رمان زیبای نرگس (عیار سنج)
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 #خدای_مهربان_من❤️ ✍نویسنده#لواسانی(حبیب الله) #قسمت
💚
💚💕
💚💕💚
💚💕💚💕
💚💕💚💕💚
💚💕💚💕💚💕
💚💕💚💕💚💕💚
💚💕💚💕💚💕💚💕💚
#خدای_مهربان_من❤️
✍نویسنده#لواسانی(حبیب الله)
#قسمت_۴۱۸
_سحر جان ماشین خیلی کثیف شده برم حیاط بشورمش
_منم میام بهت کمک کنم
_پس یه سطل آب گرم رو توش مایع بریز با یه دستمال بیار
علی رفت تو حیاط منم وسیلههایی رو که گفته بود رو برداشتم اومدم پیشش شروع کردیم دوتایی به شستن ماشین که صدای سوسن اومد
_آبجی
برگشتم سمت در خونه
_جانم
_شکوه خانم پشت خطه
علی که صدای سوسن رو شنید رو کرد به من
_دستت رو بشور سریع برو ببین چی میخواد بگه
شیلنگ آب رو گرفتم روی دستم کفهاش رو بردم و سریع پاتند کردم سمت خونه نگاهم افتاد به سوسن که کنار میز تلفن ایستاده ، رو بهش گفتم
_تلفن که قطعه
_آره من جواب ندادم تو هم تا بیای دیگه قطع شد احتمالاً دوباره زنگ میزنه
چشمهاش رو ریز کرد و خواهشانه گفت _میشه باهاش مهربون حرف بزنی
دارم از دستش در حد مرگ حرص میخورم که دختره نمیفهمه ولی به هر زحمتی هست یه لبخند مصنوعی روی لبم نشوندم
_فکر کنم خودت جواب بدی بهتر باشه
ابرو داد بالا
_یعنی بگم امشب بیان
سر دو راهی گیر کردم چی جوابش رو بدم به خودم گفتم عرفان با اون کتکی که از دست علی خورده دیگه اینجا نمیاد. جواب دادم
_اگه خودت نظرت به اینه که بیان دیگه منم حرفی ندارم
نگاه رضایتمندی به من انداخت
_واقعا ناراحت نمیشی بگم بیان؟
_نه سوسن جان هر کسی یک اخلاقی داره شاید تو بتونی با هوو کنار بیای خودت میدونی!
_نه با یه زن دیگهای که تو زندگیم باشه اصلاً کنار نمیام اما میخوام با عرفان صحبت کنم تصمیمش رو بگیره اگه واقعاً منو میخواد هرچه سریعتر عقد موقتشون رو با اون زن فسخ کنه
سری تکون دادم...
#سلام
عزیزانی که تمایل دارند رمان رو کامل بخونن میتونن با پرداخت ۵۰ هزارتومان این رمان رو دریافت کنن😍
6037701089108903
بانک کشاورزی
لواسانی
فیش رو برای این آیدی ارسال کنید تا لینک کانال وی آی پی را دریافت کنید 🌹👇👇
@shahid_abdoli
کپی حرام⛔️
💚💕💚💕💚💕💚💕💚
رمان زیبای نرگس (عیار سنج)
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 #خدای_مهربان_من❤️ ✍نویسنده#لواسانی(حبیب الله) #قسمت
💚
💚💕
💚💕💚
💚💕💚💕
💚💕💚💕💚
💚💕💚💕💚💕
💚💕💚💕💚💕💚
💚💕💚💕💚💕💚💕💚
#خدای_مهربان_من❤️
✍نویسنده#لواسانی(حبیب الله)
#قسمت_۴۱۹
_خوبه بهش بگو ببین قبول میکنه؟
صدای زنگ گوشی بلند شد
سوسن نگاهی انداخت به صفحه تلفن دستش رو گذاشت روی قلبش و با استرس گفت
_شکوه خانمه، گفتی من جواب بدم دیگه
خودم رو کاملاً خونسرد نشون دادم
_آره عزیزم جواب بده
قدم برداشتم و اومدم نزدیک سوسن که مکالمه شون رو بشنوم
خواهر خوش خیال من لبخندی از سر شوق به لباش نشست و گوشی رو برداشت
_بله بفرمایید
شکوه خانم پرسید
_توکی هستی؟
سوسن لفظ قلم جواب داد
_سلام حالتون خوبه سوسن هستم
شکوه خانم فریاد زد
_سوسن هستم و مرض سوسن هستم و کوفت و درد بیدرمون. دختره دربه در آواره که سر سفره مردم بزرگ شدی تا دیروز سر سفره شوهر ننت بودی الانم پلاس خونه دامادتونی حالا برا ما آدم شدی خاک بر سرت، تو لیاقت پسر منو نداری
سوسن هاج و واج دهنش وا موند دستشو گذاشت روی قلبش خواست حرف بزنه ولی نتونست گوشی رو از دستش گرفتم گذاشتم روی صفحه تلفن
خیلی آروم بهش گفتم
_سوسن جان زندگی بالا پایین داره بالاخره مادر شوهره ، حالا یه چیزی گفته به دل نگیر اگه واقعاً به عرفان علاقه داری به این حرفا توجه نکن این خانمم سنی ازش گذشته یه حرفایی واسه خودش گفت
سوسن که بغض گلوش رو گرفته و نفسش بالا نمیاد به سختی و بریده بریده لب زد
_این حرفها رو به من زد؟
به من گفت در به در آواره
ترجیح دادم که با نگاه غمگین فقط همراهیش کنم و اصلاً حرف نزنم
بغضش ترکید و با صدای بلند بلند شروع کرد به گریه کردن صدای نگران علی به گوشم خورد که پی در پی میگفت
_ یا الله یا الله میتونم بیام تو
#سلام
عزیزانی که تمایل دارند رمان رو کامل بخونن میتونن با پرداخت ۵۰ هزارتومان این رمان رو دریافت کنن😍
6037701089108903
بانک کشاورزی
لواسانی
فیش رو برای این آیدی ارسال کنید تا لینک کانال وی آی پی را دریافت کنید 🌹👇👇
@shahid_abdoli
کپی حرام⛔️
💚💕💚💕💚💕💚💕💚
رمان زیبای نرگس (عیار سنج)
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 #خدای_مهربان_من❤️ ✍نویسنده#لواسانی(حبیب الله) #قسمت
💚
💚💕
💚💕💚
💚💕💚💕
💚💕💚💕💚
💚💕💚💕💚💕
💚💕💚💕💚💕💚
💚💕💚💕💚💕💚💕💚
#خدای_مهربان_من❤️
✍نویسنده#لواسانی(حبیب الله)
#قسمت_۴۲۰
_بیا تو علی جان سوسن حجاب داره
علی درو باز کرد و نگران اومد جلو رو کرد به من
_چی شده چرا سوسن اینطوری داره گریه میکنه؟
_مامان عرفان زنگ زد خیلی به سوسن توهین کرد
اخمی تو ابروش انداخت
_چی گفت بهش؟
من ساکت شدم دلم نیومد حرفهایی رو که شکوه خانم زد رو تکرار کنم خود سوسن رو کرد به علی
_به من میگه تو سر سفره دیگران بزرگ شدی کلی هم بهم توهین کرد
علی نگاهشو داد به من
_زنگ بزن به این شکوه خانم بهش بگو تو که پسرت رو سر سفره خودت بزرگ کردی یادش میدادی دروغ نگه و حُقه بازی نکنه
ساکت زل زدم بهش علی ادامه داد
_ زنگ بزن دیگه
_حالا صبر کن بعداً زنگ میزنم
_عه چی رو صبر کنم، زود باش همین الان زنگ بزن به قول قدیمیها تا تنور داغه نون رو بچسبون حرف زده باید حرف بشنوه میخوای بذاری همه چی سرد شه تازه تو بری حرفت رو بزنی
سرم رو انداختم بالا
_همچین قصدی ندارم آخه سوسن به عرفان علاقهمنده الان اگه ما یه حرفی بزنیم ممکنه در آینده براش مشکل پیش بیاد
علی رو کرد به سوسن
_الان حال روحیت خوب نیست برو استراحت کن بعداً راجع به این موضوع صحبت میکنیم
سوسن بدون اینکه حرفی بزنه رفت تو اتاقش و در رو پشت سر خودش بست
علی گوشی تلفن رو برداشت و شماره گرفت
_به کی میخوای زنگ بزنی علی جان
_به جواد
تماسش رو قطع کردم و لب زدم
اگر میخوای با جواد در مورد عرفان صحبت کنی برو تو حیاط با موبایلت زنگ بزن که سوسن نشنوه خواهر نادون من فکر میکنه با دو کلمه حرف میتونه پسره رو منقلب کنه و سر به راهش کنه...
#سلام
عزیزانی که تمایل دارند رمان رو کامل بخونن میتونن با پرداخت ۵۰ هزارتومان این رمان رو دریافت کنن😍
6037701089108903
بانک کشاورزی
لواسانی
فیش رو برای این آیدی ارسال کنید تا لینک کانال وی آی پی را دریافت کنید 🌹👇👇
@shahid_abdoli
کپی حرام⛔️
💚💕💚💕💚💕💚💕💚
رمان زیبای نرگس (عیار سنج)
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 #خدای_مهربان_من❤️ ✍نویسنده#لواسانی(حبیب الله) #قسمت
💚
💚💕
💚💕💚
💚💕💚💕
💚💕💚💕💚
💚💕💚💕💚💕
💚💕💚💕💚💕💚
💚💕💚💕💚💕💚💕💚
#خدای_مهربان_من❤️
✍نویسنده#لواسانی(حبیب الله)
#قسمت_۴۲۱
اگر حرفای تو رو بشنوه ناراحت میشه و میگه اینها نمیگذارن من زندگیم رو درست کنم.
علی سری به تاسف تکون داد و زیر لب زمزمه کرد
_ آدم چی بگه پسره زن داره مادرشم هرچی از دهنش در اومده به سوسن گفته بازم این دختر میگه زندگیم رو درست کنم، یکی ازش بپرسه الان دقیقا چی رو میخواد درست کنه، باباتم که کلاً بی خیال دخترش شده. ولی من امروز میرم پیش بابات بهش میگم باید توی این مسئله ورود کنه
دهنم بسته است برای حرف زدن، اون از بیخیالیهای بابام نسبت به ما اینم از نادونیه خواهرم
علی رفت سمت رخت آویز و شروع کرد لباسهاش رو عوض کردن بهش نزدیک شدم
_کجا میخوای بری؟
_میرم پیش بابات متقاعدش کنم از اونجا بریم کلانتری از دست عرفان شکایت کنیم پای شکایت که بیاد وسط این پسره میکشه کنار عرفان عاشق سوسن نیست چون اگر بود حتما زن اولی رو رها میکرد نه اینکه تا اینجا اون زن رو نگه داره و به سوسن هم اظهار عشق و علاقه کنه
_آفرین کار خیلی خوبی میکنی برو از دستش شکایت کن
علی خداحافظی کرد رفت اعصابم خیلی داغونه دل آشوبه دارم برای اینکه کمی خودم رو آروم کنم اومدم پیش بچهها و تا شب که علی بیاد خودم را با بچهها سرگرم کردم...
یه روز تو حیاط دانشگاه چشمم افتاد به یه دختر ریزه میزه که موهاش شلخته از مقنعه بیرون ریخته بود و داشت ساندویچ گاز میزد همینکه گاز زد یهو سس ساندویچ مالید روی دماغ و دهنش خندم گرفت مثل دختر بچه ها با دست پاکش کرد به نظرم خیلی ناز بود و دلم رفت براش روزها میگذشت و گه گاهی اون دخترو میدیدم صورت ریزه میزه و با نمکی داشت خیلی مجذوبش شدم تا اینکه ...
https://eitaa.com/joinchat/1960640682C4ba40e21a9
#سلام
عزیزانی که تمایل دارند رمان رو کامل بخونن میتونن با پرداخت ۵۰ هزارتومان این رمان رو دریافت کنن😍
6037701089108903
بانک کشاورزی
لواسانی
فیش رو برای این آیدی ارسال کنید تا لینک کانال وی آی پی را دریافت کنید 🌹👇👇
@shahid_abdoli
کپی حرام⛔️
💚💕💚💕💚💕💚💕💚
رمان زیبای نرگس (عیار سنج)
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 #خدای_مهربان_من❤️ ✍نویسنده#لواسانی(حبیب الله) #قسمت
💚
💚💕
💚💕💚
💚💕💚💕
💚💕💚💕💚
💚💕💚💕💚💕
💚💕💚💕💚💕💚
💚💕💚💕💚💕💚💕💚
#خدای_مهربان_من❤️
✍نویسنده#لواسانی(حبیب الله)
#قسمت_۴۲۲
شب که علی اومد بعد از سلام و احوالپرسی آروم بهش گفتم
_ بیا بریم تو اتاقمون ببینم چی شد چیکار کردی؟
دوتایی اومدیم تو اتاق درو بستم رو کردم به علی
_بگو چیکار کردی، بابام قبول کرد
علی سری به تاسف تکون داد
حرف نزده احساس شرمندگی و خجالت بهم دست داد چون فهمیدم که بابام بیاهمیتی کرده
قبل از اینکه علی حرفی بزنه بهش گفتم
_چی شد بابا باهات نیومد
جواب داد
_چرا اومد ولی کلی اعتراض کرد که سوسن بیجا میکنه که حرف میزنه یه دونه بزن تو دهنش کار خودتو بکن منه پیرمردم نکشون این طرف و اون طرف
منم بهش گفتم
_ اینجوری که نمیشه بالاخره باید دوران نوجوانی و شرایط سنی دخترت رو در نظر بگیری خلاصه کلی با بابات صحبت کردم راضی شد که فردا صبح بریم از دست عرفان شکایت کنیم
دستش رو گرفتم
_ازت ممنونم تو داری برای سوسن برادری میکنی ان شاالله که یه روز بتونم
خوبی هات رو جبران کنم
لبخند زد
_این حرفا چیه میزنی سحر جان باور کن که من سوسن رو مثل خواهر خودم میدونم و هر کاری از دستم بر بیاد براش انجام میدم فردا هم با، بابات بریم من این عرفان رو بشونم سر جاش...
با تراکتورم داشتم زمین رو شخم میزدم که صدیقه دختر مشد عباس با یه بقچه اومد نزدیکم و گفت
حسن برات چاشت آوردم
همینطوری که روی تراکتور نشسته بودم گفتم
دستت درد نکنه چرا زحمت میکشی
صدیقه جواب داد
چه زحمتی برای بابام میارم دیگه برای تو هم میارم
دورو برم رو نگاه کردم گفتم
امروز که بابات نیومده...
یه لحظه تو دلم گفتم این صدیقه دلش پیش من گیر کرد که هر روز برای من چاشت و عصرانه میاره حرفم رو ادامه ندادم و مکثی کردم و به خودم گفتم خوبه از خودش بپرسم اگر صدیقه من رو بخواد خب منم اون رو میخوام رو کردم سمتش و گفتم...
https://eitaa.com/joinchat/3695968317C061460af4d
#سلام
عزیزانی که تمایل دارند رمان رو کامل بخونن میتونن با پرداخت ۵۰ هزارتومان این رمان رو دریافت کنن😍
6037701089108903
بانک کشاورزی
لواسانی
فیش رو برای این آیدی ارسال کنید تا لینک کانال وی آی پی را دریافت کنید 🌹👇👇
@shahid_abdoli
کپی حرام ⛔️
جمعه ها و روزهای تعطیل داستان نداریم
💚💕💚💕💚💕💚💕💚