هدایت شده از روضه خانگی
15.28M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📹 لذت روضه را به چند نفر منتقل کردی؟
🔻راز رونق روزافزون جلسات هیئت و روضه در دانشگاههای کشور در چیست؟
👈 سخنان عجیب و کمتر شنیده شده از امام خمینی در مورد اثرات روضه
#تصویری
💡 کانال روضههای کوتاهِ کاملِ خانگی
@RozeKhanegee
🍃یار خوب من
فکرش را بکن یک روز تو پیغام دادهای
که میخواهی با من دوست شوی.
پیک پیام آور تو این خبر را آورده دم خانۀ ما
و منتظر ایستاده تا فرمانت را اجرا کند.
تو به او دستور دادهای خبر را که رساند، دم در بایستد
تا مرا راهنمایی کند تا دم خانۀ تو.
در چشم بر هم زدنی آماده میشوم.
پیک تو دستم را میگیرد
چشمم را میبندم و همین که باز میکنم
خودم را پشت در خانهات میبینم.
پیامآورت میگوید بایستم پشت در
تا اجازۀ ورود را از تو بگیرد.
میایستم؛ ولی به سختی
مگر شوق دیدار تو میگذارد سرِ پا یک جا بایستم.
هر چه قدر چشم بر هم میگذارم، زمان نمیگذرد.
دقیقهها میل گذشتن ندارند.
نفسم بنده آمده.
در خیالم با خودم میگویم نکند پشیمان شدهای آقا!
اضطراب پشیمانی تو میخواهد مرا در خودم خرد کند
که پیامآورت میآید و باز هم دستم را میگیرد
و این بار میآورد پشت در حجرۀ تو.
نه، میخواهم برگردم و قصّه را طور دیگری خیال کنم.
دست در دست پیامآورت، میآیم در خانهات.
تو را دم در خانه منتظر میبینم.
ایستادهای و به انتهای کوچه نگاه میکنی
مرا که میبینی، سراپا شوق میشوی و ....
نه، میخواهم برگردم و قصّه را طور دیگری خیال کنم.
در خانهام را میزنند. میآیم دم در. در را باز میکنم. تو را میبینم.
میخواهم از شوق بر زمین بیفتم.
تو در آغوشم میکشی و در گوشم میگویی: آمدهام با تو دوست شوم.
نفسی برای حرف زدن ندارم.
خودت سؤالم را از نگاهم میخوانی که دارم میپرسم
چرا تصمیم گرفتی با من دوست شوی؟
پاسخم را میدهی و من هنوز پاسخت تمام نشده، از هوش میروم.
میگویی: به قدری خوب شدهای که دلم برای دیدنت پر میزد
و در میان همه، به تو افتخار میکردم.
نه، میخواهم برگردم و طور دیگری قصه را خیال کنم.
هنوز من اندر خم یک کوچهام و تو منتظر ایستادهای تا خوب شوم
از آن خوبهایی که مرهم زخمهای دلت هستند.
منتظر باش آقا! ناامید نشو از من.
هر چه قدر هم که بد باشم، خدا به احترام انتظار تو، مرا خوب خواهد کرد.
شبت بخیر یار خوب من!
#شب_بخیر
#بهانه_بودن
#محسن_عباسی_ولدی
@abbasivaladi
#معرفی_یک_کانال_خوب
┏⊰✾✿✾⊱━━─━━┓
@Namazeavalevaght
┗━━─━━⊰✾✿✾⊱┛
نمیخواستم
این عشق را فاش کنم
ناگاه به خود آمدم،
دیدم همه کلمات راز مرا میدانند
این است که
هرچه مینویسم
عاشقانهای برای تو میشود
┏⊰✾✿✾⊱━━─━━┓
@Namazeavalevaght
┗━━─━━⊰✾✿✾⊱┛
عجب حلوای قندی تو امیر بی گزندی تو....عیدانه مبارک حاجت روا...میلاد مسعود و موفور السرور نبی مکرم اسلام ص و امام صادق علیهالسلام گرامی باد
هدایت شده از روشـــツــنی خونه [🌙]
محمد+فصولی+الکربلایی-+اولنا+محمد-+میلاد+پیامبر+صل+الله+علیه+و+آله.mp3
4.76M
#نواےعاشقی❤️
💐💐💐اولنا محمد
🎙کربلایی محمد فصولی
میلاد پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم
#شبعیـــــده
♥⃢ ☘ @bayenatiha
✨آن مرد، آسان بود.✨
در سال های جوانی، من و دوست هایم خیلی افتاده بودیم تو خط اخلاق و اعتقاد. نه این که ما خیلی خاص باشیم؛ اصولاً مد بود. مثل الان که بعضی چیزهای دیگر مد است. آن وقت هم تب کلاس و جلسه اخلاقی و تقوایی داغ بود. تلویزیون هم پشت سر هم از همین برنامه ها و توصیه ها پخش می کرد. یک دنیا دستور «نکنید و بکنید» توی سرهای ما چرخ می خورد. می خواستیم خوب باشیم و خوب بودن، آن روزها خیلی سخت شده بود. مدام داشتیم خودمان را مجبور می کردیم که مثل حضرت رفتار کنیم؛ نمی شد؛ نمی توانستیم. به خودمان فحش می دادیم. ناامید می شدیم. فکر می کردیم عیب های اساسی داریم و دیگر درست شدنی نیستیم.
چند سالی طول کشید تا فهمیدیم که گره کار، توی همین «مجبور کردن» است. ماجرا زورکی نیست. فهمیدیم آدم ظریف است و یک شبه نمی شود بهش شکل داد. مثل کار سفال گری می ماند که اگر فشار دستت را زیاد کنی، به جای شاهکار هنری، از زیر دستت هیولای گلی می آید بیرون؛ ولی دیگر خیلی دیر شده بود. خیلی از همسفرهایمان خیال کرده بودند دین یعنی همین زور و فشار و گفته بودند ما نخواستیم و خداحافظ.
در روایت های معتبر هست که همان پیامبری که ما داشتیم خودمان را هلاک می کردیم تا مثل او بشویم، توی مدینه یکی را در اوضاع و احوالی شبیه ما می بیند؛ به او تشر می زند که: «با خودت با مدارا رفتار کن. آنهایی که به خودشان زیاد فشار می آورند، مثل سواری هستند که برای زود رسیدن، آن قدر به مرکبش شلاق می زند که اصلاً به کل نمی رسد». ولی وقتی ما این روایت ها را خواندیم، دیگر دیر شده بود. رفقایمان شلاق را زده بودند؛ مرکبشان از حال رفته بود و حالا دیگر اصلاً توی راه نبودند که بشود بهشان گفت پیامبر دینی که شما ازش رمیده اید، جور دیگری بوده.
روایت ها می گویند مرد آسانی بود. نرم و روان. نمازش از همه نمازها سبک تر و خطبه اش از همه خطبه ها کوتاه تر بود. کارهای خوب که می کرد، حظ می کرد. دقیقاً همان حلقه ای که ما آن سال ها گم کرده بودیم؛ لذت اخلاق. این که از درستی و راستی، کیف کنی. می دانم که می گویند این مرحله های جوششی بعد از کوشش می آید. اول آدم باید به خودش سخت بگیرد تا بعد لذتش را ببرد؛ ولی فکر کنم این سعی، این دویدن، این کوشش یا هر چی که هست، باید آرام باشد؛ درست مثل راه رفتن حاجی ها بین صفا و مروه. روان و متین. بعضی جاها را فقط باید هروله کرد. همین. وگرنه بقیه راه را باید جوری پا از پا برداری که یکی اگر از دور تو را ببیند، فکر کند داری روی ابر راه می روی. به همان سبکی؛ به همان لذت؛ به همان دقت. چون همیشه این احتمال هم هست که رشته های نازک زیر قدم هایت پاره بشوند و معلق بمانی. می گویند حضرتش به همین اعتدال بود.
مرد راحتی بود. سیره های تاریخی، این را می گویند. ما به کسی می گوییم آدم راحت که از زیر مسئولیت ها، آسان شانه خالی کند و بی خیال باشد؛ اما حضرتش، هم بار را بر شانه داشت و هم راحت بود. باورش سخت است؛ چون ما به یکی از این دو تا عادت داریم. ما به صورت عبوس همه مردانی که کارهای سختی دارند، عادت داریم. برای ما اصولاً بام، جایی است که از یکی از دو طرفش باید افتاد. تجسم یکی که راحت و متعادل روی لبه باریک بام بایستد و بیش از همه مردم متبسم باشد، سخت است.
مرد عربی چیزی آورد و گفت: «این، هدیه شما» و کمی که گذشت، گفت: «حالا پول هدیه ام را بدهید»! پیامبر صلی الله علیه وآله خندید. از ته دل. روزهای بعد، هر وقت غمگین می شد، می گفت: «آن اعرابی چه شد؟ کاش دوباره می آمد». روایت ها می گویند اهل مزاح بود. اگر یکی از اصحاب، گرفته بود، شوخی می کرد تا او را به خنده وا دارد. همان روایت ها هم می گویند کلماتی که بر او نازل می شدند آن قدر سنگین بودند که در روزهای سرد، اگر وحی می آمد، صورتش غرق عرق می شد.
👈 ادامه در پست بعدی