eitaa logo
نماز اول وقت
95 دنبال‌کننده
6.5هزار عکس
5.9هزار ویدیو
304 فایل
﷽♥️أللَّھُـمَ ؏َـجِّـلْ لِوَلیِڪْ‍‍‍الفرج❁ امام صادق(ع): اولین چیزى که از هر انسانى سؤال مى شود نماز است، در صورتى که نماز او پذیرفته بود بقیه اعمال او نیز امکان دارد پذیرفته شود. ولى اگر نماز.... https://harfeto.timefriend.net/16861702623760
مشاهده در ایتا
دانلود
🌹راهپیمایی یوم الله ۱۳ آبان🌹 در حمایت از جبهه مقاومت و محکومیت استکبار جهانی ✅با حضور مردم شهید پرور و دانش آموزان و دانشجویان و اقشار مختلف شهرستان مرودشت 🇮🇷🌹🇮🇷🌹🇮🇷🌹🇮🇷🌹🇮🇷🌹 🔶یک شنبه ۱۳ آبان ساعت ۹:۳۰ صبح 📢📢📢📢📢📢📢📢📢📢 🔶مسیر حرکت : از تقاطع شهید سلیمانی تا میدان امام خمینی (ره) 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 ستاد گرامیداشت یوم الله ۱۳ آبان شهرستان مرودشت 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
اگر به دامنِ وصلِ تو دست ما نرسد کشیده‌ایم در آغوش آرزوی تو را ... 🌱 "نماز اول وقت"| عضو شوید👇 @Namazeavalevaght
السَّلامُ عَلَیْکِ یَا بِنْتَ رَسُولِ اللَّه السَّلامُ عَلَیْکِ یَا بِنْتَ فَاطِمَةَ وَ خَدِیجَة السَّلامُ عَلَیْکِ یَا بِنْتَ أَمِیرِ الْمُؤْمِنِین السَّلامُ عَلَیْکِ یَا بِنْتَ الْحَسَنِ وَ الْحُسَیْن السَّلامُ عَلَیْکِ یَا بِنْتَ وَلِیِّ اللَّه السَّلامُ عَلَیْکِ یَا أُخْتَ وَلِیِّ اللَّه السَّلامُ عَلَیْکِ یَا عَمَّةَ وَلِیِّ اللَّه السَّلامُ عَلَیْکِ یَا بِنْتَ مُوسَى بْنِ جَعْفَر يَا فَاطِمَةُ اشْفَعِي لِي فِي الْجَنَّةِ 🔸السلام علیک یافاطمه المعصومه🔸 ◀️هر روز صبح با سلام به حضرت فاطمه معصومه سلام‌الله علیها روز خود را آغاز میکنیم ⭕️ خبر "نماز اول وقت"| عضو شوید👇 @Namazeavalevaght
همنشین خدا 86 ؛ فکر خدایی یا فکر شیطانی؟.mp3
1.51M
همنشین خدا ؛ فکر خدایی یا فکر شیطانی؟ "نماز اول وقت"| عضو شوید👇 @Namazeavalevaght
؛ قطره به اقیانوس این سؤال را پاسخ بدهیم؟ چند درصد از نماز جماعت‌هایی را که شرکت می‌کنیم در صف اول می‌ایستیم؟ دو تا حدیث از پیامبر عزیزمان صلّی الله علیه و آله بگویم برای اینکه اهمیت صفِ اول را بهتر بفهمیم. یک. فرمودند : برتری صفِ اول نماز جماعت بر صف دوم « کفَضْلِی عَلَى أُمَّتِی » مانند برتری من است بر تمام امتم. [1] اگر تمام امت سلمان فارسی باشند در مقابل پیامبر عزیزمان قطره هستند نسبت به اقیانوس. دو. فرمودند : « لَوْ عَلِمَ النَّاسُ مَا فِی النِّدَاءِ وَ الصَّفِّ الْأَوَّلِ لَاسْتَهَمُوا عَلَیه » [2] اگر مردم فضیلتِ صف اول نماز جماعت را می‌دانستند همه هجوم می‌آوردند برای حضور در صف اول و چون امکان ایستادن همه در صف اول نیست و مومنان حاضر نمی‌شدند از این ثواب محروم بشوند کار به قرعه کشی می‌افتاد تا هر کسی که به او قرعه افتاده در صف اول بایستد. بیاییم از این ثواب بزرگ جا نمانیم. [1] فَضْلُ الصَّفِّ الْأَوَّلِ عَلَى الثَّانِي كَفَضْلِي عَلَى أُمَّتِي‏. (مستدرك الوسائل ، ج ‏6 ، ص 462) [2] بحار الأنوار ، ج ‏85 ، ص 20. "نماز اول وقت"| عضو شوید👇 @Namazeavalevaght
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بازتاب وسیع سخنان دیروز رهبر انقلاب در رسانه‌ انگلیسی؛ پاسخ‌های قاطع کارشناس به مجری برنامه، پروژه ضد ایرانی بی‌بی‌سی را نقش بر آب کرد! ⭕️ خبر فوری جبهه مقاومت "نماز اول وقت"| عضو شوید👇 @Namazeavalevaght
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اینو یه جا دیدم زده بود : چینی ها درباره ایران و اسراییل درست کردنش😂👌 هر کی درست کرده حلالش😅 والا من از آزاردادن حیوانات خوشم نیومد اما نیت پشتش جالب بود میگه که هیمنه اسراییل برگرفته از آمریکا و انگلیس و نظام سرمایه داری هست که حامی کودک کش و جانی اند ،برای پیشبرد اهداف استعماری خود اصلا اسراییل یک پایگاه نظامی امپریالیسم و نظام سرمایه داری هست
سندش کو.mp3
7.58M
سوال شما❓ من دانشجو هستم و استادی داریم که همیشه میگن احادیث و روایات ما ۹۵٪اشتباه هست و جعلیه شما با۵٪هم که نمیتونید زندگیتون بچینید و درکل مخالف استناد به روایات هستند و استاد تربیت اسلامی ماهم هستن. هربار که سرکلاس چهلنامه میام گوشه ذهنم حرفای ایشون تکرار میشه. ✅ بیا پاسخ به این استاد رو‌ با چندتا مثال بررسی کنیم، بخصوص پاسخ دوم تو صوت مهمه و جذاب👆 https://eitaa.com/joinchat/2334982163C65bbc6af0d
این مهمه👆گوش کن
22.9M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 ارزش تسخیر لانۀ جاسوسی یک ارزشی نیست که ما بتوانیم به میزان‌‎ ‌‏درآوریم! اینها ارزش دارد به اینکه ما نصف ملتمان هم به شهادت برسند. 🔰 (ره): 🔹 ارزش‌‎ ‌‏این [تصرف لانه جاسوسی] در عالَم به این است که شما یک بتی که اینها درست کرده بودند و بت بزرگی بود که‌‎ ‌‏همۀ ممالک را گرفته بود، شکستید. ارزش این عمل یک ارزشی نیست که ما بتوانیم به میزان‌‎ ‌‏درآوریم. اینها ارزش دارد به اینکه ما ملتمان هم کشته شوند. 🔹 اگر ملت ما هم دنبال او هر جور زحمتی به خودش راه بدهد،‌‎ ‌‏هر جور گرفتاری و تنگنایی که برایش پیش بیاید، دارد، ارزش این عمل به این‌‎ ‌‏نیست که ما شکممان یک وقتی گرسنه می‌ماند یا ـ مثلاً ـ راه وقتی بخواهیم برویم، با‌‎ ‌‏اتومبیل نمی‌توانیم برویم، از باب اینکه نداریم چیزی؛ ارزش این به اینها نیست. ارزش‌‎ ‌‏این در عالَم به این است که شما یک بتی که درست کرده بودند اینها که، بت بزرگی که‌‎ ‌‏همۀ ممالک را گرفته بود، شکستید. این یک جنبۀ سیاسی داشت که، ارزش سیاسی‌‎ ‌‏داشت که همۀ ارزش‌ها پیش او کوچکند».‏ (۱۲ آبان ۱۳‌۵۹) https://eitaa.com/www_598_ir/45711 🔗 متن کامل سخنرانی امام: https://b2n.ir/q83271
🌺 آداب معاشرت 🌺 💠انسان با رفاقت و همنشینی با یار موافق و نشست و برخاست با اولیای الهى و ورود به جمع پاکان، از به قله عبودیت و بندگی مى رسد. زهیر بن قین، چند دقیقه ای با امام حسین علیه السلام گفتگو کرد و چون استعدادش را داشت، نامش ماندگار در دنیا و جانش رستگار در آخرت شد.
‏شما تك تك چنان كه نخستين بار خلقتان كرده‌ايم پيش ما آمده‌ايد و آنچه را به شما عطا كرده بوديم پشت سر گذاشته‌ايد و واسطه‌های‌تان را كه می‌پنداشتيد در (عبادت) شما شريكند با شما نمی‌بينيم، روابط شما گسيخته و آنچه می‌پنداشتيد نابود شده است (۹۴). ‏خدا شكافنده دانه و هسته است، زنده را از مرده و مرده را از زنده پديد می‌آورد اين است خدای (پرستيدنی) پس كجا سرگردان می‌شويد (۹۵). ‏شكافنده صبحدم است و شب را وقت آرامش كرد، و خورشيد و ماه را وسيله حساب كردنها قرار داد، اين نظم خدای نيرومند و دانا است (۹۶). ‏اوست كه ستارگان را برای شما پديد كرد تا بدان در ظلمات خشكی و دريا راه يابيد، آيه‌ها را برای گروهی كه دانايند شرح داديم (۹۷). ‏او است كه شما را از يك تن ايجاد كرد بعضی از شما مستقر و بعضی مستودع هستيد و ما اين آيه‌ها را برای گروهی كه می‌فهمند شرح داده‌ايم (۹۸). ‏او است كه از آسمان آبی نازل كرده كه با آن همه روئيدنی‌ها را پديد آورده‌ايم و از جمله سبزه‌ای پديد آورده‌ايم كه از آن دانه‌های روی هم چيده پديد می‌كنيم و از نخل و از گل آن خوشه‌های آويخته و باغ‌ها از تاكها و زيتون و انار و مانند و ناهمانند هم كرده‌ايم، ميوه آن را هنگام ثمر دادن و رسيدنش بنگريد كه در اين آيات برای گروهی كه ايمان دارند عبرت‌ها است (۹۹). ‏برای خدا از جنيان كه آنها را نيز خدا آفريده شريكانی انگاشتند و از روی بی دانشی برای او پسران و دخترانی ساختند، خدا منزه است و از آنچه وصف می‌كنند برتر است (۱۰۰). ‏ايجاد كننده آسمانها و زمين است چگونه او را پسری هست با اينكه او را زنی نبوده و همه چيز را آفريده و او به همه چيز دانا است (۱۰۱). ‏اين خدای (يكتا است) كه پروردگار شما است خدايی جز او نيست خالق همه چيز است، پس او را بپرستيد كه عهده‌دار همه چيز است (۱۰۲). ‏ديدگان، او را درك نمی‌كند ولی او ديدگان را درك می‌كند و او لطيف و دانا است (۱۰۳). ‏از پروردگارتان بصيرت‌ها به سوی شما آمده هر كه بديد برای خويش ديده و هر كه كور بوده به ضرر خويش بوده و من نگهبان شما نيستم (۱۰۴). ‏بدينسان آيه‌ها را گوناگون می‌كنيم كه نگويند درس گرفته‌ای و آن را برای گروهی كه دانايند بيان می‌كنيم (۱۰۵). ‏بيان آيات‌ ‏اين آيات بی ارتباط به ما قبل خود نيست، برای اينكه آيات قبلی فرستادن كتاب آسمانی را از لوازم هدايت الهيی می‌شمرد كه خداوند انبيای خود را به آن اختصاص و برتری داده و در اين آيات نيز صحبت از كتاب به ميان آمده، و در باره قرآن عليه اهل كتاب كه می‌گفتند: ‏" ما أَنْزَلَ اللَّـهُ عَلی‌ بَشَرٍ مِنْ شَيْ‌ءٍ" احتجاج شده است. نخست، كلام را با ذكر محاجه با اهل كتاب افتتاح نموده و سپس اين معنا را خاطرنشان می‌سازد كه شديدترين ظلم‌ها شرك به خدا و افترای بر او و يا انكار نبوت پيغمبران واقعی و يا ادعای چيزی است كه حقيقت نداشته باشد مثل همين كه گفته‌اند:" سَأُنْزِلُ مِثْلَ ما أَنْزَلَ اللَّـهُ". ‏آن گاه سرانجام كار اينگونه ستمگران را در دم مرگ در آن موقعی كه ملائكه قبض روح، دست به كار كشيدن جان آنان می‌شوند ذكر نموده، و در آخر آيات ادله توحيد خدای تعالی و پاره‌ای از اسمای حسنی و صفات عليای او را ذكر می‌كند. ‏[موارد استعمال كلمه" قدر" و معنای جمله:" وَ ما قَدَرُوا اللَّهَ حَقَّ قَدْرِهِ"] ‏" وَ ما قَدَرُوا اللَّهَ حَقَّ قَدْرِهِ إِذْ قالُوا ما أَنْزَلَ اللَّـهُ عَلی‌ بَشَرٍ مِنْ شَيْ‌ءٍ"" قدر" و" قدر" از هر چيزی كميت و كوچك و بزرگی و كم و زيادی آن است، مثلا وقتی گفته می‌شود:" قدرت الشي‌ء قدرا" و يا گفته می‌شود:" قدرت الشي‌ء تقديرا" مقصود اين است كه من كميت و حدود ظاهری و محسوس فلان چيز را معلوم و بيان كردم، اين معنای اصلی و لغوی اين كلمه است، و ليكن كلمه مزبور را از معنای اصليش تجاوز داده و در امور معنوی و غير محسوس نيز استعمال كرده‌اند، مثلا می‌گويند" فلانی در بين مردم و در ميان اجتماع دارای قدر و منزلت است" و مقصودشان اين است كه فلانی در جامعه خود وزنه‌ای است دارای ارزش اجتماعی. ‏و از جهت اينكه تقدير و تحديد هر چيز غالبا توأم با توصيفی است كه طرف را از حال آن چيز آگاه می‌كند لذا كلمه" قدر" و" تقدير" بطور استعاره، هم بر آن اوصاف اطلاق می‌شود و هم بر آن معرفت و آگاهی، مثلا گفته می‌شود:" قدر الشي‌ء و قدره" يعنی وصف كرد فلان چيز را و نيز گفته می‌شود:" قدر الشي‌ء و قدره" يعنی معرفت به فلان چيز حاصل كرد و اينگونه استعمالات همه صحيح و لغوی است. ‏از اين رو استعمال لفظ قدر در باره خدای تعالی نيز به همه اين معانی كه گفته شد جايز است، و آيه مورد بحث را به همه آن معانی می‌توان تفسير نموده و گفت: معنای جمله‌" ما قَدَرُوا اللَّهَ حَقَّ قَدْرِهِ" اين است كه مردم نمی‌توانند خدا را آن طور كه لايق ساحت او است تعظيم كنند، چون عقل و وهم ايشان و هيچ حسی از حواسشان نمی‌تواند به ذات خدای تعالی احاطه پيدا كند.
نيست كه جزء خداوند مخلوق خودش باشد- اين دو دليل در جمله كوتاه‌" بَدِيعُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ" نهفته است- چون وقتی خداوند به وجود آورنده همه اجزای آسمانها و زمين باشد ديگر چه چيزی باقی خواهد ماند كه بتواند همسر خداوند بوده باشد، و يا پسران و دخترانی، همانند خود داشته باشد. ممكن است گفته شود شما كی سرتاسر عالم را گشتيد و مثل و مانندی برای خدا نيافتيد؟ در جواب‌ می‌گوييم: همين كه خداوند از اين مطلب خبر داده باشد كافی است، چون آفريدگار جهان به همه اطراف آن، عالم و مطلع است و فرض علم نداشتن او مستلزم خروج از فرض خدايی است، هم چنان كه فرموده:" وَ خَلَقَ كُلَّ شَيْ‌ءٍ وَ هُوَ بِكُلِّ شَيْ‌ءٍ عَلِيمٌ". ‏در جلد سوم اين ترجمه در ذيل آيه شريفه‌" ما كانَ لِبَشَرٍ أَنْ يُؤْتِيَهُ اللَّـهُ ..." [سوره آل عمران آيه ۷۹]۳۲ مطالبی مفيد و مربوط به اين مقام گذرانديم. ‏" ذلِكُمُ اللَّـهُ رَبُّكُمْ لا إِلهَ إِلَّا هُوَ خالِقُ كُلِّ شَيْ‌ءٍ ..." جمله اولی يعنی جمله‌" ذلِكُمُ اللَّـهُ رَبُّكُمْ" نتيجه‌ای است كه از بيان آيات سابق گرفته شده، و معنای آن اين است كه: بعد از آنكه مطلب از قراری بود كه ذكر شد پس خدای تعالی كه وصفش گذشت پروردگار شما است، نه غير او. و جمله‌" لا إِلهَ إِلَّا هُوَ" تقريبا به همان توحيد ضمنی كه در جمله قبلی بود تصريح می‌كند، و در عين حال همان جمله را تعليل نموده چنين می‌رساند: اينكه گفتيم پروردگار او است، و جز او پروردگاری نيست بدان سبب كه او يگانه معبودی است كه جز او معبودی نيست، و چگونه ممكن است غير او پروردگار باشد و در عين حال اله و معبود نباشد؟. ‏و جمله‌" خالِقُ كُلِّ شَيْ‌ءٍ" نيز علتی است برای جمله‌" لا إِلهَ إِلَّا هُوَ" و معنايش چنين می‌شود: و اينكه گفتيم الوهيت و معبود بودن منحصر در او است برای اينكه آفرينش تمامی موجودات از او است، و جز او خالق ديگری نيست كه حتی كوچكترين موجودی را آفريده باشد تا در الوهيت با او شريك باشد، و در نتيجه بعضی از مخلوقات در برابر خدای تعالی و بعضی در برابر او خاضع شوند. ‏و جمله" فاعبدوه" متفرع بر ما قبل و به منزله نتيجه برای جمله‌" ذلِكُمُ اللَّـهُ رَبُّكُمْ" است، و معنايش اين است: وقتی معلوم شد كه پروردگار شما فقط خدای تعالی است، نه غير او، پس همو را بپرستيد. ‏و جمله‌" وَ هُوَ عَلی‌ كُلِّ شَيْ‌ءٍ وَكِيلٌ" معنايش اين است كه او قائم بر هر چيز و مدبر امر و نظام وجود و زندگی هر چيزی است، و چون چنين است بايد از او حساب برد و از پيش خود و بدون داشتن دليل برايش شريك نگرفت. پس اين جمله در حقيقت به منزله تاكيد جمله" فاعبدوه" است، و اين معنا را می‌رساند كه او را عبادت كنيد و از عبادتش سرمپيچيد برای اينكه او وكيل است بر شما و از نظام اعمال شما غافل و بی خبر نيست. [دقائق و لطائفی كه از جمله:" لا تُدْرِكُهُ الْأَبْصارُ وَ هُوَ يُدْرِكُ الْأَبْصارَ" استفاده می‌شود] ‏و اما اينكه فرمود:" لا تُدْرِكُهُ الْأَبْصارُ" برای دفع توهمی است كه ممكن بود در اينجا بشود، و مشركين كه مورد خطاب در اين آيه‌اند بفهم ساده خود چنين بپندارند كه وقتی خدای تعالی وكيل برايشان است پس لا بد او هم مثل ساير و كلا كه متصدی اعمال جسمانی می‌شوند موجودی است مادی و جسمانی، لذا برای دفع اين توهم فرمود:" چشمها او را نمی‌بينند" برای اينكه او عالی‌تر از جسميت و لوازم جسميت است. ‏و اينكه فرمود:" وَ هُوَ يُدْرِكُ الْأَبْصارَ" نيز دفع توهم ديگری است، چون مشركين مردمی بودند معتاد به تفكر در ماديات و فرو رفته در حس و محسوسات، و بيم آن بود كه خيال كنند وقتی خدای تعالی محسوس به حاسه بينايی نباشد قهرا اتصال وجودی- كه مناط شعور و درك است- با مخلوقات خود نخواهد داشت، و در نتيجه همانطوری كه هيچ موجودی او را درك نمی‌كند او نيز از حال هيچ موجودی اطلاع نخواهد داشت، و هيچ موجودی را نخواهد ديد- لذا خدای تعالی برای دفع اين توهم فرمود:" وَ هُوَ يُدْرِكُ الْأَبْصارَ" او چشم‌ها را می‌بيند. آن گاه همين معنا را با جمله‌" وَ هُوَ اللَّطِيفُ الْخَبِيرُ" تعليل نمود، چون" لطيف" به معنای رقيق و نفوذ كننده است، و" خبير" آن كسی است كه خبره و مطلع است. وقتی خدای تعالی محيط باشد به هر چيزی، و احاطه‌اش هم احاطه حقيقی باشد قهرا شاهد و ناظر بر هر چيزی خواهد بود، و پيدا و پنهان هر چيزی را خواهد ديد، و به ظاهر و باطن هر چيزی عالم خواهد بود، ديگر ناظر بودن او بر تمامی احوال يك موجود او را از اينكه در همان حال بر تمامی احوال تمامی موجودات ناظر و واقف باشد باز نمی‌دارد، و هيچ چيزی حجاب و فاصله بين او و بين موجودی ديگر نمی‌شود، پس او هم چشمها را می‌بيند و هم آنچه را كه چشمها می‌بيند، و اما چشمهای ما مخلوقات فقط ديدنی‌ها را می‌بيند.
را وادار می‌كند به اينكه با ساير قدرت‌ها متفق شده و آنان را در تمتع از منافع و دفع مضار شريك خود ساخته و منافع را عادلانه در ميان خود تقسيم كنند. اصولا همانطوری كه در ابحاث نبوت در ذيل آيه‌" كانَ النَّاسُ أُمَّةً واحِدَةً فَبَعَثَ اللَّـهُ النَّبِيِّينَ ..." [سوره بقره آيه ۲۱۳]۳ در جلد دوم اين ترجمه گفتيم، و به زودی هم- ان شاء اللَّه- توضيح بيشتری خواهيم داد، سر اجتماعی بودن بشر همين است. ‏و خلاصه آيه‌" وَ ما قَدَرُوا اللَّهَ حَقَّ قَدْرِهِ" با ضمائمی كه همراه دارد دلالت می‌كند بر اينكه لازمه مقام الوهيت اين است كه انسان را به سوی صراط مستقيم و منزل سعادتش هدايت نموده به همين منظور كتاب و وحی خود را بر بعضی از برگزيدگان افراد بشر نازل كند، و چون آيه شريفه دلالت بر چنين ادعايی داشت لذا خدای تعالی در مقام اثبات آن به دو چيز استدلال‌ فرمود: يكی به وجود كتاب‌های آسمانی مورد اتفاق و مورد اعتراف خصم و ديگر بوجود تعاليم الهيی كه در ميان خود آنان جريان دارد، و اين تعاليم زائيده افكار بشری نيست. ‏[بيان اينكه در آيه:" قُلْ مَنْ أَنْزَلَ الْكِتابَ ..." كه در آن به نزول تورات بر موسی احتجاج شده، رسول خدا (ص) مامور به سؤال از يهود شده نه از مشركين‌] ‏" قُلْ مَنْ أَنْزَلَ الْكِتابَ الَّذِي جاءَ بِهِ مُوسی‌ نُوراً وَ هُدیً لِلنَّاسِ تَجْعَلُونَهُ قَراطِيسَ تُبْدُونَها وَ تُخْفُونَ كَثِيراً" كلمه" تجعلونه" در قرائت معروف به صيغه خطاب است و قهرا مخاطبين آن يهوديها خواهند بود، و اما بنا بر قرائتی كه آن را به صيغه غيبت" يجعلونه" و با ياء قرائت كرده فاعل آن همان كسانی خواهند بود كه در جمله‌" قُلْ مَنْ أَنْزَلَ الْكِتابَ ..." رسول خدا مامور شده از ايشان آن سؤال را بكند و ايشان چنان كه گفته‌اند همان يهوديها و يا مشركين عربند. ‏" قراطيس" جمع" قرطاس" و به معنای كاغذ است. و مقصود از اينكه فرمود: ‏" تَجْعَلُونَهُ قَراطِيسَ‌- آن را كاغذها قرار می‌دهيد" و يا" يجعلونه قراطيس- آن را كاغذها قرار می‌دهند" يا اين است كه آن كتاب را در كاغذها می‌نويسند و خلاصه استنساخ می‌كنند و يا اينكه آن را روی هم رفته كاغذها و نوشته‌های آنها قرار می‌دهيد. پس چنان كه الفاظی را كه كتابت به آن دلالت دارد كتاب می‌نامند نامه‌ها و كاغذها را هم كتاب می‌نامند. ‏جمله‌" قُلْ مَنْ أَنْزَلَ الْكِتابَ الَّذِي جاءَ بِهِ مُوسی‌" جواب از حرفی است كه قرآن كريم در جمله‌" إِذْ قالُوا ما أَنْزَلَ اللَّـهُ عَلی‌ بَشَرٍ مِنْ شَيْ‌ءٍ" از ايشان حكايت كرده، گر چه در اين آيه كه متضمن حكايت قول كفار و جواب از گفته ايشان است اسمی از گويندگان آن حرف برده نشده و ليكن خصوصياتی كه در جواب هست ترديدی برای انسان باقی نمی‌گذارد در اينكه مخاطبين در جواب يهوديها هستند، و قهرا گويندگان جمله‌" ما أَنْزَلَ اللَّـهُ عَلی‌ بَشَرٍ مِنْ شَيْ‌ءٍ" نيز يهوديها خواهند بود، برای اينكه خدای تعالی در جواب از اشكال مزبور كتاب موسی (ع) را به رخ آنان می‌كشد، و معلوم است كه ايشان جز يهوديها نيستند، برای اينكه مشركين عرب كتاب موسی (ع) را كتابی آسمانی نمی‌دانستند تا خداوند به آن استناد جسته و تمسك كند، پس قطعا احتمال اينكه مخاطبين در آيه مشركين عرب باشند احتمال صحيحی نيست. علاوه بر اين آيه شريفه مخاطبين را مذمت می‌كند به اينكه تورات را كاغذ قرار داده بعضی از آن را اظهار و بيشترش را پنهان می‌دارند و اين بطوری كه از آيات ديگر نيز استفاده می‌شود از خصايص يهود است و جز بر يهود تطبيق نمی‌كند. ‏از اين هم گذشته جمله بعد از جمله مورد بحث كه می‌فرمايد:" وَ عُلِّمْتُمْ ما لَمْ تَعْلَمُوا أَنْتُمْ وَ لا آباؤُكُمْ" معنای ساده‌اش با اينكه مخاطب آن مشركين و يا مسلمين باشند جور نمی‌آيد، و به زودی نيز خواهد آمد كه آيه جز بر يهود تطبيق نمی‌كند. [اشكالاتی كه بر بيان فوق وارد نموده و گفته‌اند مسئول در آيه شريفه مشركين هستند نه يهود، و جواب آن اشكالات‌] ‏در اينجا ممكن است كسی بگويد: اين شواهدی كه ذكر كرديد همه صحيح است، و ليكن اين اشكال را چه بايد كرد كه يهوديها مساله نبوت انبيا (ع) و مخصوصا نبوت حضرت موسی (ع) و پيغمبران قبل از وی را قبول داشته و به آن مؤمن بودند، و همچنين كتابهای آسمانی نظير تورات را قبول داشته و به آن معتقد بودند، با اين حال چطور ممكن است يهوديها گفته باشند" ما أَنْزَلَ اللَّـهُ عَلی‌ بَشَرٍ مِنْ شَيْ‌ءٍ"؟. ‏جواب اين حرف اين است كه مخالفت داشتن اين حرف با اصول عقايد يهود دليل بر اين نمی‌شود كه يك نفر يهودی هم اين حرف را به خاطر تعصب عليه اسلام نزده و بدين وسيله مشركين را عليه مسلمانان تحريك و تهييج نكرده باشد، ممكن است اينطور بوده و يا مشركين از يهوديها حال قرآن را پرسيده و ايشان اين حرف را در اين مقام زده باشند، تا بدين وسيله مشركين عرب را نسبت به دين اسلام بد بين سازند، هم چنان كه گفته بودند:" مشركين راه يافته‌تر
و اگر خدا را توصيف می‌كنند، به آن مقداری است كه آيات و دلايل بر عظمت او دلالت دارند. و نيز می‌توان گفت معنايش اين است كه: مردم نمی‌توانند خدا را آن طور كه بايد و شايد وصف كنند، يا آن طوری كه هست بشناسند. ‏پس آيه شريفه صرفنظر از آيات قبلی قابل انطباق بر هر سه معنا می‌باشد، الا اينكه از نظر قرار گرفتنش به دنبال آياتی كه در آن خدای تعالی هدايت انبيا را وصف می‌كرد، و حكم و كتاب و نبوت ايشان را بيان می‌نمود، و عنايت كامل خدای تعالی را نسبت به حفظ كلمه حق و نعمت هدايت در ميان مردم و در تمامی قرون و اعصار خاطرنشان می‌ساخت، بر معنای اول بهتر منطبق می‌شود، چون انكار مساله وحی در حقيقت به عظمت خدا پی نبردن و او را از مقام ربوبيت كه به جميع شؤون بندگان عنايت دارد، خارج كردن است. ‏مؤيد اين معنا آيه‌ای است كه همين عبارت را دارد، و بعلاوه مشتمل بر ذيلی است كه عظمت خدا را می‌رساند، آنجا كه می‌فرمايد:" وَ ما قَدَرُوا اللَّهَ حَقَّ قَدْرِهِ وَ الْأَرْضُ جَمِيعاً قَبْضَتُهُ يَوْمَ الْقِيامَةِ وَ السَّماواتُ مَطْوِيَّاتٌ بِيَمِينِهِ سُبْحانَهُ وَ تَعالی‌ عَمَّا يُشْرِكُونَ" [خدا را آن طور كه حق شناختن او است نشناختند، روز رستاخيز زمين يكسره در قبضه او است و آسمانها به دست قدرت او به هم پيچيده است، منزه است و از آنچه كه با او شريك می‌كنند برتر است. سوره زمر آيه ۶۷]۱ و نيز می‌فرمايد:" إِنَّ الَّذِينَ تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّـهِ لَنْ يَخْلُقُوا ذُباباً وَ لَوِ اجْتَمَعُوا لَهُ وَ إِنْ يَسْلُبْهُمُ الذُّبابُ شَيْئاً لا يَسْتَنْقِذُوهُ مِنْهُ ضَعُفَ الطَّالِبُ وَ الْمَطْلُوبُ ما قَدَرُوا اللَّهَ حَقَّ قَدْرِهِ إِنَّ اللَّهَ لَقَوِيٌّ عَزِيزٌ" [آن كسان كه به غير خدا می‌خوانيد هرگز مگسی خلق نكنند، و گر چه در اين باب همكاری كنند، و اگر مگس چيزی از آنان را بربايد بازگرفتن از آن نتوانند، طالب و مطلوب ناتوانند خدا را آن طور كه حق شناختن او است نشناختند كه خداوند توانا و عزيز است. سوره حج آيه ۷۴]۲ يعنی قوت و عزت خدای تعالی و ذلت و خواری موجودات ديگر اقتضا دارد كه هيچ كس به عظمت او راه نيابد، و سنگ و چوب‌هايی كه به اسم آلهه و ارباب پرستش می‌شود با او برابری نكنند. همه اينها شواهدی هستند بر اينكه در ميان اين سه معنا مناسب‌تر همان معنای اول است، گو اينكه آن دو معنای ديگر نيز صحيح است و ليكن در تناسب و سازگاری با سياق آيه مثل معنای اول نيستند، و اما معنای چهارمی كه ديگران در تفسير آيه ذكر كرده و گفته‌اند" مراد اين است كه ايشان آن طور كه بايد و شايد قدرت ندارند" از همه معانی احتمالی، از سياق آيه بعيدتر می‌باشد. ‏و اينكه جمله‌" وَ ما قَدَرُوا اللَّهَ حَقَّ قَدْرِهِ" را مقيد به ظرف زمانی" اذ قالوا" كرد، افاده می‌كند كه تقدير نكردنشان خدای را به حق تقدير به خاطر نفی كردنشان مساله انزال وحی و كتاب بر يك فردی از بشر بود، و اين خود دلالت دارد بر اينكه از لوازم الوهيت و خصائص ربوبيت يكی همين است كه به منظور هدايت مردم به راه راست و رستگار شدن آنان به سعادت دنيا و آخرت وحی و كتاب بفرستد. و چون چنين ادعايی در اين آيه نهفته بود خدای تعالی با جمله‌" قُلْ مَنْ أَنْزَلَ الْكِتابَ الَّذِي جاءَ بِهِ مُوسی‌" و با جمله‌" وَ عُلِّمْتُمْ ما لَمْ تَعْلَمُوا أَنْتُمْ وَ لا آباؤُكُمْ" بر آن ادعا احتجاج نمود. جمله اول متضمن احتجاج به كتابی از كتب آسمانی نازل بر پيغمبرانی است كه نبوت‌شان با معجزات روشنی ثابت شده، پس در حقيقت در ادعای مذكور به وجود هدايت الهی كه به وسيله انبيايی از قبيل نوح و پيغمبران بعد از او هميشه در بين مردم محفوظ بوده احتجاج شده. ‏[وجود كتب آسمانی و وجود معارف و احكام الهی در بين مردم، دو شاهد بر لزوم هدايت مردم از جانب خدا است‌] ‏جمله دوم، احتجاج به وجود معارف و احكام الهی است در بين مردم، چون تمامی احكام و قوانين صالح كه در ميان مردم جاری بوده و هست همه به وسيله انبيا (ع) در بين آنان جريان يافته. آری، عواطف و افكار بشر ممكن است او را به غذا و مسكن و نكاح و لباس صالح برای زندگيش و خلاصه به جلب منافع و دفع مضار و مكاره هدايت بكند و اما معارف الهی و اخلاق فاضله و شرايعی كه عمل به آن حافظ آن معارف و آن اخلاقيات است و اموری نيست كه بتوان آن را از رشحات افكار بشر دانست، هر چند بشر نابغه و دارای افكار عالی اجتماعی هم باشد. كجا شعور اجتماعی می‌تواند به چنين معارف و حقايقی دست يابد؟ فكر اجتماعی بيش از اين نيست كه انسان را وادار به استخدام وسايل ممكنه‌ای كند كه با آن وسايل نيازمندی‌های زندگی ماديش از خوراك، پوشاك، نكاح، لباس و شؤون مربوط به آنها فراهم شود و همين فكر است كه در صورت فراهم ديدن زمينه تاخت و تاز دستور می‌دهد به اينكه انسان در راه تمتع از ماديات هر قدرتی را كه مانع و جلوگير خود ديد درهم شكسته و از بين ببرد، و اگر چنين زمينه‌ای را فراهم نديد آدمی
‏" وَ هُوَ الَّذِي أَنْشَأَكُمْ مِنْ نَفْسٍ واحِدَةٍ فَمُسْتَقَرٌّ وَ مُسْتَوْدَعٌ ..." كلمه" مستقر" هم به فتح قاف قرائت شده و هم به كسر آن. بنا بر اينكه مستقر، به فتح قاف باشد اسم مكان و به معنای محل استقرار خواهد بود، و همچنين" مستودع" نيز به فتح دال و به معنای مكانی كه وديعه را در آن قرار می‌دهند خواهد بود. اين دو كلمه در آيه‌" وَ ما مِنْ دَابَّةٍ فِي الْأَرْضِ إِلَّا عَلَی اللَّـهِ رِزْقُها وَ يَعْلَمُ مُسْتَقَرَّها وَ مُسْتَوْدَعَها كُلٌّ فِي كِتابٍ مُبِينٍ" [سوره هود آيه ۶]۲۹ نيز آمده. و در آيه مورد بحث حذف و ايجاز بكار رفته و تقدير آن- بنا بر قرائت به فتح قاف- چنين است:" فمنكم من هو فی مستقر و منكم من هو فی مستودع". و بنا بر قرائت به كسر قاف- كه بهتر نيز می‌باشد- مستقر اسم فاعل و مستودع اسم مفعول و تقدير آن چنين است:" فمنكم مستقر و منكم مستودع- بعضی از شما كسانی هستند كه مستقرند، و بعضی ديگر آنان هستند كه مستقر نيستند". ‏ظاهرا مراد از اينكه فرمود:" وَ هُوَ الَّذِي أَنْشَأَكُمْ مِنْ نَفْسٍ واحِدَةٍ" اين است كه نسل حاضر بشر با همه انتشار و كثرتی كه دارد منتهی به يك نفر است، و آن آدم است كه قرآن كريم او را مبدأ نسل بشر فعلی دانسته است. و مراد از" مستقر" آن افرادی است كه دوران سير در اصلاب را طی كرده و متولد شده و در زمين كه به مقتضای آيه‌" وَ لَكُمْ فِي الْأَرْضِ مُسْتَقَرٌّ" [سوره بقره آيه ۳۶]۳۰ قرارگاه نوع بشر است مستقر گشته، و مراد از" مستودع" آن افرادی است كه هنوز سير در اصلاب را تمام نكرده و به دنيا نيامده و بعدا متولد خواهند شد. و نيز ممكن است كه لفظ" مستقر" و" مستودع" را مصدر ميمی گرفت. ‏به هر حال معنايی كه ما برای جمله مورد بحث كرديم، معنايی است كه با مقام بيان آيه سازگارتر است، چون آيه در مقام بيان خلقت تمامی افراد بشر و انشعابشان از يك فرد است، و به همين جهت است كه به لفظ" انشاء" تعبير كرد نه به لفظ" خلقت"، چون لفظ انشاء معنای ايجاد دفعی و بدون تدريج را می‌رساند بر خلاف خلقت و الفاظ ديگری كه مرادف آن است كه معنای ايجاد تدريجی را می‌دهد. مؤيد معنايی كه ما برای آيه كرديم آيه‌ " وَ ما مِنْ دَابَّةٍ فِي الْأَرْضِ إِلَّا عَلَی اللَّـهِ رِزْقُها وَ يَعْلَمُ مُسْتَقَرَّها وَ مُسْتَوْدَعَها" [هيچ جنبده‌ای در زمين نيست مگر آنكه روزی وی به عهده خدا است و خدا قرارگاه( زمين) و منزلهای عاريت( ارحام مادران و اصلاب پدران) او را می‌داند. سوره هود آيه ۸]۳۱ است كه در مقام بيان علم خدا به احوال همه افراد بشر است، و معلوم است كه علم خداوند به احوال افراد بشر چه آنان كه متولد شده‌اند و چه آنان كه در اصلاب پدرانشان می‌باشند علمی است دفعی نه تدريجی. ‏بنا بر اين، معنای آيه شريفه اين است كه:" پروردگار متعال آن كسی است كه شما نوع بشر را از يك فرد ايجاد كرده و زمين را تا مدت معينی به دست شما آباد نموده است، و اين زمين تا زمانی كه شما نسل بشر منقرض نشده‌ايد مشغول به شما و در دست شما است، پيوسته بعضی از شما افراد بشر مستقر در آن و بعضی ديگر مستودع در اصلاب و ارحام و در حال به وجود آمدن در آنند. ‏مفسرين معانی ديگری برای آيه ذكر كرده از آن جمله گفته‌اند:" مراد از انشاء و ايجاد انسان از نفس واحد اين است كه تمامی افراد بشر همه از يك نفس كه همان نفس و روح انسانيت است آفريده شده‌اند" و يا گفته‌اند:" مراد اين است كه همه افراد اين نوع دارای يك نفس و يك بدنند، به اين معنا كه تركيب نفسی و بدنی آنان در همه افراد يك نوع از تركيب است، و آن نوع از تركيب همان چيزی است كه از آن به حقيقت انسانيت تعبير می‌كنيم". ‏بعضی ديگر گفته‌اند:" مراد از مستقر همان ارحام است كه نسل بعد از قرار گرفتن در آن سير در اصلابش خاتمه پيدا می‌كند، و مراد از مستودع اصلاب است كه منزل عاريتی نسل است". بعضی نيز گفته‌اند" مراد از مستقر، زمين و مراد از مستودع، قبر است، و يا مراد از مستقر رحم و مراد از مستودع زمين يا قبر است". بعضی ديگر گفته‌اند:" مراد از مستقر روح و مراد از مستودع بدن است". و جز اينها اقوال ديگری نيز هست كه فايده‌ای در نقل آنها نيست. ‏" وَ هُوَ الَّذِي أَنْزَلَ مِنَ السَّماءِ ماءً ..."" سماء" به معنای سمت بالا است. بنا بر اين هر چيزی در فوق انسان قرار گرفته باشد و بر سر آدمی سايه افكنده باشد" سماء" ناميده می‌شود، و مراد از اينكه فرمود:" فَأَخْرَجْنا بِهِ نَباتَ كُلِّ شَيْ‌ءٍ"- بطوری كه ديگران نيز گفته‌اند- اين است كه ما به وسيله آبی كه از آسمان می‌فرستيم گياهان را می‌رويانيم، و آن قوه نموی كه در روئيدنی‌ها است به ظهور درآورده گياهان و درختان و آدميان و ساير انواع حيوانات را نمو می‌دهيم.
‏" خضر" به معنای اخضر (سبز) و گويا مخفف" خاضر" است، و" تراكب حب" انعقاد بعضی بر بالای بعضی ديگر است، نظير خوشه گندم كه در آن دانه‌ها روی هم قرار دارد، و" طلع" به معنای اولين مرحله ظهور خرما بر شاخه‌های نخل است، و" قنوان" جمع" قنو" و به معنای عذق- به كسر عين- است كه خوشه خرما را گويند، و" دانية" به معنای نزديك و" مشتبه و غير متشابه" به معنای هم شكل و مخالف در شكل نوعی است، و" ينع" ميوه، رسيدن و پخته شدن آن را گويند. ‏خدای تعالی در اين آيه شريفه چند فقره از چيزهايی را كه به دست قدرت خود آفريده خاطرنشان ساخته تا آنان كه دارای عقل و بصيرتند در خلقت آنها نظر كرده و بدين وسيله به توحيد خدای تعالی راه يابند: بعضی از آن مذكورات اموری هستند مربوط به زمين، مانند شكافتن دانه‌های گياهان و هسته‌های درختان و امثال آن، بعضی ديگر اموری هستند مربوط به آسمان، مانند پديد آوردن شب و صبح و به وجود آوردن آفتاب و ماه و ستارگان، بعضی ديگر مربوط به خود آدمی و اينكه تمامی افراد بشر از يك فرد منشعب شده، كه بعضی از آنان مستقر و بعضی ديگر مستودعند، و بعضی ديگر اموری هستند مربوط به همه آن مذكورات، و آن فرستادن باران از آسمان و فراهم ساختن غذا برای نباتات، ميوه‌ها، حيوانات و آدميان و روياندن اشيايی كه قوه روئيدن دارند مانند گياه و حيوان و انسان است. ‏خدای تعالی در اين آيه ستارگان را آيتی مخصوص مردم دانا، و انشای نفوس بشری را آيتی مخصوص به مردمان فقيه، و تدبير نظام روئيدنی‌ها را آيتی مخصوص به مردم با ايمان شمرده است، و اين به خاطر مناسبتی است كه در ميان می‌باشد، مثلا نظر در تدبير نظام را از اين جهت اختصاص به مردم با ايمان داد كه تفكر در آن احتياج به درس خواندن و مئونه علمی ندارد، بلكه هر فهم عادی نيز می‌تواند در آن نظر كرده از دقتی كه در آن بكار رفته پی به صانع آن ببرد، بشرط اينكه همين مقدار فهم عواميش به نور ايمان روشن و متنور بوده و قذارت عناد و لجاج آن را آلوده نكرده باشد. به خلاف نظر در ستارگان و اوضاع آسمان كه هر كسی نمی‌تواند از آن سر درآورده و به دقايق آن پی ببرد، بلكه مخصوص است به دانشمندانی كه تا حدی آشنايی به دست آورده باشند، و همچنين سر درآوردن از خصوصيات نفس و اسرار خلقت آن كه علاوه بر داشتن مئونه علمی كافی محتاج است به مراقبت باطن و تهذيب نفس. ‏" وَ جَعَلُوا لِلَّـهِ شُرَكاءَ الْجِنَّ وَ خَلَقَهُمْ ..."" جن" در تركيب يا مفعول دوم كلمه" جعلوا" و مفعول اول آن" شركاء" است، و يا بدل از" شركاء"، و جمله" و خلقهم" به منزله حال است، گر چه بعضی از علمای نحوی آن را قبول نكرده‌اند، و ليكن دليل‌شان روشن نيست. و به هر حال اين جمله در مقام رد مشركين‌ است، و معنايش اين است كه: مشركين برای خدای تعالی شركائی از جن اتخاذ كردند، در حالی كه جن نيز مخلوق خدا است و مخلوق نمی‌تواند با خالق خود در خدايی شركت داشته باشد. ‏منظور از" جن" در اينجا شيطانهايند، چون بعضی مانند مجوسيان كه قائل به اهريمن و يزدان بودند و همچنين مانند يزيديها كه قائل به الوهيت ابليس (ملك طاووس- شاه پريان) بودند شياطين را شريك خدا می‌دانستند. و نيز ممكن است مراد از جن همين جن معروف باشد، چون بطوری كه نسبت می‌دهند بعضی از مشركين قريش معتقد بودند كه خدای تعالی دختری از جن گرفته و از آن دختر ملائكه بوجود آمده. اين احتمال با سياق جمله‌" وَ جَعَلُوا لِلَّـهِ شُرَكاءَ الْجِنَّ وَ خَلَقَهُمْ وَ خَرَقُوا لَهُ بَنِينَ وَ بَناتٍ بِغَيْرِ عِلْمٍ" سازگارتر است، و بنا بر اين احتمال،" بنين- پسران" و" بنات- دختران" از جنس ملائكه خواهند بود كه مشركين آنها را به عنوان شركايی به خدا نسبت داده و بر او افترا بستند، پاك و منزه است خدای تعالی از آنچه مشركين او را وصف می‌كنند. ‏و اگر مراد از" بنين" و" بنات" اعم از ملائكه باشد بعيد نيست كه مقصود از آن همان اعتقادی باشد كه در ساير ملل غير اسلامی يافت می‌شود، مانند اعتقاد برهماييها و بودائيها كه اعتقادی نظير اعتقاد مسيحيها داشتند و نيز مانند اعتقادی كه ساير بت‌پرستان قديم داشته و خدايان ساختگی خود را پسران و دختران خدا می‌دانستند. و هم اكنون آثاری كه به دست باستانشناسان كشف می‌شود وجود چنين اعتقادی را تاييد می‌كند، مشركين عرب هم ملائكه را دختران خدا می‌پنداشتند. ‏[وصف‌" بَدِيعُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ" متضمن حجت بر استحاله فرزند داشتن خدا است‌] ‏" بَدِيعُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ ..." اين جمله جواب از همان اعتقاد است، و حاصلش اين است كه: داشتن فرزند حقيقی موقوف بر اين است كه قبلا همسری اتخاذ شود و اتخاذ همسر برای خدای تعالی معقول نيست، و با اين حال ديگر از كجا فرزند خواهد داشت؟ علاوه بر اين، خدای تعالی خالق و فاطر هر چيزی است، و صاحب فرزند نمی‌تواند خالق فرزند خود باشد چون فرزند جزئی از پدر است كه به وسيله عمل لقاح به محيط تربيتی رحم منتقل می‌شود، و معقول
و از گمراهی دورتر از كسانی هستند كه به دين اسلام ايمان آورده‌اند" و با كمال وقاحت پليدی شرك را بر پاكی توحيد كه اساس دين خود آنان نيز بر آن است ترجيح دادند، و قرآن در اين باره فرموده:" أَ لَمْ تَرَ إِلَی الَّذِينَ أُوتُوا نَصِيباً مِنَ الْكِتابِ يُؤْمِنُونَ بِالْجِبْتِ وَ الطَّاغُوتِ وَ يَقُولُونَ لِلَّذِينَ كَفَرُوا هؤُلاءِ أَهْدی‌ مِنَ الَّذِينَ آمَنُوا سَبِيلًا" [مگر آن كسان را كه از كتاب آسمانی بهره‌ای به ايشان داده‌اند نمی‌بينی كه به بت‌ها و طغيانگران گروند و در باره كافران گويند: اين گروه، از مؤمنان هدايت يافته‌ترند. سوره نساء آيه ۵۱]۴ بلكه سفاهت و وقاحت را از اين هم گذرانيده در مقام دشمنی و خشم بر نصارا گفته بودند: ابراهيم (ع) هم يهودی بوده. و در ابطال گفتارشان آيه نازل شد كه:" يا أَهْلَ الْكِتابِ لِمَ تُحَاجُّونَ فِي إِبْراهِيمَ وَ ما أُنْزِلَتِ التَّوْراةُ وَ الْإِنْجِيلُ إِلَّا مِنْ بَعْدِهِ أَ فَلا تَعْقِلُونَ‌"- تا آنجا كه می‌فرمايد-" ما كانَ إِبْراهِيمُ يَهُودِيًّا وَ لا نَصْرانِيًّا وَ لكِنْ كانَ حَنِيفاً مُسْلِماً وَ ما كانَ مِنَ الْمُشْرِكِينَ" [ای اهل كتاب چرا در مذهب ابراهيم كه تورات و انجيل بعد از او نازل شده محاجه می‌كنيد، چرا نمی‌فهميد- تا آنجا كه می‌فرمايد- ابراهيم نه يهودی بود و نه نصرانی بلكه معتدل و مسلمان بود و از مشركين نبود. سوره آل عمران آيه ۶۷]۵. آری يهوديها از اين قبيل حرفهايی كه با اصول عقايد خودشان منافات دارد بسيار دارند، و قرآن كريم غير اين دو را نيز از آنان حكايت كرده است. ‏پس كسانی كه اينطورند بعيد نيست كه به خاطر بعضی از مقاصد شوم خود بطور كلی نازل شدن كتاب را از آسمان انكار كنند، هر چند انكار آن به ضرر خودشان تمام شود، و مستلزم انكار كتاب آسمانی خودشان هم باشد، برای چنين مردمی بسيار آسان است كه باطلی را با علم به اينكه باطل است به ديگران تلقين كنند تا بدين وسيله به منظورهای شوم و پليد خود نايل آيند. اشكال ديگری كه ممكن است در اينجا به گفته ما بشود اين است كه: آيات مورد بحث در مكه نازل شده، و رسول خدا (ص) در مكه مواجه با مشركين بود، و تا قبل از هجرت، دعوتش همه متوجه ايشان بود، چون مكه خانه مشركين بود، و رسول خدا مبتلای به ايشان بود نه به يهود، بنا بر اين چگونه می‌توان گفت آيه مورد بحث خطاب به يهوديها است؟ ‏جواب اين اشكال هم اين است كه ابتلای رسول خدا (ص) به مشركين باعث نمی‌شود كه دعوتش نيز مخصوص مشركين باشد و در برابر ساير اديان باطل سكوت كند، زيرا دعوت اسلام دعوتی است جهانی و متوجه جميع ملل عالم، و قرآن كريم ذكری است برای عالميان. علاوه بر اين، يهوديها و اهل مكه با هم همسايه و پيوسته با يكديگر در تماس بودند. و به فرضی كه اينان مورد خطاب بودن اهل كتاب در آيه مورد بحث را قبول نكنند در باره آيات ديگری كه در بعضی از سوره‌های مكی هست چه می‌كنند؟ مانند آيه‌" وَ لا تُجادِلُوا أَهْلَ الْكِتابِ إِلَّا بِالَّتِي هِيَ أَحْسَنُ إِلَّا الَّذِينَ ظَلَمُوا مِنْهُمْ" [مجادله نكنيد با اهل كتاب مگر به طريقی كه نيكوتر است مگر با كسانی از ايشان كه ستم كرده‌اند. سوره عنكبوت آيه ۴۶]۶ و آيه‌" وَ عَلَی الَّذِينَ هادُوا حَرَّمْنا ما قَصَصْنا عَلَيْكَ مِنْ قَبْلُ وَ ما ظَلَمْناهُمْ وَ لكِنْ كانُوا أَنْفُسَهُمْ يَظْلِمُونَ" [برای كسانی كه دين يهود دارند آنچه را از پيش برای تو نقل كرديم حرام كرده‌ايم، ما ستم‌شان نكرده‌ايم بلكه خودشان به خود ستم می‌كردند. سوره نمل آيه ۱۱۸]۷ و آيات زيادی از سوره اعراف كه بيدادگری‌های يهود را ذكر می‌كند، با اينكه سوره اعراف مكی است. ‏آری با اينكه يهوديها در مجاورت مكه می‌زيسته‌اند خيلی بعيد است كه در مدت چند سالی كه دعوت اسلام در مكه- كه نسبت به شبه جزيره عربستان مركزيت داشته- ادامه داشته، آوازه آن به يهود و نصارای داخل جزيره نرسيده باشد و يا رسيده باشد و ليكن ايشان در برابر آن سكوت كرده و چيزی به سود يا زيان آن نگفته باشند. چگونه اين احتمال قابل قبول است و حال آنكه در همان سالهای قبل از هجرت آوازه دعوت اسلام به وسيله عده‌ای از مسلمين كه به حبشه مهاجرت كرده بودند به خارج از جزيره هم رسيده بود. ‏اشكال سومی كه در اينجا شده اين است كه: سوره انعام در باره احتجاج عليه مشركين نازل شده، و همه آيات احتجاجی آن راجع به توحيد و تمامی خطابهای آن متوجه مشركين‌ است. و با اين حال هيچ مجوزی برای اينكه ضمير در جمله‌" إِذْ قالُوا" را به يهود برگردانيم نيست بلكه متعين اين است كه ضمير در اين جمله را مانند همه آيات سوره، مربوط به مشركين بدانيم، چون در اين سوره در هيچ موردی صحبت از يهود به ميان نيامده تا اين آيه مورد دومی آن باشد. آری، اگر روايت صحيحی و يا دليل عقلی محكمی در بين بود ممكن بود بگوييم سياقی كه همه آيات سوره را تا اينجا و بلكه تا آخر سوره به هم مرتبط می‌سازد در اينجا قطع شده است.
برای اينكه اولا سياق آيه- همانطوری كه گفته شد- سياق احتجاج است، و اگر خطاب در اين جمله متوجه مسلمين باشد بايد بگوييم كه خداوند در وسط آياتی كه راجع به احتجاج با مشركين است ناگهان و بدون اينكه نكته‌ای در كار باشد كلام را قطع كرده و متوجه مسلمين ساخته است. ‏و ثانيا عدول كردن از خطاب به اشخاصی، به خطاب به اشخاص ديگر بودن وجود قرينه از فصاحت و بلاغت به دور است، برای اينكه اينطور حرف زدن باعث اشتباه شنونده است، پس بطور مسلم خطاب در جمله مورد بحث نه متوجه مشركين است و نه متوجه مسلمين، و مخاطبين آن همان يهودی‌هايی هستند كه مخاطب به خطاب صدر آيه نيز بودند. ‏آری، از آنجايی كه يهودی‌ها از باب عناد و فتنه‌انگيزی گفته بودند:" خداوند بر هيچ بشری چيزی نازل نكرده" اينك در جمله مورد بحث به دو طريق احتجاج می‌كند: يكی طريق نقض، و آن اين است كه اگر خداوند بر هيچ بشری كتاب و وحيی نفرستاده پس تورات موسی (ع) چيست؟ آن گاه در اينجا اضافه كرده است كه شما از تورات آنچه را كه راجع به بشارت آمدن خاتم انبيا (ص) است پنهان داشته و كتمان كرده‌ايد. ‏دوم از اين طريق كه شما مردمی ناسپاس و نمك‌نشناس هستيد، اگر خداوند بر هيچ بشری وحی و كتابی نفرستاده پس اين همه معارف و شرايع كه در بين شما است از كجا آمده؟ ‏با اينكه درك اينگونه معارف نه در وسع شما است و نه در وسع پدران شما بود تا شما از ايشان ارث ببريد، كجا پدران شما می‌توانستند به خودی خود به معارف الهی و اخلاقيات فاضله و شرايع و قوانينی كه حافظ نظم اجتماع و خاتمه دهنده به تعصب و كينه‌های بشری است دست يابند، و از پيش خود چنين معارفی را درك كنند؟ گو اينكه عقل بشر اگر در مقام كسب معارف برآيد می‌تواند به پاره‌ای از كليات معارف الهی از قبيل توحيد، نبوت و معاد و پاره‌ای از اخلاقيات دست يابد، و ليكن صرف پی بردن و درك كردن اين حقايق بشر را از نتايج آن برخوردار نمی‌كند، و جامعه بشريت را به سعادت انسانيش نمی‌رساند. ‏آری، دانستن هر حقيقتی غير از عمل كردن به آن و استقرار دادن آن در اجتماع است، كجا علاقه به تمتع از لذائذ مادی و استخدام هر وسيله‌ای برای رسيدن به عالی‌ترين مشتهيات نفس مجالی برای بشر باقی می‌گذارد كه در گنجينه‌های معارفی كه در فطرت او نهفته است كنجكاوی نموده و زندگی خود را بر اساس آن معارف بنا كند؟ مخصوصا اگر اين علاقه به ماديات عمومی و همگانی باشد، و خلاصه جامعه جامعه‌ای مادی بوده باشد كه در اين صورت فضائل انسانيت از آن اجتماع رخت بربسته و فضايل موروثی از نياكان نيز يكی پس از ديگری‌ به دست فراموشی سپرده می‌شود، تا آنجا كه جامعه به صورت يك جامعه حيوانی به تمام معنا درمی‌آيد. هم چنان كه امروزه به چشم خود می‌بينيم كه در مجتمعات پيشرفته، در اثر فرو رفتن در ماديات و تسليم شدن در برابر لذايذ حسی و حيوانی چنان از آخرت غافل شده‌اند كه به هيچ وجه حاضر نيستند در باره معنويات و اينكه سعادت حقيقی و زندگی جاودانه به چه چيز حاصل می‌شود فكر كنند، و حاضر نيستند حتی يك دقيقه در اين باره به مغز خود فشار بياورند. در هيچ تاريخی از تواريخ ملل و امم نيز ديده نشده كه مردی از رجال حكومت و سياست مبتكر چنين معارفی باشد، و مردم را به سوی فضايل اخلاق انسانيت و معارف مقدس الهی و طريق تقوا و عبوديت دعوت كرده باشد، چون حكومت‌هايی كه تا كنون در دنيا روی كار آمده و تاريخ آنها در دست است يا استبدادی بوده و يا دموكراتی، و اين دو يا اصلا به فكر فضائل نبودند و يا اگر بودند منظورشان حفظ مقام و فراهم آوردن زمينه بقای حكومت خود (در حكومت فردی) و نظام امر اجتماع را بر وفق خواسته اكثريت منتظم ساختن (در حكومت دموكراتی) بوده، و اگر احيانا به مقتضای فطرت ناگزير می‌شدند فضايل معنوی و كمالات عالی انسانی را كه تنها اسمی از آنها در ميانشان باقيمانده تعظيم و احترام كنند، و مرتكبين خلاف آن را تخطئه نمايند باز اسم اين عمل خود را تعظيم معنويات نمی‌گذاشتند، بلكه آن را به موافقت سنن اجتماعی تفسير می‌كرده‌اند، هم چنان كه نظام‌های استبدادی و دموكراتی امروزه هم بنيانشان بر همين اساس است كه گفته شد. ‏و كوتاه سخن اينكه عقل اجتماعی و شعور مادی كه حاكم بر جوامع بشری است هرگز انسان را به اين معارف الهی و فضايل معنوی- كه هميشه اسم بسياری از آنها در جوامع به عظمت ياد- می‌شود نمی‌رساند. آری، ماديت و پايبند بودن به امور مادی كجا و معنويت كجا؟. ‏[آنچه از معارف الهی و ارزشهای معنوی كه در گوشه و كنار جهان وجود دارد، ميراث انبياء (ع) و از آثار وحی است‌] ‏پس معلوم شد كه آنچه از معارف الهی و فضايل نفسانی كه در گوشه و كنار عالم بشريت وجود دارد يادگارهای انبيا (ع) و آثاری است از مجاهدات ايشان در دعوت مردم به دين الهی و نشر كلمه حق و ترويج دين توحيد و هدايت نوع انسانی به سوی سعادت حقيقيش در زندگی دنيوی و اخروی.
‏و ليكن نه چنين روايتی در بين هست و نه چنان دليل عقلی، پس بهتر اين است كه جمله" يجعلونه ..." را با يا، و به صيغه غيبت قرائت نموده و بگوييم: آيه شريفه خطاب به مشركين كرده و به ايشان می‌گويد كه يهود با تورات معامله كاغذ پاره كردند. و اين اشكال را كه مشركين تورات را كتاب آسمانی نمی‌دانستند پس چگونه قرآن با تورات محاجه كرده؟ بعضی جواب داده‌اند كه در صحت احتجاج با تورات عليه ايشان همين مقدار كافی است كه بدانند يهود پيرو توراتی است كه بر مردی به نام موسی بن عمران نازل شده است. ‏جواب اين اشكال اين است كه: گر چه سياق سوره تا قبل از آيات مورد بحث سياق احتجاج عليه مشركين است، و ليكن اين احتجاج به خاطر اشخاص مشركين نيست چون به طور كلی بيانات و احتجاجات قرآن اعتنايی به اشخاص ندارد، بلكه صفات و اعمال زشت آنان را ملاك قرار می‌دهد. مثلا اگر در آيات قبل از چند آيه مورد بحث عليه مشركين احتجاج می‌كرد برای اين نبود كه غرض خاصی با مشركين يعنی با فلان و پسر فلان داشته، بلكه برای اين بود كه مشركين از خضوع در برابر حق استكبار داشته و اصول دعوت انبيا را- كه توحيد و نبوت و معاد است- انكار می‌كردند، پس احتجاج عليه مشركين احتجاج عليه هر كسی است كه منكر اين حقايق يا بعضی از آن باشد، با اين حال چه مانعی دارد كه در آيات مورد بحث به لغزشهای يهود كه برگشت آن به انكار نبوت و نزول كتاب است بپردازد. درست است كه يهود غير از مشركين‌اند و ليكن رفتارشان رفتار همانها بوده بلكه احتمال قوی می‌رود كه كارشكنی و خرده‌گيری‌های مشركين و بت‌پرستان هم از تلقينات سوء همان يهوديهای مجاورشان بوده باشد، چون در بعضی از آثار آمده كه مشركين با يهوديها در باره رسول خدا مشورت‌ها داشته و از طرف مشركين اشخاصی به همين منظور به نزد يهوديها می‌رفتند. ‏از اين هم كه بگذريم- بطوری كه بعدا توضيح خواهيم داد جمله‌" وَ عُلِّمْتُمْ ما لَمْ تَعْلَمُوا أَنْتُمْ وَ لا آباؤُكُمْ" به هيچ وجه ممكن نيست خطاب به مشركين و غير يهود باشد، هم چنان كه اين احتمال در جمله‌" قُلْ مَنْ أَنْزَلَ الْكِتابَ الَّذِي جاءَ بِهِ مُوسی‌ نُوراً وَ هُدیً لِلنَّاسِ" درست نبود. و اينكه در پاسخ اين اشكال گفتند" مشركين عرب می‌دانستند كه يهود اصحاب تورات موسی (ع) هستند" كافی و قانع كننده نيست، برای اينكه صرف اينكه چنين علمی را دارند مصحح اين نيست كه خداوند عليه آنان به نزول تورات احتجاج كند، تا چه رسد به اينكه در وسط دعوا نرخ طی كرده و تورات را نور و هدايت مردم معرفی نمايد. آری، يك اعتقاد به نزول تورات از ناحيه خدا داريم و يك علم به اينكه يهوديها چنين ادعايی دارند، از اين دو آن كه مصحح خطاب و اتكای در احتجاج است اولی است نه دومی. ‏و اما قرائت" يجعلونه" به صيغه غيبت وجه آن همين است كه بگوييم در آيه شريفه التفات بكار رفته، چون در اين صورت خطاب به يهود بودن جمله‌" مَنْ أَنْزَلَ الْكِتابَ" و جمله" و علمتم" به حال خود باقی مانده و رفع اشكال می‌شود. ‏بعضی از مفسرين در اين صدد برآمده‌اند كه بنا بر هر دو قرائت خطاب را متوجه به مشركين بگيرند، به اين بيان كه آيه شريفه در ضمن اين سوره در مكه و به صيغه غيبت نازل شده هم چنان كه ابن كثير و ابو عمرو اينطور قرائت كرده‌اند. ‏مردم مكه در عين اينكه بعيد می‌دانستند كه خداوند بشری را همكلام و مخاطب خود قرار دهد، اين معنا را اقرار داشتند كه تورات يهوديها كتابی است آسمانی، و همواره اشخاصی را هم به عنوان سفارت نزد علمای يهود می‌فرستادند، و ايشان را عالم به آثار و اخبار انبيا می‌دانستند. و به همين جهت خدای تعالی به پيغمبر خود می‌فرمايد: به اين مشركين كه خدا را آن طور كه بايد نشناخته و از در نادانی می‌گويند خداوند بر هيچ بشری چيزی نازل نكرده بگو چه كسی آن كتاب (تورات) را كه موسی آورد نازل كرده و آن را نور قرار داده و به وسيله آن ظلمت كفر و شرك را كه بنی اسرائيل از قبطيان مصری ارث برده بودند از بين برده و نيز آن را مايه هدايت مردم قرار داده و يهود نخست به وسيله آن هدايت شده‌اند؟ گر چه بعدا در اثر پيروی هوای نفس آن هدايت را از دست داده احكام و شرايع آن را از ياد بردند، و تورات را كاغذ پاره‌ای پنداشته هر كدام از احكامش را كه موافق با ميل و اغراضشان بود اظهار داشتند و ما بقی را كتمان و پنهان نمودند. ‏مفسر نامبرده سپس می‌گويد: از ظواهر امر چنين برمی‌آيد كه همانطوری كه گفتيم آيه نخست به همان بيانی كه گذشت به صيغه غيبت نازل شده و به همين نحو در مكه و مدينه قرائت می‌شده، تا آنكه عده‌ای از علمای يهود در مقام شهادت به حقانيت اسلام و اينكه تورات هم بشارت به آمدن آن داده آن بشارتها و همچنين حكم رجم را كتمان كردند، و عده‌ای ديگر در مقام مبارزه با اسلام همان حرفی را كه مشركين مكه قبلا زده بودند تكرار كرده و گفتند:
‏پس اينكه فرمود:" وَ عُلِّمْتُمْ ما لَمْ تَعْلَمُوا أَنْتُمْ وَ لا آباؤُكُمْ" احتجاج عليه يهود است كه می‌گفتند:" ما أَنْزَلَ اللَّـهُ عَلی‌ بَشَرٍ مِنْ شَيْ‌ءٍ" و حاصلش اين است كه همين شما منكرين وحی، علوم و معارفی را دارا هستيد كه اگر وحی نبود نه خودتان به آن راه می‌برديد و نه پدرانتان، و جز از طريق وحی و انزال كتب به شما نرسيده، شما آنچه كه از معارف حقه و شرايع دين داريد همه ميراثی است كه از انبيای خود كه كتاب موسی (ع) در ميان شما منتشر ساخته است. ‏با اين بيانی كه ما در تفسير آيه كرديم به خوبی معلوم شد كه مراد از جمله‌" وَ عُلِّمْتُمْ ما لَمْ تَعْلَمُوا" خصوص معارف و شرايع تورات نيست، بلكه مطلق معارف و شرايعی است كه به وسيله وحی و كتاب در ميان بشر انتشار يافته. پس اينكه بعضی از مفسرين مراد از جمله مزبور را خصوص معارف و شرايع تورات دانسته اشتباه است، زيرا اگر مراد آن بود جا داشت بفرمايد:" و علمتم به" يا بفرمايد:" و علمكم اللَّه به". ‏و اگر مطلب را به صيغه مجهول آورد و فاعل تعليم را ذكر نكرد و نفرمود:" خدا به شما آموخت" بلكه فرمود:" آموخته شديد" برای اين است كه اين تعبير به سياق استدلال مناسب‌تر می‌باشد، چون در چنين مقامی كه مقام اثبات مدعا است بردن نام فاعل، مصادره به مطلوب و به عبارت ساده‌تر در بين دعوا نرخ طی كردن است، پس گويا نخست فرموده: علوم و معارفی كه شما داريد نه خودتان مبتكر آنيد و نه از پدرانتان ارث برده‌ايد، پس چه كسی اين علوم را به شما رسانيد و شما را به آن آشنا كرد؟ آن گاه خودش در جواب فرموده:" خدای تعالی". ‏" قُلِ اللَّـهُ ثُمَّ ذَرْهُمْ فِي خَوْضِهِمْ يَلْعَبُونَ" معمولا در جايی كه جواب سؤال پرسش كننده مطلبی است روشن و مورد اعتراف پرسش شونده، خود پرسش كننده می‌تواند مبادرت به دادن جواب سؤال خود كند. در مورد بحث نيز چون جواب سؤال بالا بسيار روشن بوده به پيغمبر خود امر كرد:" تو به ايشان بگو خداوند اين معارف را بر بشر القاء كرده" شما ای گروه يهود بدانيد- و به خوبی هم می‌دانيد- كه آن كتابی كه موسی (ع) برای شما آورد، و آن معارفی كه از وسع و قدرت شما بيرون بود و اعتراف داريد كه آن را از پدران خود ارث نبرده‌ايد همه از ناحيه خدا بود. ‏و چون گفتن اينكه" خداوند بر هيچ بشری چيزی نفرستاده" گفتاری لغو و بيهوده بود، و نيز از آنجايی كه صدور چنين حرفی از مردمی مانند يهود كه اعتراف به تورات موسی (ع) داشته و به علم و كتابی كه او برايشان آورده بود، مباهات می‌كردند جز بازی كردن با حقايق معنای ديگری نداشت، از اين رو به رسول خدا (ص) فرمود كه: ‏يهوديان را به حال خود واگذارد تا سرگرم بازيچه خود باشند. ‏" وَ هذا كِتابٌ أَنْزَلْناهُ مُبارَكٌ مُصَدِّقُ الَّذِي بَيْنَ يَدَيْهِ وَ لِتُنْذِرَ أُمَّ الْقُری‌ وَ مَنْ حَوْلَها" بعد از آنكه اين معنا را خاطرنشان ساخت كه بطور كلی از لوازم الوهيت پروردگار اين‌ است كه عده‌ای از افراد بشر را برگزيده به آنان وحی بفرستد و اينكه موسی بن عمران يكی از آن اشخاص و كتابش تورات يكی از آن كتابها است اينك در اين آيه می‌فرمايد كه: قرآن نيز يكی از كتابهای آسمانی است كه از ناحيه خداوند نازل شده است، و دليل آن اين است كه مشتمل است بر آنچه يك كتاب آسمانی بايد مشتمل بر آن باشد. ‏از اين آيه معلوم می‌شود كه غرض از آيات قبلی مقدمه چينی برای اثبات اين بوده كه قرآن كريم نيز كتابی است نازل از طرف خدای تعالی، نه ساخته پيغمبر، و لذا فرمود:" كتابی است كه ما آن را نازل كرديم" و مثل آيه‌" كِتابٌ أَنْزَلْناهُ إِلَيْكَ مُبارَكٌ لِيَدَّبَّرُوا آياتِهِ" [سوره ص آيه ۲۹]۱۲ نفرمود: ‏" ما آن را به تو نازل كرديم". ‏[داشتن بركت و خير كثير و هدايت انسان به سعادت، نشانه نزول قرآن از سوی خدا است‌] ‏و نيز معلوم می‌شود آن دو وصفی كه در آيه برای كتاب ذكر شده به منزله ادله‌ای است بر اينكه قرآن كريم نازل شده از طرف خدا است، در حالی كه نمی‌توان آن را جزء ادله شمرد. ‏پس يكی از امارات اينكه قرآن از طرف خدا نازل شده اين است كه در آن بركت و خير كثير است و مردم را به سوی استوارترين راه هدايت نموده و خداوند به وسيله آن كسانی را كه در پی تحصيل رضای اويند به راههای سلامت رهبری می‌كند، مردم در امر دنيايشان از آن منتفع شده اجتماعشان متشكل و قوايشان فشرده و آرايشان متحد می‌شود، و در نتيجه صاحب زندگی طيب و پاكی می‌گردند. جهل و هر رذيله اخلاقی از قبيل بخل و كينه از ميانشان رخت بربسته در زير سايه سعادتشان از امنيت و رفاه عيش كامياب می‌گردند و در آخرت از پاداش بزرگ و نعمت جاويد برخوردار می‌شوند.
‏قرآن نيز آن قانون را تصديق و امضا كرده و به همين قانون در مساله وجود صانع و توحيد او و قدرت و علم و ساير صفاتش استدلال كرده، و اگر اين قانون صحيح نبود و عقل و تجربه ما، در تشخيص آن به خطا رفته بود استدلال به آن صحيح نبود. ‏و همانطوری كه هر معلولی با نبود علتش ممتنع الوجود است با فرض بودن علت هم واجب الوجود خواهد بود، برای همان رابطه‌ای كه گفتيم در بين علت و معلول است. قرآن اين را نيز امضا كرده و خدای سبحان در موارد بسياری از كلام خود از طريق صفات عليای خود معلول‌ها و آثار آن صفات را اثبات كرده، از آن جمله فرموده است:" وَ هُوَ الْواحِدُ الْقَهَّارُ"،" إِنَّ اللَّهَ عَزِيزٌ ذُو انتِقامٍ"،" أَنَّ اللَّهَ عَزِيزٌ حَكِيمٌ"" إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ" و نيز استدلال كرده بر كثيری از حوادث به ثبوت حوادث ديگری كه قبلا بوده، از آن جمله فرموده:" فَما كانُوا لِيُؤْمِنُوا بِما كَذَّبُوا بِهِ مِنْ قَبْلُ" [ايشان مردمی نيستند كه ايمان بياورند و اين ايمان نياوردنشان به خاطر تكذيبی است كه قبلا كرده بودند. سوره يونس آيه ۷۴]۳۶ و از اين قبيل آيات ديگر كه در باره ايمان مؤمنين و كفر كفار و نفاق منافقين است. و اگر قرآن كريم تخلف اثر را از مؤثر در عين وجود شرايط تاثير و نبودن موانع آن جايز می‌دانست هيچ يك از اين آيات و احتجاجاتی كه در آن شده صحيح نمی‌بود. ‏از اينجا می‌فهميم كه قرآن نيز مساله حكم فرما بودن قانون علت و معلول را در سراسر عالم هستی قبول داشته و تصديق دارد كه برای هر چيزی و نيز برای عوارض آن چيز و برای هر حادثه‌ای از حوادث علت و يا عللی است كه وجود آن را اقتضا می‌كند، و با فرض نبودن آن، وجودش ممتنع است. اين آن چيزی است كه بدون ترديد هر كسی در اولين برخورد و دقت در آيات فوق آن را می‌فهمد. ‏مطلب ديگری كه ما از قرآن كريم می‌فهميم اين است كه خداوند در اين كلام مجيدش خلقت خود را تعميم داده و هر موجود كوچك و بزرگی را كه كلمه" شی‌ء" بر آن صادق باشد مخلوق خود دانسته از آن جمله فرموده است:" قُلِ اللَّـهُ خالِقُ كُلِّ شَيْ‌ءٍ وَ هُوَ الْواحِدُ الْقَهَّارُ" [بگو خدا است آفريننده هر چيز، و او يكتای قهار است. سوره رعد آيه ۱۶]۳۷ و نيز فرموده:" الَّذِي لَهُ مُلْكُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ" [( ۳ و ۴) آن كسی است كه ملك آسمانها و زمين از آن او است.- تا آنجا كه می‌فرمايد- و آفريد هر چيزی رای و تقدير كرد آن را چه تقدير كردنی. سوره فرقان آيه ۲]۳۸ و در آخر می‌فرمايد:" وَ خَلَقَ كُلَّ شَيْ‌ءٍ فَقَدَّرَهُ تَقْدِيراً" [( ۳ و ۴) آن كسی است كه ملك آسمانها و زمين از آن او است.- تا آنجا كه می‌فرمايد- و آفريد هر چيزی رای و تقدير كرد آن را چه تقدير كردنی. سوره فرقان آيه ۲]۳۹ و نيز می‌فرمايد:" رَبُّنَا الَّذِي أَعْطی‌ كُلَّ شَيْ‌ءٍ خَلْقَهُ ثُمَّ هَدی‌" [پروردگار ما همانست كه به هر چيزی آفرينش بخشيد( و با استفاده از آن) رهبريش كرد. سوره طه آيه ۵۰]۴۰ و نيز می‌فرمايد:" الَّذِي خَلَقَ فَسَوَّی وَ الَّذِي قَدَّرَ فَهَدی‌" [آن كسی است كه جمع‌آوری و سپس درست كرد و آن كسی است كه تقدير و اندازه‌گيری كرد سپس هدايت فرمود. سوره اعلی آيه ۳]۴۱. ‏[از نظر قرآن ذوات تمامی اشياء مخلوق خدا است ولی اعمال و رفتار آنان منسوب به" تقدير و هدايت" می‌باشد] ‏در اين آيات و آيات ديگری نظير اينها يك نوع بيان ديگری به كار رفته، و آن اين است كه خود موجودات را مستند به خلقت دانسته و اعمال و آثار گوناگون و حركات و سكنات آنها را مستند به تقدير و هدايت الهی دانسته است، مثلا گام برداشتن انسان برای انتقال از اينجا به آنجا و شناوری ماهی و پرواز مرغ و ساير كارها و آثار مستند به تقدير الهی و خود آن نامبرده‌ها مستند به خلقت او است، هم چنان كه فرموده: " فَمِنْهُمْ مَنْ يَمْشِي عَلی‌ بَطْنِهِ وَ مِنْهُمْ مَنْ يَمْشِي عَلی‌ رِجْلَيْنِ وَ مِنْهُمْ مَنْ يَمْشِي عَلی‌ أَرْبَعٍ يَخْلُقُ اللَّـهُ ما يَشاءُ" [بعضی از آنها حيواناتی هستند كه با شكم راه می‌روند و بعضی با دو پا و بعضی با چهار پا، خداوند می‌آفريند هر چه را كه بخواهد. سوره نور آيه ۴۵]۴۲. ‏و از اين قبيل آيات بسيار است كه خصوصيات اعمال موجودات و حدود آنها و همچنين غاياتی را كه موجودات به هدايت تكوينی خدا هر يك به سوی آن سير می‌كند منتهی به خدا دانسته و همه را مستند به تقدير خدای عزيز عليم می‌داند. ‏پس جوهره ذات مستند به خلقت الهی و حدود وجودی آنها و تحولات و غاياتی كه در مسير وجودی خود دارند همه منتهی به تقدير خدا و مربوط به كيفيت و خصوصيتی است كه در خلقت هر يك از آنها است. در اين ميان آيات ديگری نيز هست كه می‌رساند اجزای عالم همه به هم متصل و مربوطند و اتصال آن اجزا به حدی است كه همه را به صورت يك موجود در آورده، و نظام واحدی در آن حكم فرما است. حكما همين اتصال را بصورت برهان داده و آن را" برهان اتصال تدبير" ناميده‌اند.
‏و اگر در اين آيه نسبت ادراك را به چشمها داده نه به صاحبان چشم برای اين است كه ادراك خدای تعالی از قبيل ادراكات حسی ما نيست، تا ادراك او هم مانند ادراك ما به ظواهر اشياء تعلق بگيرد. مثلا ديدن او مانند ديدن چشم ما كه تنها رنگ‌ها و روشنيها، دوری و نزديكی، كوچكی و بزرگی و حركت و سكون را می‌بيند نيست، بلكه علاوه بر اين، باطن هر چيزی را هم می‌بيند، پس خدای تعالی چشم‌ها را و آنچه را كه چشم‌ها درك می‌كنند می‌بيند و ليكن چشم‌ها او را نمی‌بينند. ‏پس در اين دو آيه چنان بيان درخشان و راه هموار و سخن كوتاهی گنجانده شده كه عقل را حيران می‌كند، و با اينهمه هوشمندان را به رازهايی كه در پس پرده نهفته است آشنا می‌كند. گفتاری در عموميت خلقت و گسترش دامنه آن‌ ‏اينكه خدای تعالی فرمود:" ذلِكُمُ اللَّـهُ رَبُّكُمْ لا إِلهَ إِلَّا هُوَ خالِقُ كُلِّ شَيْ‌ءٍ" ظهور دارد در اينكه خلقت عمومی است و بر هر چيزی كه بهره‌ای از وجود دارد گسترش دارد و خلاصه هيچ موجودی نيست مگر آنكه به صنع او وجود يافته است، و اين عبارت يعنی عبارت‌" اللَّـهُ خالِقُ كُلِّ شَيْ‌ءٍ" در قرآن كريم مكرر آمده، و در هيچ جا قرينه‌ای كه دلالت بر تخصيص آن داشته باشد نيست، اينك ما موارد آن را نقل می‌كنيم تا خواننده نيز عموميت و نبودن قرينه تخصيص را بنگرد:" قُلِ اللَّـهُ خالِقُ كُلِّ شَيْ‌ءٍ وَ هُوَ الْواحِدُ الْقَهَّارُ" [سوره رعد آيه ۱۶]۳۳،" اللَّـهُ خالِقُ كُلِّ شَيْ‌ءٍ وَ هُوَ عَلی‌ كُلِّ شَيْ‌ءٍ وَكِيلٌ" [سوره زمر آيه ۶۲]۳۴،" ذلِكُمُ اللَّـهُ رَبُّكُمْ خالِقُ كُلِّ شَيْ‌ءٍ لا إِلهَ إِلَّا هُوَ" [سوره مؤمن آيه ۶۲]۳۵. ‏راجع به اين مساله در بين فلاسفه و متكلمين ملتهايی مانند يهود، نصارا و اسلام كه دارای مكتب توحيداند اختلافات و مشاجرات دامنه‌دار عجيبی به پا خاسته، و در نتيجه حرفهای عجيب و غريبی زده‌اند، و چون بحث فعلی ما قرآنی و تفسيری است و حاجتی به ايراد آن اقوال و آرا نداريم از نقل آنها خودداری نموده و تنها در تحقيق اين جهت برمی‌آييم كه خلاصه نظر قرآن كريم در اين باره چيست، و آيات مربوط به آن را نقل می‌كنيم تا ببينيم از آنها چه به دست می‌آيد. ‏نخست می‌بينيم كه قرآن كريم در باره اينكه موجودات عالم مانند آسمان، ستارگان، سيارات، زمين، كوه‌ها، پستيها، بلندی‌ها، درياها، خشكی‌ها، عناصر، معدنيها، ابرها، رعد و برقها، باران، صاعقه، تگرگ، گياه، درخت، حيوان و انسان دارای آثار و خواصی هستند، و اينكه نسبت اين آثار به موجودات نسبت فعل به فاعل و معلول به علت است همان نظريه‌ای را اظهار داشته كه خود ما هم همان را امر مسلمی می‌دانيم. ‏و نيز می‌بينيم كه برای آدميان مانند ساير انواع موجودات، افعالی از قبيل خوردن و آشاميدن، نشستن و راه رفتن، صحت و مرض، رشد، فهم و شعور و خوشحالی و سرور، قائل شده و آنها را قائم به وجود انسان و مستند به وی دانسته است. [در قرآن كريم افعال انسان به خود او نسبت داده شده و قانون" عليت" مسلم دانسته شده است‌] ‏قرآن همه اين افعال را فعل انسان می‌داند و در اين باره هيچ فرقی بين انسان و بين ساير انواع موجودات قائل نشده، مثلا به همان لسانی كه می‌فرمايد:" ابر باريد" و" درخت ميوه داد" به همان بيان می‌فرمايد" فلان قوم فلان كار را كرد"، يا" انسان بايد فلان كار را بكند و يا نكند" و اگر جز اين بود اين امر و نهی معنايی نداشت. آری، قرآن برای يك فرد انسان همان وزن را قائل است كه خود ما آدميان در جامعه خود آن وزن را برای او قائليم، و او را دارای افعال و آثاری می‌دانيم، و در پاره‌ای از كارهايش از قبيل خوردن و آشاميدن كه به نحوی بازگشت به اراده و اختيار او دارد، او را مؤاخذه نموده، و در پاره‌ای از كارهای ديگرش كه در تحت اختيار او نيست از قبيل صحت و مرض و پيری و جوانی و امثال آن مؤاخذه نمی‌كنيم. ‏خلاصه كلام اينكه، قرآن كريم برای انسان همان نظامی را قائل است كه خود ما آدميان نيز همان را برای خود احساس می‌كنيم، و عقل و تجربه ما نيز اين احساس را تاييد می‌كند، و احساس ما را بر خطا نمی‌داند. و آن احساس اين است كه تمامی اجزای عالم با همه اختلافی كه در هويت‌ها و انواع آن هست هر يك در نظام عمومی، فعل و اثری دارد و از نظام آثاری را تحمل می‌كند، و با اين تاثير و تاثر و فعل و انفعال، اجزای نظام موجود كه برای هر جزء آن ارتباط تامی با اجزاء ديگر است، التيام می‌يابد، و اين همان قانون عليت عمومی در اجزای عالم است كه در باره‌اش گفته‌اند:" هر موجودی كه از ناحيه خودش وجود و عدمش مانند دو كفه ترازو مساوی باشد يعنی ممكن است موجود بشود و ممكن است نشود اين چنين موجود اگر وجود يافت قطعا به وسيله علتی وجود يافته و معلول علتی غير خودش می‌باشد، و چون چنين است، پس می‌توان گفت: معلول با نبود علتی كه او را ايجاد كند، ممتنع الوجود است".
‏" خداوند بر هيچ بشری چيزی نازل نكرده" در اينجا بوده كه رسول خدا آيه را برای يهوديها بطور خطاب" تجعلونه" قرائت فرمودند و در عين حال قرائت اولی را هم نسخ نكردند. اين احتمالی است كه ما در باره اختلاف قرائت در كلمه" يجعلونه" می‌دهيم، و رواياتی هم بر طبق آن هست، اگر صحيح بوده باشد. ‏در صورتی كه اين احتمال صحيح باشد تفسير آيه به هر دو قرائت درست درمی‌آيد، و تمامی اشكالاتی كه مفسرين را مشغول خود كرده حل می‌شود [تفسير المنار ج ۷ ص ۶۱۷- ۶۱۸]۸. ‏و ليكن اين تفسير اشكال خطاب به اهل مكه را با اينكه منكر وحی بودند حل نمی‌كند، و همچنين اشكال خطاب به مشركين را به جمله‌" وَ عُلِّمْتُمْ ما لَمْ تَعْلَمُوا أَنْتُمْ وَ لا آباؤُكُمْ" و همچنين اشكال اختصاص جمله‌" نُوراً وَ هُدیً" به يهود، و اشكال اينكه چگونه ممكن است يهود بر خلاف اصول عقايد خود وحی را انكار كنند. چون جواب دادن از اين اشكالات به اينكه يهوديها در مدينه گفتند خداوند بر هيچ بشری چيزی نازل نكرده در حقيقت گريختن از اشكال است به ملزم شدن آن. ‏و اينكه گفت" در اينجا بود كه رسول خدا آيه را به صيغه خطاب برای يهود قرائت فرمود" صرفنظر از اينكه هيچ دليلی برای آن در دست نيست، از او می‌پرسيم آيا اين قرائت به يك وحی ديگری غير از وحی در مكه بود يا به همان وحی بود، اگر به وحی ديگری بوده كه ربطی به اين سوره ندارد، ما فعلا آيه‌ای را تفسير می‌كنيم كه در ضمن ساير آيات اين سوره در مكه نازل شده، و اگر به وحی ديگری نبوده و اصلا از باب وحی نبوده بلكه بدون آمدن جبرئيل به رسول خدا (ص) تلقين شده در اين صورت جمله مورد بحث، آيه قرآنی نبوده و قرائتش هم قرائت نخواهد بود، و اگر مقصودش اين است كه خدای تعالی به وسيله‌ای غير از وسيله وحی به رسول خدا (ص) فهمانيد كه جمله" يجعلونه" را هم ممكن است به صيغه غيبت خواند و هم به صيغه حضور و خلاصه هم اين قرائت درست است و هم آن قرائت، هم چنان كه بعضی قائلند به اينكه تمامی قرائت‌ها منتهی به خود رسول خدا (ص) و يا به قرائتی می‌شود كه رسول خدا آن را شنيده و صحه گذارده. در اين صورت تمامی اشكالات قبلی را ملتزم شده است. ‏البته اين را هم بايد دانست كه همه اين اشكالها وقتی است كه آيه شريفه در مكه نازل شده باشد، و اما بنا به بعضی از روايات، كه نزول آن را در مدينه دانسته بيشتر آن اشكالها اصلا متوجه نمی‌شود. " وَ عُلِّمْتُمْ ما لَمْ تَعْلَمُوا أَنْتُمْ وَ لا آباؤُكُمْ" مراد از اين علمی كه می‌فرمايد:" آموختيد چيزی را كه نه خودتان می‌دانستيد و نه پدرانتان" علم عادی نيست، برای اينكه سياق كلام، سياق احتجاج و استدلال بر مدعی است. ‏مدعا اين بود كه از لوازم الوهيت پروردگار يكی اين است كه انسان را به سوی سعادتش رهبری كند، و برای حصول اين غرض، انبيايی برگزيده وحی و كتابی به سوی ايشان بفرستد، و اين مدعا هيچ ربطی به علم عادی به خير و شر زندگی و آن علمی كه آدمی مجهز به وسايل تحصيل آن از حس و خيال و عقل هست، ندارد. ‏و نيز مقصود از اين جمله اين نيست كه:" خداوند علم به چيزهايی را به شما افاضه فرموده كه شما از ناحيه خود علم به آن نداشتيد" هم چنان كه مقصود از آيه‌" وَ جَعَلَ لَكُمُ السَّمْعَ وَ الْأَبْصارَ وَ الْأَفْئِدَةَ" [قرار داد برای شما گوش و چشمان و دلها. سوره نمل آيه ۷۸]۹ و آيه‌" الَّذِي عَلَّمَ بِالْقَلَمِ عَلَّمَ الْإِنْسانَ ما لَمْ يَعْلَمْ" [آن كسی كه به قلم تعليم نمود، و چيزی را به انسان آموخت كه آن را نمی‌دانست. سوره علق آيه ۵]۱۰ بيان چنان معنايی است، چون سياق جمله مورد بحث همانطوری كه گفته شد با چنين معنايی سازگار نيست. ‏لا جرم مراد از تعليم چيزی است كه انسان به خودی خود با وسايلی كه مجهز به آن است نمی‌تواند به آن علم پيدا كند، و اين همان حقايقی است كه خداوند به انبيا و حاملين وحی خود وحی می‌كند، حال چه به وسيله كتاب و چه بدون آن. ‏از اينجا به خوبی معلوم می‌شود كه مخاطبين به اين كلام مشركين نبوده‌اند. برای اينكه مشركين علم به چنين حقايقی را نداشتند، چون با انبيا و معارف و شرايع آنان سر و كاری نداشتند، اگر هم از نياكان خود چيزی از عقايد و يا سنن ديگری از آثار انبيا را به ارث برده بودند، اعتراف به آن نداشتند، يعنی معترف نبودند به اينكه فلان سنت گر چه به چندين واسطه باشد به وسيله پيغمبری از پيغمبران بر بشر عرضه شده و از نياكان آنان به ايشان ارث رسيده، چنين اعترافی نداشتند تا احتجاج عليه آنان تمام و صحيح بوده باشد، مشركين بطوری كه خود پروردگار در امثال آيه‌" وَ قالَ الَّذِينَ لا يَعْلَمُونَ لَوْ لا يُكَلِّمُنَا اللَّـهُ" [و مردم نادان اعتراض كردند كه چرا خداوند با ما هم كلام نشود. سوره بقره آيه ۱۱۸]۱۱ وصفشان كرده، مردمی جاهل بوده‌اند. پس قطعا خطاب متوجه به غير مشركين است، اما نه به مسلمين.
راه رفتن باز می‌ايستد و به هيچ وجه تكان نمی‌خورد می‌گويند:" ابتركت الدابة" و آب انبار را نيز به همين جهت" بركه" می‌نامند، برای اينكه آب انبار محل ثابت شدن و قرار گرفتن آب است. و" بركت" ثبوت خير خداوندی است در چيزی، و اگر فرموده:" لَفَتَحْنا عَلَيْهِمْ بَرَكاتٍ مِنَ السَّماءِ وَ الْأَرْضِ" [سوره اعراف آيه ۹۲]۲۰ برای اين بوده كه خيرات در زمين و آسمان قرار گرفته، هم چنان كه آب در بركه جای‌ می‌گيرد. و" مبارك" چيزی است كه اين خبر در آن باشد و به همين معنا است آيه‌" هذا ذِكْرٌ مُبارَكٌ أَنْزَلْناهُ". ‏سپس می‌گويد: از آنجايی كه خيرات الهی از مقام ربوبيتش بطور نامحسوس صادر می‌شود، و مقدار و عدد آن هم قابل شمردن نيست، لذا به هر چيزی كه دارای زياده غير محسوسی است می‌گويند: اين چيز مبارك و دارای بركت است، روايتی هم كه می‌گويد" هيچ مالی از صدقه دادن كم نمی‌شود" مقصودش همين نقصان غير محسوس است نه كاهش مخصوص كه بعضی از زيانكاران پنداشته و در رد آن گفته‌اند: ما ترازو می‌گذاريم و از فلان مال، مقداری صدقه داده سپس آن را بار ديگر می‌سنجيم و می‌بينيم كه به مقدار صدقه كم شده است. راغب سپس اضافه كرده است كه: مراد از" تَبارَكَ اللَّـهُ" اختصاص خداوند است به خيرات. [مفردات راغب ص ۴۴]۲۱ پس بنا بر اين، بركت به معنای خيری است كه در چيزی مستقر گشته و لازمه آن شده باشد، مانند بركت در نسل كه به معنای فراوانی اعقاب يا بقای نام و دودمان است، و بركت در غذا كه به معنای سير كردن مردم بيشتری است، و بركت در وقت كه به معنای گنجايش داشتن برای انجام كاری است كه آن مقدار وقت معمولا گنجايش انجام چنان كاری را ندارد. ‏چيزی كه هست از آنجا كه غرض از دين تنها و تنها سعادت معنوی و يا حسی منتهی به معنوی است، لذا مقصود از بركت در لسان دين آن چيزی است كه در آن خير معنوی و يا مادی منتهی به معنوی باشد، مانند آن دعايی كه ملائكه در حق ابراهيم (ع) كرده و گفتند:" رَحْمَتُ اللَّـهِ وَ بَرَكاتُهُ عَلَيْكُمْ أَهْلَ الْبَيْتِ" [رحمت و بركات خدا مخصوص شما اهل بيت رسالت است. سوره هود آيه ۷۳]۲۲ كه مراد از آن، بركت معنوی مانند دين و قرب خدا و ساير خيرات گوناگون معنوی، و نيز بركت حسی مانند مال و كثرت و بقای نسل و دودمان و ساير خيرات مادی است كه برگشت آن به معنويات می‌باشد. ‏بنا بر آنچه گفته شد، معنای بركت مانند امور نسبی به اختلاف اغراض مختلف می‌شود، چون خيريت هر چيزی به حسب آن غرضی است كه متعلق به آن می‌شود، مثلا طعامی كه انسان می‌خورد بعضی غرضشان از خوردن آن سير شدن است، و بعضی غرضشان از خوردن آن تنها حفظ سلامت است، چون غذای مورد نظرشان را در ميان همه غذاها نسبت به مزاج خود سالم‌تر تشخيص داده، بعضی ديگر غذايی را كه می‌خورند منظورشان استشفاء به آن و بهبودی‌ كسالتی است كه دارند، بعضی ديگر نظرشان از فلان غذا تحصيل نورانيتی است در باطن كه بدان وسيله بهتر بتوانند خدای را عبادت كنند، پس وقتی عمل واحدی چند جور غرض متعلق به آن می‌شود بركت در آن نيز معنايش مختلف می‌گردد، ولی جامع همه آن معانی اين است كه خداوند خير منظور را با تسبيب اسباب و رفع موانع در آن غذا قرار داده و در نتيجه غرض از آن حاصل گردد. ‏[بيان اينكه سببيت خدا و بركت او در طول ساير اسباب است، و نزول بركت، با عمل ساير عوامل منافات ندارد] ‏پس نبايد پنداشت كه نزول بركت الهی بر چيزی منافات با عمل ساير عوامل دارد، زيرا همانطوری كه در ابحاث قبلی گذرانديم معنای اينكه خداوند اراده كرده كه فلان چيز دارای بركت و خير كثير باشد، اين نيست كه اثر اسباب و علل مقتضی را ابطال كند، برای اينكه اراده خداوند سببی است در طول ساير علل و اسباب نه در عرض آن، مثلا اگر می‌گوييم: ‏خداوند فلان طعام را بركت داده معنايش اين نيست كه علل و اسبابی را كه در آن طعام و در مزاج خورنده آن است همه را ابطال كرده و اثر شفا و يا نورانيت را از پيش خود در آن قرار داده، بلكه معنايش اين است كه اسباب مختلفی را كه در اين ميان است طوری رديف كرده و ترتيب داده كه همان اسباب نتيجه مطلوب را از خوردن آن غذا به دست می‌دهند، و يا باعث می‌شود كه فلان مال ضايع نمی‌گردد و يا دزد آن را به سرقت نمی‌برد- دقت فرمائيد- لفظ بركت از الفاظی است كه در لسان دين بسيار استعمال شده است، از آن جمله در آيات قرآنی و همچنين در موارد بسياری در اخبار و احاديث، و نيز در تورات و انجيل در مواردی كه عطيه‌های الهی را به انبيا و همچنين عطيه كهنه را به ديگران نقل می‌كند اين لغت بسيار به كار رفته، بلكه در تورات بركت را مانند سنتی جاری گرفته است.