eitaa logo
🇮🇷 نفس عمیق 🇵🇸
1.5هزار دنبال‌کننده
6.8هزار عکس
850 ویدیو
46 فایل
@MLN1360 کانال دوم ما: 🎀دونفره های عاشقی🎀 💌 @DoNafarehayeAsheghi 💌
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از آقا تنها نیست
✅پس کدام جمعه؟!... امام جمعه ما میشوی یا بن الحسن؟!...😔 🆔👇👇👇 @agha_tanha_nist
#انتظار از «جمعه» و از «غروب» آن دلگيرم بى لطف حضور تو ، «پدر» مى ميرم اين جمعهٔ چندم است ؟ اى منجى عشق «هجــران» تــو اينچنيـن شـده تقـديرم @NafasseAmigh
✅۱۱ روز تااربعین 🔺ایکاش راهی میشدم جاده به جاده 🔸ای وای برمن؛بر من بی استفاده 🔻دست خداهمراه آنانی که هستند 🔸راهی به سوی کربلا پای پیاده 🌹 @nafasseamigh 🌹
ما که راهی نیستیم هرکس زائره یادگاری برداره از ما یاعلی مدد @NafasseAmigh
🏴🌺🏴🌺🏴🌺🏴 نزدیکِ اربعین، دلِ جا مانده ها گرفت... یک بینوا برای خودش ربنا گرفت... هرکس رسید؛ سوال کرد: زائری؟ از این سوال، دلِ پُرخونِ ما گرفت... آقا مگر "بَدان" به حریمت نمیرسند؟ پس "حُر" که بود که جام بلا گرفت...؟ باشد؛ محل نده... نبرم اربعین حرم... اما بدان؛ که قلبم از این ماجرا گرفت... آنقدر گریه میکنم 😭 که بگویند عاقبت: نوکر ز اشکِ خود سفرِ کربلا گرفت... اما ز راهِ دور؛ سلام حضرت حسین... بارانِ اشک، از این روضه ها گرفت... @NafasseAmigh 🏴🌺🏴🌺🏴
#مذهبی چای تلخ روضہ زخم قلب ما را خوب ڪرد....☕ حبہ قندے بہ ما دادند و مرهم جمع شد! @NafasseAmigh
#مذهبی عشق یعنی کربلا یعنی من و تنها حرم عشق یعنی عکس سلفی یادگاری با حرم ای خدا این روزها شش گوشه میخواهد دلم عشق یعنی اربعین پای پیاده تا حرم @NafasseAmigh
🌹🏴🌹🏴🌹 منِ شکسته، منِ بی قرار در اتوبوس گریستم همهء جاده را اتوبان را نگاه خستهء من تا به آسمان برسد کشانده است به دنبال خویش باران را ولی نخواسته در بین راه سوزاندم دل اهالی محروم چند استان را بر آن سرم که کنار ضریح یاد کنم ولو به قدر نگاهی تمام آنان را نگاه‌های پر از حسرت کشاورزان میان دشت، تکان‌های دست چوپان را و آن غریبه که در قهوه خانۀ سر راه همان که خم شد و بوسید تکۀ نان را همان که نام تو را برد زیر لب وقتی که روی میز غذا می‌گذاشت لیوان را همان که گفت ببینم تو زائری؟ گفتم: خدا بخواهد... آهی کشید قلیان را همان که گفت به آقا بگو غلط کردم بگو ببخشد، رانندۀ بیابان را بگو از آنچه که می‌داند او پشیمانم خودش نشان دهد ای کاش راه جبران را چقدر بغض، چقدر آه با خود آوردم و التماس دعاهای مرزداران را خلاصه این که به قول رفیق شاعرمان "چقدر سخت گذشتیم مرز مهران را" همچنان باران نجف شروع زمین بود و ابتدای سفر نجف به روی سر من گرفت قرآن را مرا گرفت در آغوش، موکب اول منِ دچار تحیر، منِ پریشان را در این طریق فقط میزبان به سجده شده ست که توتیا بکند خاک پای مهمان را فقط حسین به آغوش هم رسانده چنین برادران تنی را، عراق و ایران را چه با غرور نشاندند روی سینه خود عمودها همه تصویری از شهیدان را قدم قدم غم تو زنده می کند دل را خدا زیاد کند این غم فراوان را یکی گرفته پدر را به روی دوش خودش یکی کشانده به سویت عصازنان جان را چه جذبه ای ست در آغوش تو که اینگونه کشانده ای به تماشا جهان حیران را زمین به سوی تو برخاسته است، می خواهد به ما نشان بدهد رستخیز انسان را در ازدحام تو گم کرده ام خودم را هم در ازدحام ندیدم عمود پایان را تو را گرفته در آغوش خویش شش گوشه چنان که جلد طلاکوب، متن قرآن را از این حرم به حرم های دیگری راه است اگر که باز کنی چشمِ غرق باران را دوباره داغ دلم تازه شد کنار ضریح خدا کند که بسازیم قبر پنهان را برای حضرت زهرا ضریح می سازیم و دست فرشچیان طرح می زند آن را من از امام رضا کربلا طلب کردم و اینک از تو طلب می کنم خراسان را ✨ @NafasseAmigh 🏴🌹🏴🌹🏴
کَـــــــــعبِه رَا نُـــقره بِکوبَـــــند و سیَاهِـــــــی به تَـــنَــــش.... بَــــــــاز هَم بَر دِل او جَـــــــــای سَـــــــراَنگُـــــــشتِ عَلیــــست... @nafasseamigh
#مذهبی فَقــــَـطْـ زِ دَرسِ اَلِفــــــْــــبٰا «حُ س ی ن»را بَلَدیــــْـمـــ... هـــــِـــــزٰارشُڪْر ڪِہ سَـــــطْحِ سَوادِمٰانْ اینٰ اَسْٺ... ••••🍃🌺🍃••• 🔻🔻🔻🔻🔻 ⚪️ @nafasseamigh
#مذهبی #مـهدے_جــان از وقــتے دانســتم در میــان مــایــے بـه هــــــــــر ڪه مــیرسـم ســلام میڪنم @nafasseamigh
#مذهبی یک شب از دفتر عمرم صفحاتی خواندم چون به نام تو رسیدم لحظاتی ماندم همه ی دفتر عمرم ورقی بیش نبود همه ی آن ورق حسرت دیدار تو بود @NafasseAmigh
🏴💐🏴💐🏴 آنکه با عشق حسینی گشته همدم زینب است آنکه بر سّر شهادت بوده مَحرم زینب است آنکه شور افکنده با شور حسینی بر جهان از ازل خو کرده با صد محنت و غم زینب است آنکه نامش زِینِ اَب خوانده رسول کردگار چون نگویم من صفای اسم اعظم زینب است آنکه بر خوانَد حدیث اُمّ اَیمَن بر امام من به جرأت گویم آن زن هم حسین هم زینب است آنکه کاخ ظلم و استبداد را با یک خطاب کند و افکند از پی و بن، ریخت بر هم زینب است دامن شير خدا بين، شير زن مي پرورد در شهامت برتر از سارا و مريم زينب است آنکه اندر مجلس گردنکشان قد کرد عَلم چون حسین بر دشمنان یکدم نشد خم زینب است با برادر درد دل مي كرد اين سان تا سحر: آنكه ريزد از فراقت اشك ماتم زينب است وصف زینب را ز من مشنو بیا در کربلا خود ببین چون حامی ناموس عالم زینب است ملجأ اهل حرم تا ظهر اگر عباس بود شب نگهبان در کنار نهر علقم زینب است پرچمت گر سرنگون شد من نگه میدارمش غم مخور بعد از تو پشتیبان پرچم زینب است منزوي هرگز مزن بیهوده لافِ عاشقی این حسین تنها یک عاشق دارد آن هم زینب است ✔️ ✔️ @NafasseAmigh 💐🏴💐🏴💐
#مذهبی هر کسی یار ندارد به خودش مربوط است یارِ من باش حسین جان ، که گدای تو منم السلام علیک یا ابا عبدالله✋🍂 #پادشاه‌دوعالم..... @NafasseAmigh
#مذهبی ڪار دستم داد آخر قلب ناپاڪم ، حسین اربعین ، پاے پیاده ، رفت از دستم ڪه رفت @NafasseAmigh
🌹🏴🌹🏴🌹 دم دروازة ساعات خدا رحم كند به دلِ عمة سادات خدا رحم كند محملم پرده ندارد مددي يا ستّار حاجتم وقت مناجات خدا رحم كند چشم من تار شده ، يا تو به هم ريخته اي گريه دار است ملاقات خدا رحم كند كو علمدار حرم ؟ آبرويم در خطر است وسط اين همه الوات خدا رحم كند سَرِ بازار به انگشتْ نشانم دادند رد شدم با چه مكافات خدا رحم كند به همان خنجر كُنْدي كه تو را زَجْرَت داد مي كند شِمْر مُباهات خدا رحم كند سرت از نيزه زمين خورد دلم ريخت حسين زير پا رفتي ؟ به لبهات ْ خدا رحم كند نيزه نيزه شده از بس گلويِ پارة تو گُم شدي بين جراحات خدا رحم كند به حرم چون لبِ تو چوبِ حراجي زده اند تا نميرم ز بليّات خدا رحم كند چشم يك شهر به دنبال كنيز است حسين تا كنم حفظ امانات خدا رحم كند چانه مي زد سَرِ گهواره يكي پيش رباب بهر تسكين مصيبات خدا رحم كند ✔️ ✔️ @NafasseAmigh 🏴🌹🏴🌹🏴
❤️ 💟 @DoNafarehayeAsheghi 💟 ❤️
🇮🇷 نفس عمیق 🇵🇸
❤️ 💟 @DoNafarehayeAsheghi 💟 ❤️
کانال دوم خودمونه راحت و بی آلایش تشریف بیارین
🌟🌺🌟🌺🌟 کلمه ها و اندیشه ها دارای امواجی نیرومند هستند که به زندگیمان شکل می دهند ما می توانیم با استفاده از کلمه ها و جملات محبت آمیز انرژی مثبت و عشق را بین همه پخش کنیم @NafasseAmigh 🌺🌟🌺🌟🌺
#انگیزشی خورشید را ببین هرگز به نتیجه طلوعش که به شب منتهی می‌شود فکر نمیکند بی توقع و گرم و مهربان می تابد نه ناامید می‌شود و نه دلسرد مهربان باشیم، مثل خورشید @NafasseAmigh
❤️🍃❤️ 💐 💐 ✍عثمان در سکوت به صورتِ حسام خیره شد. از سکوتش ترسیدم. ناگهان سیلی محکمی بر صورتِ حسام نشست انقدر محکم که سرش به دیوارِ کناری خورد باید باور کنم که اسم اون رابطو نمیدونی؟تو فکر کردی با یه مشت احمق طرفی؟ تو میگی نمیدونم، منم میگم طفلی گناه داره، یه دست کت و شلوار مارک تنش کنید بره خوونه اش؟ خودتم میدونی دانیال هیچ ارزشی برام نداره.. مهم یه اسمِ که فرق نمیکنه از زبون تو بشنوم یا دانیال تنها فرقش اینجاست که اگه تو الان بگی، هم خودت زنده میمونی، هم این دختر، هم اون دانیال عوضی اما اگه نگی، دیگه شرایط عوض میشه چرخی به دورم زد باورم نمیشد این همان عثمانِ مهربان باشد.. دو زانو روبه رویِ حسام نشست اگه نگی.. اول تو رو میفرستم اون دنیا بعد این خانوم خانوما رواز مرز خارج میکنمو انقدر شکنجه اش میکنم تا دانیال خودشو برسونه میدونی که وقتی پایِ خواهرش وسط باشه تا خودِ کره ی ماه هم شده، میره خب نظرت چیه؟ قلبم تحملِ این همه هیجان را نداشت چرا هیچکس برایم توضیح نمیداد که ماجرا از چه قرار است؟ حسام با ضعفِ نمایان در چهره اش به چشمانِ عثمان نگاه کرد فکر کردی خیلی زرنگی؟ تو اون سازمان چی بهتون یاد میدن هان؟ من چرا باید اسمِ اون رابطو بدونم؟ خیال کردی بچه بازیه که همه خبر داشته باشن؟ شهرِ هِرته؟ آنها از کدام سازمان حرف میزدند؟ جریان رابط چه بود؟ صوفی با عصبانیت به رویِ حسام خم شد.. گلویش را فشار داد و جملاتی را ازبین دندانهایِ گره خورده اش بیان کرده با ما بازی نکن ما میدونیم شما خوونواده ی دانیالو آوردین ایران؟ من اون دانیالِ آشغالو میخوام خوده خودشو و باز حسام خندید کجایِ کارین ابلها اون دانیال عوضی به ما هم نارو زد خوونوادشو با کلک و زبون خوش کشیدیم ایران تا بتونیم خودشو پیدا کنیم.. به قول خودتون اون به خاطر خواهرش تا کره ی ماه هم میره در واقع مادر و خواهرش دست ما گروگان بودن با دهانی باز به حسام زل زدم. یعنی او هم حیوانی بی قید بود؟ بازیگری ماهر مانند عثمان؟ باورش از هر دروغی دشوارتر بود.. با حرفهایش حس تنفر را دوباره در دلم زنده کرد مسلمانان همه شان دروغگو و وحشی صفت بودند و حسام هم یکی از آنها.. 🌹 🌹 @NafasseAmigh 🍃❤️🍃
❤️🍃❤️ 💐 💐 ✍عثمان کلافه در اتاق راه میرفت. رو به صوفی کرد ارنست تماس نگرفت صوفی سری به نشانه ی منفی تکان داد هر جور پازلها را کنار یکدیگر میگذاشتم، به هیچ نتیجه ایی نمیرسیدم.. حسام. صوفی. عثمان. یان. و اسمی جدید به نام ارنست.. اما حالا خوب میدانستم که تنهایِ تنها هستم. در مقابلِ گله ایی از دشمن. راستی کجایِ این زمین امن بود؟ عثمان سری تکان داد ارنست خیلی عصبانیه.. به قولِ خودش اومده ایران که کارو یه سره کنه.. صوفی تمامِ این افتضاحات تقصیر توئه.. پس خودتم درستش کن. تو رو نمیدونم اما من دوست ندارم بالا دستیا به چشم یه احمقِ بی دست و پا نگام کنن.. چون نبودم و نیستم.. میفهمی که چی میگم؟ این ماجرا خیلی واسه سازمان حیاتیه صوفی مانندِ گرگی وحشی به حسام حمله ور شدمثه سگ داری دروغ میگی..مطمئنم همه چیزو میدونی.. هم جایِ دانیالو.. هم اسم اون رابطو.. عثمان با آرامشی نفرت انگیز صوفی را از حسامِ نیمه جان جدا کرد هی.. هی.. آروم باش دختر.. انگار یادت رفته، ارزشِ این جوونور بیشتر از دانیال نباشه، کمتر نیست ناگهان گوشی عثمان زنگ خورد و او با چند جمله ی تلگرافی مکالمه را قطع کرد. سری تکان داد ارنست رسید ایران.. میدونی که دلِ خوشی از تو نداره.. پس حواستو جمع کن. هر دو از اتاق خارج شدند. و باز من ماندم و حسام.. دیگر حتی دوست نداشتم صدایِ قرآنش را بشنوم. اما درد مهلت نمیداد.. با چشمانی نیمه باز، حسام را ورانداز کردم. صدایم حجم نداشت نمیخوای زبون باز کنی؟ توام یه عوضی هستی لنگه ی اونا، درسته؟ یان این وسط چیکارست؟ رفیق تو یا عثمان؟ اونم الاناست که پیداش بشه، نه؟ رمقی در تارهایِ صوتی اش نبود یان مُرده.. همینا کشتنش.. اگرم میبینی من الان زندم، چون اطلاعات میخوان.. اینا اهل ریسک نیستن.. تا دانیال پیداش نشه، منوشما نفس میکشیم باورم نمیشد یان، دیوانه ترین روانشناس دنیا مرده بود؟ زبانم بند آمده بود چ.. چرا کشتنش؟ ناگهان صوفی با فریاد و به شدت در اتاق را باز کرد. اسلحه ایی رویِ سرم قرار داد و عصبی و مسلسل وار از حسام میخواست تا بگوید دانیال در کجا پنهان شده . مرگ را در چند قدمی ام میدیدم. از شدتِ ترس، دردی حس نمیکردم. وحشت تکه تکه یخ میشد در مسیرِ رگهایم و فریادهایِ گوش خراشِ صوفی که ناخن میکشید بر تخته سیاهِ احساسِ امنیتم. به نفس نفس افتاده بودم. لحظه ایی از حسام چشم برنمیداشتم. انگار او هم ترسیده بود. فریاد میزد که نمیدان که از هیچ چیز خبر ندارد که دانیال او را هم پیچانده که اگر مرا بکشد دیگر برگه برنده ایی برایِ گیر انداختنِ دانیال ندارد فریادهایش بلند بود و مردانه، عمیق و گوش خراش عثمان در تمامِ این دقایق، گوشه ایی ایستاده بود و با آرامشی غیرِ عادی ما را تماشا میکرد. صوفی اسلحه اش را مسلح کرد میکشمش اگه دهنتو باز نکنی میکشمش وحسام که انگار حالا اشک میریخت،اما با صلابت فریاد میزد که چیزی نمیدانم صوفی انقدر ترسناک شده بود که امیدی برایِ رهایی نداشتم. شروع به شمردن کرد حسام تا شماره ی پنج وقت داشت، جانم را نجات دهد ولی لجبازانه حرفی نمیزد. یک.. دو.. سه.. چهار.. چشمانم را با تمامِ قدرت بستم انقدر پلکهایم را روی هم فشار دادم که حسِ فلجی به صورتم تزریق شد پنج صدای شلیکی خفه و فریاد بلندِ حسام.. 🌹 🌹 @NafasseAmigh 🍃❤️🍃