🇮🇷🌷🇮🇷🌷🇮🇷🌷🇮🇷🌷🇮🇷
#شهدا
دقت کردین!
تولد آقا محسن با روز عفاف و حجاب یکی شده
روز عرفه پارسال هم روزی بود که بدن مطهرش وارد کشور شد
تشیعش هم روز ششم محرم بود
تدفینش هم روز هفتم ،روز باب الحوائج(ع)
به حساب کتاب کارای آقامحسن و حرفاش با سیدالشهدا(ع) کاری ندارم! چون نمیدونم این مرد چه گفته و چه کرده
اما
به یه نتیجه رسیدم
اونم اینه که ارباب خوب تلافی میکنه
اگه کسی برای خواهرش(س) قدمی برداره
سیدالشهدا(ع) جبران میکنه
جوری جبران میکنه که میشی محبوب دل یه امت
اسمت رو همه میدونن
رسمت رو همه میشناسن
عزیز دل همه میشی
و این فقط جبران در این دنیاست
چه مقامی بالاتر از شهادت!!!!
چه افتخاری بالاتر از(عند ربهم یرزقون)؟
همسن و سالهای آقامحسن به رفیع ترین درجات رسیدند
و من
همچنان جملات فیلسوفانه سرهم میکنم
🇮🇷 #نفس_عمیق 🇮🇷
@NafasseAmigh
🇮🇷🌷🇮🇷🌷🇮🇷🌷🇮🇷🌷🇮🇷🌷🇮🇷
متاسفانه اوضاع نت اصلا خوب نیست 😕
عکسایی که میخواستم بفرستم همشون پشت ترافیک موندن
عجالتا مجبوریم فقط متن پست کنیم
به بزرگی خودتون ببخشین🌸
🌷🇮🇷🌷🇮🇷🌷🇮🇷🌷🇮🇷🌷🇮🇷🌷
#شهدا
#طنز
جیرجیرک، بلبلی بزن!
شبانه داشتم برای دیدن یكی از فرماندهان جایی می رفتم، دیدم دو نفر دارند می آیند سمت ما. اولش با خودم گفتم برم و بترسونمشون. ولی جلوتر كه رفتم دیدم از بچه های اطلاعات عملیات هستن و همین باعث شد تا برم و یواشكی به حرفاشون گوش بدم.
دیدم یكی شون (عباس گنجی) از نیروهای خودم هست و خودم اطلاعات عملیاتی اش كرده بودم. رفیق عباس كه اسمش یادم نمی یاد، داشت به عباس می گفت: «چه كار كنیم تا مثل دفعه پیش تو عملیات همدیگه رو گم نكنیم؟
چون بچه های اطلاعات عملیات شبانه باید می رفتن در دل دشمن و برای اینكه دشمن متوجه آنها نشه، با احتیاط كامل و در سكوت تمام كار می كردند و همین باعث می شد تا همدیگه رو گم كنند و چون نمی تونستن همدیگه رو صدا كنن، باید با احتیاط و تنها برمی گشتن عقب.
تازه در آن عملیات عباس و رفیقش كه همدیگه رو گم كرده بودن در 20 متری هم قرار داشتن ولی از هم خبر نداشتن!
عباس گفت: «به نظر من باید یه صدایی مثل صدای یه حیوون🐐🐐🐐 از خودمون در بیاریم كه عراقی ها شك نكنن.»
عباس و رفیقش در رأس الخط دو قرار داشتن و منو نمی دیدن ولی من اونا رو می دیدم.
شروع كردم به در آوردن صدای جیرجیرك!
رفیق عباس متوجه صدا شد و گفت: «عباس صدا رو می شنوی؟ این صدای خوبیه ها!» بعد ادامه داد: «جیرجیرك یه بار دیگه بزن!» منم صدا در آوردم. دوباره گفت:«دو تا بزن» منم دو تا زدم. عباس كه چشماش گرد شده بود، با صدایی پر از تعجب به رفیقش گفت: «این جیرجیركه به حرف تو گوش می كنه!»😲
رفیقش هم یه نمه حال كرده بود، یه بادی تو گلو انداخت و با غرور گفت: «بله ما سیم مون به اون بالا وصله. تو و بچه های پادگان منو قبول ندارین.»😁
باز دوباره گفت: «جیرجیرك پنج تا بزن ... جیرجیرك بلبلی بزن ... جیرجیرك چهار تا بزن...» من هم به حرفش گوش می كردم و هی صدا در می آوردم. یه 15 دقیقه ای بساط همین بود. دیگه خسته شدم و از تو گودی بیرون اومدم و داد زدم: «بسه دیگه پدر منو در آوردین. هی پنج تا بزن، سه تا بزن ، بلبلی بزن »😡😡😡
اونا كه حسابی ترسیده بودن، فریادزنان و در حالی كه دمپایی هاشون به هوا پرتاب می شد، پا به فرار گذاشتن😵😵
منم هی داد زدم: «عباس فرار نكن منم عسگری! بابا چقدر ترسویید!» رفیقش هم می گفت: «عباس خالی می بنده در رو... جنه»
گذشت ... رفتم پیش فرمانده! بعد از صحبت مون دیدم عباس و رفیقش پا برهنه و نفس زنان در حالی كه ترس از چهره شون می بارید اومدن سنگر فرماندهی و وقتی منو دیدن، برق از چشماشون پرید. رو كردم بهشون گفتم: «حالا دیگه ما جن شدیم؟»
بعد همه زدیم زیر خنده و رفتیم. بعدها تو عملیات های بعدی اون صدای جیرجیرك هم خیلی به دردشون خورد.
@NafasseAmigh
🇮🇷🌷🇮🇷🌷🇮🇷🌷🇮🇷🌷🇮🇷🌷🇮🇷
حســــین جان❤️
🔸چہ ڪنم حُب حُسین است حلاوت دارد
🔸دل تنگـــم بہ خـــُدا میـل زیــارت دارد
اللهم رزقنا زیارت الحسین🌹
❤️ @nafasseamigh ❤️
🍃🌻🍃🌻
🌻🍃
🍃
#مهدیجان
چہ شودفرصٺ ديدار بہ ماهم بدهند
فيض هم صحبٺے يار بہ ماهم بدهند
آن قَدر بر در ايـن خانہ گدا مےمانيم
لقب نوڪرِ دربـاربہ ما هم بدهند
🍃
🌻🍃
🍃🌻🍃🌻
❤️ @nafasseamigh ❤️
₪◤**✧❥💔❥✧**◥₪
#غروب_جمعه
غروب جمعه و دلی در آرزوی شنیدن:
ألا یا أهل العالم أنا الإمام القائم
ألا یا أهل العالم أنا الصمصام المنتقم
ألا یا أهل العالم إن جدّی الحسین قتلوه عطشان
...😔
₪◤**✧❥💔❥✧**◥₪
هدایت شده از 🌹مرحومآسیدجوادذاکر🌹
❣ عصرهای جمعه که می شود دل می گیرد. دعای سمات می خوانیم تا روحمان ملکوتی شود. ❣
🎶🎵 #دعای_سمات
🎤 بانوای ️استادفرهمند
🌼أللَّھُـمَ ؏َـجِّـلْ لِوَلیِڪْ ألْـفَـرَج🌼
🔽🔽🔽