صمدم را گذاشته بودند توی یک ماشین بزرگ یخچالی. با شهدای دیگر آمده بود. در ماشین را باز کردند. تابوتها روی هم چیده شده بودند. برادرشوهرم، تیمور،کنارم ایستاده بود. گفتم: « صمد! صمد مرا بیاورید. خیلی وقت است همدیگر را ندیدیم. »
💥 آقا تیمور از ماشین بالا رفت. چند تا تابوت را با کمک چند نفر دیگر پایین آورد. صمد بین آنها نبود. آقا تیمور تابوتی را گذاشت جلوی پایم و گفت: « داداش است. »
ادامه دارد.. 👈
🌷 #دختر_شینا – قسمت105
✅ #فصل_نوزدهم
💥 برادرها، خواهرها، پدر، مادرش و حاجآقایم دورتادور تابوت حلقه زدند. دلم میخواست شینا پیشم بود و توی بغلش گریه میکردم. این اواخر حالش خوب نبود. نمیتوانست از خانه بیرون بیاید. جایی کنار صمد برای من و بچهها نبود. نشستم پایین پایش و آرام گریه کردم و گفتم: « سهم من همیشه از تو همین قدر بود؛ آخرین نفر، آخرین نگاه. »
💥 پدرشوهر و مادرشوهرم بی تابی میکردند. از شهادت ستار فقط دو ماه گذشته بود. این دومین شهیدشان بود. برادرهای صمد تابوت را برداشتند و گذاشتند توی آمبولانس. خواستم سوار آمبولانس بشوم، نگذاشتند. اصرار کردم اجازه بدهند تا باغبهشت پیشش بنشینم. میخواستم تنهایی با او حرف بزنم، نگذاشتند. به زور هلم دادند توی ماشین دیگری. آمبولانس حرکت میکرد و ما دنبالش.
💥 صمد جلوجلو میرفت، تند تند. ما پشت سرش بودیم، آرام و آهسته. گاهی از او دور میشدیم. گمش میکردیم. یادم نمیآید راننده چه کسی بود. گفتم: « تو را به خدا تندتر بروید. بگذارید این دم آخر سیر ببینمش. »
راننده، آمبولانس را گم کرد. لحظهی آخر هم از هم دور بودیم. دلم تنگ بود. یک عالمه حرف نگفته داشتم. میخواستم بعد از نه سال، حرفهای دلم را بزنم. میخواستم دلتنگیهایم را برایش بگویم. بگویم چه شبها و روزها از دوریاش اشک ریختم. میخواستم بگویم آخرش بدجوری عاشقش شدم.
ادامه دارد... 👈
🌷 #دختر_شینا – قسمت 106
✅ #فصل_نوزدهم
💥 💥 به باغبهشت که رسیدیم، دویدم. گفتم: « میخواهم حرفهای آخرم را به او بگویم. »
چه جمعیتی آمده بود. تا رسیدم، تابوت روی دستهای مردم هم به حرکت درآمد. دنبالش دویدم. دیدم تابوت آن جلو بود و منتظر نماز. ایستادم توی صف. بعد از نماز، صمد دوباره روی دستها به حرکت درآمد. همیشه مال مردم بود. داشتند میبردندش؛ بدون غسل و کفن، با همان لباس سبز و قشنگ. گفتم: « بچههایم را بیاورید. اینها از فردا بهانه میگیرند و بابایشان را از من میخواهند. بگذارید ببینند بابایشان رفته و دیگر برنمیگردد. »
💥 صدای گریه و ناله باغبهشت را پر کرده بود. تابوت را زمین گذاشتند. صمد من آرام توی تابوت خوابیده بود. جلو رفتم. خدیجه و معصومه را هم با خودم بردم.
من که اینقدر بی تاب بودم، یکدفعه آرام شدم. یاد حرف پدرشوهرم افتادم که گفت: « صمد توی وصیتنامهاش نوشته به همسرم بگویید بعد از من زینبوار زندگی کند. »
💥 کنارش نشستم. یک گلوله خورده بود روی گونهی سمت چپش. ریشهایش خونی شده بود. بقیهی بدنش سالمسالم بود. با همان لباس سبز پاسداریاش آرام و آسوده خوابیده بود. صورتش مثل آن روز که از حمام آمده بود و آن پیراهن چهارخانهی سفید و آبی را پوشیده بود، قشنگ و نورانی شده بود. »
💥 میخندید و دندانهای سفیدش برق میزد. کاش کسی نبود. کاش آن جمعیت گریان و سیاهپوش دور و برمان نبودند. دلم میخواست خم شوم و به یاد آخرین دیدارمان پیشانیاش را ببوسم.
زیر لب گفتم: « خداحافظ. » همین.
ادامه دارد..👈🏻
🌷 #دختر_شینا – قسمت آخر
✅ #فصل_نوزدهم
💥 دیگر فرصت حرف بیشتری نبود. چند نفر آمدند و صمدم را بردند. صمدی که عاشقش بودم. او را بردند و از من جدایش کردند. سنگ لحد را که گذاشتند و خاکها را رویش ریختند، یکدفعه یخ کردم. آن پارهی آتشی که از دیشب توی قلبم گر گرفته بود، خاموش شد. پاهایم بیحس شد. قلبم یخ کرد. امیدم ناامید شد. احساس کردم بین آن همه آدم، تنهای تنها هستم؛ بییار و یاور، بیهمدم و همنفس. حس کردم یکدفعه پرت شدم توی یک دنیای دیگر، بین یک عده غریبه، بیتکیهگاه و بیاتکا. پشتم خالی شده بود. داشتم از یک بلندی میافتادم ته یک درهی عمیق.
💥 کمی بعد با پنج تا بچهی قد و نیمقد نشسته بودم سر خاکش. باورم نمیشد صمد آن زیر باش؛ زیر یک خروار خاک. هر کاری کردم بگذارند کمی کنارش بنشینم، نگذاشتند. دستم را گرفتند و سوار ماشین کردند. وقتی برگشتیم، خانه پر از مهمان بود. دوستانش میآمدند. از خاطراتشان با صمد میگفتند. هیچکس را نمیدیدم. هیچ صدایی نمیشنیدم.
💥 باورم نمیشد صمد من آن کسی باشد که آنها میگفتند . دلم میخواست زودتر همه بروند. خانه خالی بشود. من بمانم و بچهها. مهدی را بغل کنم. زهرا را ببوسم. موهای خدیجه را ببافم. معصومه را روی پاهایم بنشانم. در گوش سمیه لالایی بخوانم. بچههایم را بو کنم. آنها بوی صمد را میدادند.
هر کدامشان نشانی از صمد توی صورتشان داشتند. همه رفتند. تنها شدم. تنها ماندم. تنها ماندیم. مهدیِ سه ساله مرد خانهی ما شد.
اما نه، صمد هم بود؛ هر لحظه، هر دقیقه. میدیدمش. بویش را حس میکردم. آن پیراهن قشنگی را که از مکه آورده بود، اتو کردم و به جا لباسی زدم؛ کنار لباسهای خودمان. بچهها که از بیرون میآمدند، دستی روی لباس بابایشان میکشیدند. پیراهن بابا را بو میکردند. میبوسیدند. بوی صمد همیشه بین لباسهای ما پخش بود. صمد همیشه با ما بود.
💥 بچهها صدایش را میشنیدند: « درس بخوانید. با هم مهربان باشید. مواظب مامان باشید. خدا را فراموش نکنید. »
گاهی میآمد نزدیکِ نزدیک. در گوشم میگفت: « قدم! زود باش. بچهها را زودتر بزرگ کن. سر و سامان بده. زود باش. چقدر طولش میدهی. باید زودتر از اینجا برویم. زود باش. فقط منتظر تو هستم. به جان خودت قدم، اینبار تنهایی به بهشت هم نمیروم. زودباش. خیلی وقت است اینجا نشستهام. منتظر توام. ببین بچهها بزرگ شدهاند. دستت را به من بده. بچهها راهشان را بلدند. بیا جلوتر. دستت را بگذار توی دستم. تنهایی دیگر بس است. بقیهی راه را باید با هم برویم . . .
پایان ✅✅
16.1M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 چه کار کنیم حجاب در جامعه رونق بگیره؟
@Fars_plus
21.15M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥سوال صریح یک جوان درباره حجاب اجباری!
🔻پاسخ حجتالاسلام رفیعی را ببینید
@Fars_plus
°| #حرفاے_خودمونے(41) 😉✋ |°
✍| #بهترین_شیوه_تبلیغ_حجاب😯
🔴 ما همش میایم از مزایاے حجاب
مےگیم یا درمورد حد و حدودش
حرف مےزنیم!
✅ بیایین اینبار متفاوت عمل ڪنیم!
🔺این بار اسلام رو به
شیوهے دیگهاے #تبلیغ ڪنیم 😊
✅ خانومهاے باحجاب! شما نمایندهے
حجاب زهرایے و اسلام هستین!😊
🔺بیاین از این به بعد جورے با
بدحجابها #رفتار ڪنین، ڪه مجذوب
شما بشن!😍
❌ (نه اینڪه قربونصدقشون بریدا😉)
❌نـــــه😅
✅ ولے جورے باشین ڪه به حس و
حال شما #غبطه بخورن و آرزو ڪنن
مثل شما باشن! 😇
🙄| به نظرتون الان چندتاشون آرزو
مےڪنن مثل شما باشن⁉️ 😔
❌چون ما قبل و بعد مسلمونیمون
خوبتر نشدیم ڪه هیچ؛
گاهی بدتر هم شدیم!😞
👤به قول استاد پناهیان:
#تا_خوبها_خوبتر_نشن،
#بدها_خوب_نمےشن!
🔴 گاهے بداخلاقے ما باحجابها،
و قضاوت ڪردناے عجولانهے ما⚖
باعث مےشه همه از دین زده بشن! 😨
و پیش خودشون بگن:
این بود اسلامے ڪه مےگفتن؟!😕😒
✅ بیاین درست بشیم! طوری باشیم،
طورے برخورد ڪنیم،
ڪه #فرشته ببیننمون! 😇
✅ اون موقعه ڪه تازه داریم
تبلیغ حجاب مےڪنیم!😊
✅فقط باید صبور باشیم
و توکل ڪنیم بر خدا و ازش
بخوایم تو راه هدایت ڪردن دیگران،
خودمون از راهمستقیم منحرف نشیم!
✅ #از_همین_امروز_شروع_ڪنیم!✋
❌ لازم نیست حتما
مستقیم تبلیغ ڪنیم!
❌ این روش معمولا
بازخورد نداره ...
❌ڪسے ڪه دیدش به حجاب
منفیه، گاهے با تبلیغ مستقیم
زدهتر مےشه!☹️
❌ (این راه واسه اینا جواب نمیده)
✅ ولے اینقدر خوب #برخورد ڪنین
و #نورانے و #معنوے باشید ڪه
ذهنیت خوب در مورد #محجبهها
به وجود بیاد!😃
✅ طورے ڪه هر وقت اسم محجبه
میاد😊، یه حس خوب بهشون
دست بده!😍اونام بهش دست بدن😅
✅حس ڪنن ڪه دارن به یڪے
از مقربان درگاه خدا فڪر مےڪنن !😇
#تبلیغ_حجاب_به_شیوه_غیر_مستقیم
_____اینجا [خــدا] رو احساس ڪـن😊👇_____
🍃:🌸| @Heiyat_Majazi
🌸🌿🌸🌿🌸
🌿🌸🌿
🌸🌿
🌿
🌸
#ختم_حدیث_کسا
🌹یکشنبه شب ها 🌹
🔹به نیت 👇👇
گذشتگان و حال و آیندگان
هدیه به امام زمان عج
قبول باشه ان شاء الله
https://eitaa.com/Nagmahyefatamion/665
دسترسی به متن دعا
لینک لمس بشه👆
🌹التماس دعای فرج
┏━━━ 🌷🌷🌷━━━┓
@Nagmahyefatamion
┗━━━🌷🌷━━
🌷نغمه های فاطمیون
🌸
🌿
🌸🌿
🌿🌸🌿
🌸🌿🌸🌿🌸
4_5969723517434856934.mp3
زمان:
حجم:
5.21M
#شرح_خطابه_غدیر شماره 2
موضوع: شرح "وَ أُقِرُّلَهُ عَلى نَفْسى بِالْعُبُودِيَّةِ"
Sharh-Khotbe-Ghadir-Jalase-01-Voice.mp3
زمان:
حجم:
5.12M
#شرح_خطابه_غدیر شماره 1
موضوع: شرح الحمدللّه الذّی عَلا فی تَوَحُدِه
4_5972324588284020629.mp3
زمان:
حجم:
5.14M
#شرح_خطابه_غدیر شماره 3
موضوع: شرح "فاعْلَمُوا مَعاشِرَ النّاسِ أَنَّ اللَّهَ قَدْ نَصَبَهُ لَكُمْ وَلِيّاً وَ إِماماً مُفتَرَضاً طاعَتَهُ"
khedmatgozaran.com4_5974576388097706185.mp3
زمان:
حجم:
6.21M
#شرح_خطابه_غدیر شماره 4
موضوع: شرح "مَعاشِرَالنّاسِ، إِنَّهُ إِمامٌ مِنَ اللّهِ، وَ لَنْ يَتُوبَ اللّهُ عَلى أَحَدٍ أَنْكَرَ وِلايَتَهُ"