🕌رمـــــان #دمشق_شهرعشق
🕌 قسمت ۲۸
و سعد دوست نداشت مصطفی با من همکلام شود..
که با دستش سرم را روی شانهاش نشاند و میان حرف مصطفی زهر پاشید..
_زنم سرش درد میکنه، میخواد بخوابه!
از آیینه دیدم قلب نگاهش شکست که مرا نجات داده بود،..
چشم بر جرم سعد بسته بود، میخواست ما را تا لحظه آخر همراهی کند و با اینهمه محبت، سعد از صدایش تنفر میبارید...
او ساکت شد و سعد روی پلکهایم دست کشید تا چشمانم را ببندم و من از حرارت انگشتانش حس خوشی نداشتم که دوباره دلم لرزید...
چشمانم بسته و هول خروج از شهر به دلم مانده بود
که با صدایی آهسته پرسیدم
_الان کجاییم سعد؟
دستم را میان هر دو دستش گرفت و با مهربانی پاسخ داد
_تو جاده ایم عزیزم، تو بخواب. رسیدیم دمشق بیدارت میکنم!
خسته بودم، دلم میخواست بخوابم چشمانم روی نرمی شانه اش گرم میشد
که حس کردم کنارم به خودش میپیچد...
تا سرم را بلند کردم،
روی قفسه سینه مچاله شد و میدیدم با انگشتانش صندلی ماشین را
چنگ میزند
که دلواپس حالش صدایش زدم.
مصطفی از آیینه متوجه حال خراب سعد شده بود و او در جوابم فقط
از درد ناله میزد،..
دستش را به صندلی ماشین میکوبید و دیگر طاقتش تمام شده بود که فریاد زد
_نازنین به دادم برس!
تمام بدنم از ترس میلرزید..
و نمیدانستم چه بلایی سر عزیزدلم آمده است
که مصطفی ماشین را به سرعت نگه داشت و از پشت فرمان پیاده شد.
بلافاصله در را #ازسمت_سعد باز کرد، تلاش میکرد تکیه سعد را دوباره به صندلی بدهد..
و مضطرب از من پرسید..
🕌رمـــــان #دمشق_شهرعشق
🕌 قسمت ۲۹
مضطرب از من پرسید
_بیماری قلبی داره؟
زبانم از دلشوره به لکنت افتاده.. و حس میکردم سعد در حال جان دادن است که با گریه به مصطفی التماس میکردم
_تورو خدا یه کاری کنید!
و هنوز کلامم به آخر نرسیده،..
سعد دستش را با قدرت در سینه مصطفی فرو برد،..
ناله مصطفی در سینه اش شکست و ردّ خون را دیدم که روی صندلی خاکستری ماشین پاشید.
هنوز یک دستش به دست سعد مانده بود، دست دیگرش روی قفسه سینه از خون پُر شده..
و سعد آنچنان با لگد به سینه مجروحش کوبید که روی زمین افتاد..
و سعد از ماشین پایین پرید...
چاقوی خونی را کنار مصطفی روی زمین انداخت،..
درِ ماشین را به هم کوبید..
و نمیدید من از وحشت نفسم بند آمده است که به سمت فرمان دوید.
زبان خشکم به دهانم چسبیده..
و آنچه میدیدم باورم نمی شد..
که مقابل چشمانم مصطفی #مظلومانه در خون دست و پا میزد و من برای نجاتش فقط جیغ میزدم.
سعد ماشین را روشن کرد..
و #انگارنه_انگار آدم کشته بود که به سرعت گاز داد و من ضجه زدم
_چیکار کردی حیوون؟ نگه دار من میخوام پیاده شم!
و #رحم از دلش فرار کرده بود که از پشت فرمان به سمتم چرخید و طوری بر دهانم #سیلی زد که سرم از پشت به صندلی کوبیده شد،
جراحت شانه ام از درد آتش گرفت و او دیوانه وار نعره کشید
_تو نمیفهمی این بی پدر میخواست ما رو تحویل نیروهای امنیتی بده؟!
🔥احساس میکردم از دهانش #آتش میپاشد..
که از درد و ترس چشمانم را در هم کشیدم و پشت پلکم همچنان مصطفی را میدیدم...
🕌رمـــــان #دمشق_شهرعشق
🕌 قسمت ۳۰
مصطفی را میدیدم که با دستی پر از خون سینه اش را گرفته بود.. و از درد روی زمین پا میکشید.
سوزش زخم شانه،..
مصیبت خونی که روی صندلی مانده..
و همسری که حتی 🔥از حضورش وحشت کرده بودم؛
همه برای کشتنم کافی بود..
و این تازه #اول مکافاتم بود که سعد #بیرحمانه برایم خط و نشان کشید
_من از هر چی بترسم، نابودش میکنم!
از آینه چشمانش را میدیدم و این چشمها دیگر #بوی_خون میداد و زبانش هنوز در خون میچرخید
_ترسیدم بخواد ما رو تحویل بده، نابودش کردم! پس کاری نکن ازت بترسم!
با چشمهایش به نگاهم شلاق میزد و میخواست #ضرب_شصتش تا ابد یادم بماند که عربده کشید
_به جون خودت اگه ازت بترسم، نابودت میکنم نازنین!
هنوز باورم نمیشد عشقم #قاتل شده باشد..
و او به قتل خودم تهدیدم میکرد..
که باور کردم در این مسیر #اسیرش شده و دیگر روی زندگی را نخواهم دید.
سرخی گریه چشمم را خون کرده و خونی به تنم نمانده بود..
که صورتم هرلحظه سفیدتر میشد و او حالم را از آینه میدید که دوباره بیقرارم شد
_نازنین چرا نمیفهمی بهخاطر تو این کارو کردم؟! پامون میرسید دمشق، ما رو تحویل میداد. اونوقت معلوم نبود این جلادها باهات چیکار میکردن!
نیروهای امنیتی سوریه هرچقدر خشن بودند،..
این زخم 🔥از پنجه هم پیاله های خودش به شانهام مانده بود،..
یکی از همانها میخواست سرم را از تنم جدا کند..
و امروز سعد مقابل چشم خودم مصطفی را با چاقو زد..
که دیگر عاشقانه هایش #باورم نمیشد..
و او از اشکهایم پشیمانی ام را حس میکرد که برایم شمشیر را از رو کشید..
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💫شب ها آرامش عجیبی داره
✨از جنس خدا
💫پروردگارت همواره
✨با تو همراه است
💫امشب از همان شبهاییست
✨که برایت یک شب بخیر
💫خدایی آرزو کردم
✨شب همگی تون بخیر باشه
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌟شبتـــون مهـــدوی
🌙نفستــون حیــدری
🌟ذکرتــون یاعلــی
🌙مهرتــون فاطمــی
🌟عشقتــون حسینــی
🌙قلبتــون رضایــی
🌟صبرتــون زینبــی
🌙حجابتــون فاطمــی
اَللّٰهُـــمَّ عَجِّـــلْ لِوَلیِّــــکَ الْفَـــرَج🤲
💔مهدی جان ماگناه میکنیم وخدا غیبت تو راتمدیدمیکند!😔
🍃شرمنده ایم که یادشمادرزندگی هایمان کمرنگ شده ویادهمه هستیم اِلّا شمایوسف زهرا....
امام_زمان
اللهمعجللولیكالفرج
✨﷽✨
🍂یاعلی 🍂
🍂🌼سلام فرمانده
🍂🌼سلام لاله ی سحرم
🍂🌼سلام محب امام زمان عج
🍂🌼🍂🌼🍂
💠اللّٰهمَّ عَجِّلْ لِوَلِیِّكَ ٱلْفَرَجَ💠
✍ ﺍﻣﺎﻡ مَهدی (ﻋﺞ) از چه کسانی ناراحت است⁉️
📜 این روایت، ﻧﺸﺎﻧﮕﺮ ﺁﺯﺭﺩﻩ ﺷﺪﻥ ﺣﻀﺮﺕ ﻭﻟﯽ ﻋﺼﺮ ﺍﺯ مدعیان ﺩﯾﻨﻤﺪﺍﺭﯼ ﺍﺳﺖ که با بال پشه مقایسه شده اند. اینان کسانی هستند که با هر بادی مسیر خود را تغییر داده و به سوی گمراهی می شتابند.
🔸 ﺣﻀـﺮﺕ ﻣَﻬﺪﻯ(ﻋﺞ) ﺑﻪ ﻣﺤﻤـﺪ ﺑـﻦ ﻋﻠـﻰ ﺑـﻦ ﻫﻼﻝ ﻛـﺮﺧـﻰ ﻓـﺮﻣـﻮﺩﻩ ﺍﻧـــﺪ:
ﻗـﺪ ﺁﺫﺍﻧﺎ ﺟﻬﻼﺀ ﺍﻟﺸﻴﻌﻪ ﻭ ﺣﻤﻘﺎﺋﻬـﻢ، ﻭ ﻣﻦ ﺩﻳﻨﻪ ﺟﻨﺎﺡ ﺍﻟﺒﻌﻮﺿﻪ ﺍﺭﺟﺢ ﻣﻨﻪ.
ﻧﺎﺩﺍﻧﺎﻥ ﻭ ﻛـﻢ ﺧـﺮﺩﺍﻥ ﺷﻴﻌﻪ ﻭ ﻛﺴﺎﻧـﻰ که ﺑﺎﻝ ﭘﺸﻪ ﺍﺯ ﺩﻳﻨـﺪﺍﺭﻯ ﺁﻧﺎﻥ ﻣﺤﻜﻢﺗـﺮ ﺍﺳﺖ ﻣﺎ ﺭﺍ ﺁﺯﺭﺩﻧﺪ.
📘ﺍﺣﺘﺠﺎﺝ ﻃﺒﺮﺳﻰ، ﺝ ۱، ﺹ ۴۷۴
#امام_زمان
#آیات_مهدوی
#امام_زمان سلام الله علیه
💠خداوند منّان در شب معراج، نور درخشان آخرین حجّت خود را چون ستاره ای فروزان بر حبیب خود نمودار ساخت، از آن لحظه او نیز به خیل منتظران پیوست.
منطق وحی از این سوز و گداز پرده برداشت و به صراحت اعلام فرمود:
{فَقُلْ إِنَّمَا الْغَیْبُ لِلَّهِ فَانْتَظِرُوا إِنِّی مَعَکُمْ مِنَ الْمُنْتَظِرینَ}.
پس بگو که غیب از آنِ خداست، پس منتظر باشید که من (منِ پیامبر) نیز همراه شما از منتظران هستم. [۴]
در احادیث فراوان آمده است که منظور از «غیب» در این آیه، امام غائب، و منظور از انتظار، چشم به راهیِ آن حجّت قائم علیه السلام میباشد. [۱]
📚[۴]:- سوره ی یونس / آیه ی ۲۰ (کد: ۲۰ / ۱۰).
📚[۱]: - شیخ صدوق، کمال الدّین، ج ۱، ص ۳۴۰.
═❁๑🍃๑🌹๑🍃๑ ❁═
🔴 اهداف حکومت امام مهدی ارواحنا فداه در بیان امام هادی علیه السلام
🌕 امام هادی در زیارت امام مهدی علیهما السلام به نکاتی اشاره می فرمایند که علاوه بر زیارت به برخی از اهداف حکومت ایشان اشاره می فرمایند:
🔹 بار خدایا! وعدهای را که به اهل بیت (ع) دادهای تحقق ببخش و زمین خود را با شمشیر قائم آنان پاک گردان
🔹 و به وسیله او، حدود تعطیل شده و احکام فرو نهاده و تغییر یافته ات را برپا دار
🔹 و به برکت وجود او، دلهای مرده را زنده ساز
🔹 و خواستههای پراکنده را یک پارچه گردان
🔹 و زنگار ستم را از راه خود پاک کن
🔹 تا اینکه حقّ، با دست او، در زیباترین چهره اش آشکار شود
🔹 و در پرتو نور دولت او، باطل و باطل گرایان نابود شوند
🔹 و چیزی از حق و حقیقت به واسطه ترس از هیچ انسانی، پوشیده نماند.
📚 مصباح الزائر، ص۴۸۰