ و خمپاره و ...
رسیدیم به اهواز
رفتیم پیش برادران ارتشی و از آنها خواستیم تا از وجود نازنین ما هم استفاده كنند! فرمانده ارتشی پرسید : خُب ، حالا در چه رسته ای آموزش دیده اید ؟
همه به هم و بعد با تعجب به او نگاه كردیم. هیچ كس نمیدانست رسته چیست؟!
فرمانده كه فهمید ما از دَم ، صفر كیلومتر و آكبند تشریف داریم ،
گفت : آموزش سلاح و تیراندازی دیدید؟ با خوشحالی اعلام كردیم كه این یك قلم را واردیم .
ـ پس این قبضه خمپاره در اختیار شماست ، بروید ببینم چه میكنید .
دیده بان گزارش میدهد و شما شلیك كنید .
بروید به سلامت!
هیچ كدام به روی مبارك خود نیاوردیم كه از خمپاره هیچ سررشته ای نداریم .
رحیم گفت : انشااللّه به مرور زمان به فوت و فن همه سلاح های جنگی وارد خواهیم شد .
كمی دورتر از خط مقدم خمپاره را در زمین كاشتیم و چشم به بیسیم چی دوختیم تا از دیده بان فرمان بگیرد.
بیسیم چی پس از قربان صدقه با دیده بان رو به ما فرمان «آتش» داد
ما هم یك گلوله خمپاره در دهان گل و گشاد لوله خمپاره رها كردیم
خمپاره زوزه كشان راهی منطقه دشمن شد.
لحظه ای بعد بیسیم چی گفت : دیده بان میگه صد تا به راست بزنید!
همه به هم نگاه كردیم.
من پرسیدم : یعنی چی صد تا به راست بریم ؟
رحیم كه فرمانده بود كم نیاورد و گفت :
حتماً منظورش این است كه قبضه را صد متر به سمت راست ببریم.
با مكافات قبضه خمپاره را از دل خاك بیرون كشیدیم و بدنه سنگینش را صد متر به راست بردیم.
بیسیم چی گفت : دیده بان میگه چرا طول میدین ؟؟؟
رحیم گفت : بگو دندان روی جگر بگذاره مداد نیست كه زودی ببریمش !
دوباره خمپاره را در زمین كاشتیم.
بیسیم چی از دیده بان كسب تكلیف كرد و بعد اعلام آتش كرد.
ما هم آتش كردیم !
بیسیم چی گفت : دیده بان میگه خوب بود ، حالا پنجاه تا به چپ برید !
با مكافات قبضه خمپاره را در آوردیم و پنجاه متر به سمت چپ بردیم و دوباره كاشتیم و آتش !
چند دقیقه بعد بیسیم چی گفت : میگه حالا دویست تا به راست !
دیگر داشت گریه مان می گرفت.
تا غروب ما قبضه سنگین خمپاره را خركش به این طرف و آن طرف می كشاندیم و جناب دیده بان غُر میزد كه چرا كار را طول میدهیم و جَلد و چابك نیستیم.
سرانجام یكی از بچه ها قاطی كرد و فریاد زد : به آن دیده بان بگو اگر راست میگه بیاد اینجا و خودش صد تا به راست و دویست تا به چپ بره !!!!
بیسیم چی پیام گهربار دوستمان را به دیده بان رساند و دیده بانكه معلوم بود حسابی از فاصله افتادن بین شلیك ها عصبانی شده ، گفت كه داره میآد.
نیم ساعت بعد دیده بان سوار بر موتور از راه رسید.
ما كه از خستگی همگی روی زمین ولو شده بودیم ، با خشم نگاهش كردیم.
دیده بانكه یك ستوان تپل مپل بود ، پرسید : خُب مشكل شما چیه ؟ شما چرا اینجایین؟
از جایی كه صبح بودید خیلی دور شدین !!!
رحیم گفت : برادر من ، آخر هی میگی برو به راست ، صد تا برو به چپ ،
خُب معلوم كه از جایی كه اوّل بودیم دور میشیم دیگه.
ستوان اول چند لحظه با حیرت بروبر نگاهمان كرد. بعد با صدای رگه دار پرسید : بگید ببینم وقتی میگفتم صد تا به راست ، شما چه کار میكردین؟
خُب معلومه ، قبضه خمپاره رو در می آوردیم و با مكافات صد متر به راست می بردیم !
ستوان مجسمه شد .
بعد پقی زد زیر خنده .
آنقدر خندید كه ما هم به خنده افتادیم 😂😂
ستوان خنده خنده گفت :
وای خدا !
چه قدر بامزه ، خدا خیرتان بده چند وقت بود كه حسابی نخندیده بودم. وای خدا دلم درد گرفت.
ما كه نمی دانستیم علّت خنده ستوان چیه ، گفتیم : چرا میخندی ؟
ستوان یك شكم دیگر خندید 😂😂
بعد خیسی چشمانش را گرفت و گفت : قربان شكل ماهتان برم ، وقتی می گفتم صد تا به راست ، یعنی اینكه با این دستگیره سر خمپاره را صد درجه به راست بچرخانید ، نه اینكه كله اش را بردارید و صد متر به سمت راست ببریدش !
و دوباره خندید.
فهمیدیم چه گافی دادیم🙈ما هم خندیدیم 😁😂
دست و بالمان از خستگی خشك شده بود ، اما چنان می خندیدیم كه دلمان درد گرفته بود😂
@NafasseAmigh
⭐️🌷⭐️🌷⭐️
✨🇮🇷✨🇮🇷✨
#شهدا
#شهدای_غواص
«اَلا یا اَیها السّاقی اَدِر کأسا و ناوِلها»
که درد عشق را هرگز نمیفهمند عاقلها...
به ذکر یا علی آغاز شد این عشق، پس غم نیست
«اگر آسان نمود اول ولی افتاد مشکلها»
همین که دل به لبخند کسی بستند فهمیدند
«جرس فریاد میدارد که بربندید محملها»
به یُمن ذکر یا زهرایشان شد باز معبرها
«که سالک بیخبر نبوَد ز راه و رسم منزلها»
به گوش موجها خواندند غواصان، شب حمله:
«کجا دانند حال ما سبکباران ساحلها»...
و راز دستهای بسته آخر فاش شد آری!
«نهان کی مانَد آن رازی کز او سازند محفلها؟»
شهادت آرزوشان بود و از دنیا گذر کردند
«مَتی ما تَلقَ مَن تَهوی دَعِ الدُنیا و اَهمِلها»
🌺 #بشری_صاحبی 🌺
@NafasseAmigh
✨🇮🇷✨🇮🇷✨
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#شهدا
📹ببينيد| روایت اشکآلود رهبرانقلاب از فرمانده و همکار شهید خوشلفظ درباره «راهكار رسيدن به شهادت»
➕شعرخوانی آقای اسفندقه تقدیم به شهید علی خوشلفظ در حضور رهبرانقلاب
📥 سایر کیفیتها:
http://farsi.khamenei.ir/video-content?id=35780
@NafasseAmigh