eitaa logo
ناحِله
1.1هزار دنبال‌کننده
6.7هزار عکس
4هزار ویدیو
202 فایل
بسم‌ربِ‌خالِقِ‌‌المَهـد؎✨ لاتَحْزَنْإِنَّ‌اللَّهَ‌مَعَنَا :) -غم‌مخور‌خدابا‌ماست🤍 کپی‌با‌ذکر‌صلوات‌حلاله‌مومن😉 کانال‌وقف‌‌امام‌زمان‌مون‌ِ . . . شروط‌ناحله 🌱↶ @sharayetr کانال‌عکس‌خام‌ناحله🌱↶ @N313Nahele متولد¹⁴⁰¹/⁷/¹🕊️
مشاهده در ایتا
دانلود
5.79M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔶🌹 فیلم کوتاه امتحان نهایی... این فیلم اولش نوستالژیه، آخرش یه شگفتانه فیلم واقعیه👌 حتما ببینید ┈•┈┈┈‌✾┈┈┈•┈‌ @Nahelah ┈•┈┈┈‌✾┈┈┈•┈‌
5.58M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
☫اکبر -------•••🖤•••-------      @Nahelah -------•••🖤•••-------
🔴 برای حمایت از آقای مهدی ترابی عزیز، ان شاء الله هشتگ را ترند میکنیم ❤️🙏🏻 🔴 👇 @bidariymelat
😎 ‌•────•❁•────• @Nahelah ‌•────•❁•────•
‌نزدیک‌عملیـات‌بود،می‌دانستم‌دختـردارشده یک‌روزدیدم‌سرپاکت‌نامه‌ازجیبش‌زده‌بیرون گفتم‌این‌چیه؟ گفت:عکس‌دخترمه.. گفتم:بده‌ببینمش! گفت‌:خودم‌هنوزندیدمش،گفتم‌‌چرا..؟ گفت‌: الان‌موقع‌عملیاته‌،میترسم‌مهرپدروفرزندی کاردستم‌بده؛باشه‌بعد.. |شھیدمھدی‌زین‌الدین؛ ┈•┈┈┈‌✾┈┈┈•┈‌ @Nahelah ┈•┈┈┈‌✾┈┈┈•┈‌
سیاهی چادر تو... از سرخی خون من کوبنده تر است..! 🌿 ┈•┈┈┈‌✾┈┈┈•┈‌ @Nahelah ┈•┈┈┈‌✾┈┈┈•┈‌
ھَمیـن‌چادرۍ‌کِہ‌بَر‌سَـر‌توسـت دَر‌کربـَلا‌،حَتۍ‌با‌سَخـت‌گیرۍ‌هاۍ یَزیـد‌،‌از‌سرزیـنَب‌نیوفتـٰاد پَس‌از‌امـٰانت‌زھرا‌حفـٰاظَت‌کُن..✌️🏻!' ‌‌ ‌•────•❁•────• @Nahelah ‌•────•❁•────•
23.99M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🖤مقام حضرت ام البنین سلام الله علیها🖤 ‌•────•❁•────• @Nahelah ‌•────•❁•────•
واقعا ترانه علیدوستی آزاد شد؟ من تازه منتظر بودم باران کوثری رو هم بگیرن بیام توییت بزنم: باز باران با ترانه 😂 🗣حسین‌ صادقی ┈•┈┈┈‌✾┈┈┈•┈‌ @Nahelah ┈•┈┈┈‌✾┈┈┈•┈‌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
چقد این صحنه رو همه مون دیدیم نه ..؟💔✨ یبار هم از چشم حاجی ببینیم🕊
ناحِله
✨🌱✨🌱✨🌱✨🌱 #من_میتࢪا_نیستمـ🌿 #شهیده_زینب_کمایی #قسمت‌_هشتم از آگاهی که به خانه برگشتم، آقای روستا و
✨🌱✨🌱✨🌱✨🌱 🌿 من مـات و متحیر به او نگاه می‌کردم. با اینکه همه‌ی آن حرف هارا باور داشتم و می‌دانستم که جنس دخترم چیست، اما از گستردگی فعالیت های زینب در شاهین شهر بی خبر بودم و این قسمت حرف ها برای من تازگی داشت. امام جمعه گفت: "زینب کمایی آنقدر شخصیت بالایی دارد که من به او قسم می‌خورم." بعد از این حرف، من زیر گریه زدم. خدایا، زینب من به کجا رسیده که امام جمعه‌ی یک شهر به او قسم می‌خورد؟ زن و دختر امام جمعه هم خیلی خوب زینب را می‌شناختند. از زمان گم شدن زینب تا رفتن به خانه‌ی امام جمعه، تازه فهمیدم که همه دختر مرا می‌شناسند و فقط من خاک برسر دخترم را آنطور که باید و شاید، هنوز نشناخته بودم. اگر خجالت و حیایی در کار نبود، جلوی آقای حسینی، دو دستی توی سرم می‌کوبیدم. آقای حسینی که انگار بیشتر از رئیس آگاهی و خانم کچویی به دست داشتنِ منافقین یقین داشت، با من خیلی حرف زد و به من گفت: "به نظر من شما باید خودتان را برای هر شرایطی آماده کنید. احتمالا دست منافقین در ماجرای گم شدن زینب است. شما باید در حد و لیاقت زینب رفتار کنید."حس می‌کردم بجای اشڪ، از چشم هایم خون سرازیر است. هرچه بیشتر برای پیدا کردن دختر عزیزم تلاش می‌کردم و جلوتر می‌رفتم، ناامیدتر می‌شدم. زینب هر لحظه بیشتر از من دور می‌شد. آن روز آقای حسینی هم قول داد که از طریق سپاه و بسیج دنبال زینب بگردد. در سال های اول جنگ، بنزین کوپنی بود و خیلی سخت گیر می‌آمد. امام جمعه، کوپنِ بنزین، به آقای روستا داد تا مـا بتوانیم به راحتی به جاهای مختلف سر بزنیم و دنبال دخترم بگردیم. قبل از هرکاری به خانه برگشتم. می‌دانستم که مادرم و شهرام و شهلا منتظر و نگران هستند. آنها هم مثل من از شنیدنِ خبرهای جدید، نگران تر از قبل شدند. مادرم ذکر علیه سلام✨ سلام الله علیها✨ علیه سلام✨ از دهنش نمی‌افتاد. نذر مشکل گشا کرد. مادرم هرچه اصرار کرد که (کبری، یک استکان چای بخور... یک تکه نان دهنت بگذار ... رنگت مثل گچ سفید شده)، من قبول نکردم. حس می‌کردم طنابی به دور گردنم به سختی پیچیده شده است. حتی صدا و ناله‌ام هم بزور خارج می‌شد. شهرام هم سوار ماشین آقای روستا شد و برای جست و جو با ما آمد. نمی‌دانستم به کجا باید سر بزنم... ✨🌱✨🌱✨🌱✨🌱