. نیایش صبحگاهـــی ای خــدای مهــــربانـم ...🤲 ای عاشـ💓ــقانۀ دل کوچک من ... گفتی فاصله‌ات با من یک نفس است گفتی تو از اهل زمین جدا شو، من سکوتت را معنا می‌کنم… ای آرامــ☺️ـش مطلق ... دلم تو را می‌خواهد همیــن کنار ، نزدیکِ نزدیک ، بی ترسِ فـــرداها دلم می‌خواهد تنها تــو را نفس بکشد… دلم تو را می‌خواهد که مصفایش کنی… یا رب تــو مـــــرا بـــه نفسِ طنـــاز مـــده با هر چه به جز توست مرا ساز مــــده من در تو گریزان شدم از فتنۀ خویش مــــن آنِ تـــوام ، مـــرا بـــه من باز مـده آمین...🙏 #نیایش_صبحگاهی 🌸🍃🌸🍃🌸🍃 ─═हई🍂🧡🍂ईह═─

#حدیث_روز ﷽ 🔶امیرالمومنین عليه السلام: 🔸حَدُّ اللِّسانِ أمضى مِن حَدِّ السِّنانِ 🔸تيزى زبان، برنده تر از تيزى سرنيزه است #نَشـــــــر=صَــــدَقِہ جاریِہ ┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄

#دعای_روز_چهارشنبه #ذکر_چهارشنبه یا حی یا قیوم

آیه49🌹ازسوره بقره 🌹 وَ إِذْ نَجَّيْناكُمْ مِنْ آلِ فِرْعَوْنَ يَسُومُونَكُمْ سُوءَ الْعَذابِ يُذَبِّحُونَ أَبْناءَكُمْ وَ يَسْتَحْيُونَ نِساءَكُمْ وَ فِي ذلِكُمْ بَلاءٌ مِنْ رَبِّكُمْ عَظِيمٌ‌ و (نيز به خاطر بياوريد) آن زمان كه شما را از فرعونيان رهايى بخشيديم، كه همواره شما را به بدترين وجهى آزار مى‌دادند، پسران شما را سر مى‌بريدند و زنان شما را زنده نگه مى‌داشتند و در اين امر، براى شما آزمايش بزرگ و سختى از طرف پروردگارتان بود آیه49🌹ازسوره بقره 🌹 وَإِذْ. = و هنگامی كه نَجَّيْنَاكُم. = نجات داديم شما را مِّنْ آلِ فِرْعَوْنَ = از (چنگال )قوم فرعون يَسُومُونَكُمْ = آزار می دادند شما را (۱) سُوءَ الْعَذَابِ = بدترين عذاب يُذَبِّحُونَ = ذبح می كردند ،سر می بريدند(۲) أَبْنَاءَكُمْ = پسران شما را وَيَسْتَحْيُونَ = و زنده می داشتند (۳) نِسَاءَكُمْ ۚ = زنان شما را وَفِي ذَ‌ٰلِكُم = و در آن برای شما بَلَاءٌ = آزمايش مِّن رَّبِّكُمْ عَظِيمٌ = بزرگی از طرف پروردگارتان بود """""""""""""""""""""""""""""""""""""" ۱- يَسُومُونَ = آزار می دهند ۲- يُذَبِّحُونَ = ذبح می کنند ۳- يَسْتَحْيُونَ = زنده نگه می دارند

‏آیه ۴۹ سوره بقره استاد محسن قرائتی

ما فقط یک بار به دنیا میاییم پس لطفا لذت زندگی رو حروم خونه و ماشین و.. نکنید! ┈┈••••✾•🌿🌺🌿• 🌺🌿🌺

مجموعه #یاد_خدا ۵ #استاد_شجاعی | #استاد_میرباقری • چرا یهو همه کارام به بن‌بست خورد؟ • چرا حال دلم چند وقتیه خوب نیست و رفته رفته داره بد و بدتر میشه؟ @ostad_shojae | montazer.ir

🕌 گلبانگ اذان ظهر 🕋 مؤذن محمد غفاری

از پشت شیشه نگاه میکنن! اداره پلیس و دیدید؟ یک اتاق داره از یک طرف شیشه است، از یک طرف آینه، کسی که سمت آینه است، فکر میکنه تنهاست، در حالی که از اتاق شیشه‌ای چند نفر حرکات و رفتار اون شخص و نگاه میکنن. دنیا همون اتاق شیشه‌ایِ که خدا و فرشتگان و چهارده معصوم از غیب، در حال تماشای ما هستن. نه به این خاطر که مچمون رو بگیرن به این خاطر که دستمون و در لحظات حساس زندگی بگیرن. 💚 کسی که به این باور برسه همیشه شاد و آرامِ ┈┈••••✾•🌿🌺🌿 🌺🌿🌺🌿

توصیه اقا به ثبت این نماز در گینس 😊 #طنز_نمازی #لبخند #امام_خامنه_ای

#نماز ۵۱ ✍ تمریــــن کن؛ 🔻اونقدر تمرین کن تا بالاخره یه روز، بتونی دو رکعت نماز، چشم در چشمِ خدا بخونی! اونوقـــت تـ👈ــو برنده این میدانِ بزرگ خواهی بود. خسته نشیا @ostad_shojae

#ادبستان_نماز ای نماز ! ای دریچه ی حُسن و نکویی! آنگونه با من باش تا ترکت برایم از مرگ هم سخت تر باشت. ای چون سرو والا و چون آسمان پاک ! مرا تا آنجایی برسان که خدا را با کل وجودم حس کنم ؛ جایی که نه در آن بدی هست و نه گناه. ای آنکه ترکت خلف شرع باشد! با من باش تا جایی که روحم با تن من است! #نمازاول_وقت

اذان می گویند ✨️ دوباره پنجره ای باز شد برای خلوت با محبوب ❤️ التماس دعا 🙏🏻 #نماز #امام_زمان

چینش شگفت‌انگیز ماهیچه‌های گردن انسان؛ هزاران کتابی که در وصف شاهکار هنری بدن انسان نوشته شدند، همگی یک‌صدا یک چیز را بیان می‌کنند؛ خالق این اثر هنری، بینظیره👌 الحمدلله.... #سیدکاظم_روحبخش #خدا

🕌رمـــــان #دمشق_شهرعشق 🕌 قسمت ۱۳ بدنم سُست و سنگین به زمین چسبیده و نگاه بی حالم تنها سقف بلند بالای سرم را میدید.. که گرمای انگشتانش را روی گونهام حس کردم و لحن گرمترش را شنیدم _نازنین! درد از روی شانه تا گردنم میکشید، به سختی سرم را چرخاندم.. و دیدم کنارم روی زمین کز کرده است. به فاصله چند متر دورمان پرده ای کشیده شده و در این خلوت فقط من و او بودیم... صدای مردانی را از پشت پرده میشنیدم و نمیفهمیدم کجا هستم که با نگاهم مات چشمان سعد شدم.. و پس از سیلی سنگینش باور نمیکردم حالا به حالم گریه کند... ردّ خونم روی پیراهن سفیدش مانده و سفیدی چشمانش هم از گریه به سرخی میزد... میدید رنگم چطور پریده و با یک دست دلش آرام نمیشد.. که با هر دو دستش صورتم را نوازش میکرد و زیر لب میگفت _منو ببخش نازنین! من نباید تو رو با خودم میکشوندم اینجا! او با همان لهجه عربی به نرمی فارسی صحبت میکرد و قیل و قال مردانی که پشت پرده به عربی فریاد میزدند، سرم را پُر کرده بود.. که با نفسهایی بریده پرسیدم _اینجا کجاس؟ با آستینش اشکش را پاک کرد و انگار خجالت میکشید پاسخم را بدهد.. که نگاهش مقابل چشمانم زانو زد و زیر لب زمزمه کرد _مجبور شدم بیارمت اینجا صدای تکبیر امام جماعت را شنیدم.. و فهمیدم آخر کار خودش را کرده و مرا به مسجد عُمَری🔥 آورده است.. و باورم نمیشد حتی به جراحتم رحمی نکرده باشد.. که قلب نگاهم شکست و او عاشقانه التماسم کرد _نازنین باور کن نمیتونستم ببرمت بیمارستان، ممکن بود شناسایی بشی و دستگیرت کنن! سپس با یک دست...