رمان زیبای نرگس (عیار سنج)
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 #خدای_مهربان_من❤️ ✍نویسنده#لواسانی(حبیب الله) #قسمت
💚
💚💕
💚💕💚
💚💕💚💕
💚💕💚💕💚
💚💕💚💕💚💕
💚💕💚💕💚💕💚
💚💕💚💕💚💕💚💕💚
#خدای_مهربان_من❤️
✍نویسنده#لواسانی(حبیب الله)
#قسمت_۳۸۸
موندم سر دو راهی که چه کنم .هم نمیتونم به بابام بگم نمیایم خونتون هم نمیتونم احساسات سوسن رو نادیده بگیرم به خودم گفتم حالا به بابا میگم باشه میایم بعد با سوسن صحبت میکنم اگر راضی نشد یه جوری به بابا میگم نمیایم
به بابام گفتم
_باشه چشم میایم
با، بابام خداحافظی کردم سوسن از این حرفم دلخور شد و پاش رو محکم کوبید زمین
_آبجی چرا قبول کردی؟ من که گفتم نمیام
_فعلاً تو لباسهات رو بخر بعداً صحبت میکنیم
اخماش رو کرد تو هم
_ این اخلاقت به مامان رفته یه کاری رو که بخواد بکنه انجام میده
اصلاً من لباس نمیخوام بیا بریم خونه مدرسه هم نمیخواد ثبت نامم کنی
گره ای تو ابرو انداختم
_سوسن چرا بچه بازی میکنی این چه رفتارهاییه از خودت نشون میدی دو تا آدم بزرگیم میشینیم با هم صحبت میکنیم اگر راضی شدی میریم راضی هم نشدی نمیریم
شونه انداخت بالا
_گفته باشم من نمیام ، راضیم نمیشم
_خیلی خوب نمیریم خریدهات رو بکن میریم خونه زنگ میزنم به بابا میگم الان شرایطمون ردیف نیست نمیایم
_نخیر اگه بگی الان شرایط ردیف نیست میگه بعداً بیا من دلم نمیخواد دیگه بابا و اون دخترهای نُنُرِش رو ببینم
_خیلی خب باشه آروم باش نمیریم برم خونه میگم کلاً نمیای
_چرا همین الان زنگ نمیزنی؟
کلافه نوچی کردم
_اذیتم نکن سوسن بریم خونه زنگ میزنم
ابرو داد بالا
_داری قول میدیا آبجی؟
بله عزیزم حواسم هست دارم قول میدم...
.سلام
عزیزانی که تمایل دارند رمان رو کامل بخونن میتونن با پرداخت ۵۰ هزارتومان این رمان رو دریافت کنن😍
6037701089108903
بانک کشاورزی
لواسانی
فیش رو برای این آیدی ارسال کنید تا لینک کانال وی آی پی را دریافت کنید 🌹👇👇
@shahid_abdoli
کپی حرام
جمعه ها و روزهای تعطیل داستان نداریم🌷
💚💕💚💕💚💕💚💕💚
رمان زیبای نرگس (عیار سنج)
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 #خدای_مهربان_من❤️ ✍نویسنده#لواسانی(حبیب الله) #قسمت
💚
💚💕
💚💕💚
💚💕💚💕
💚💕💚💕💚
💚💕💚💕💚💕
💚💕💚💕💚💕💚
💚💕💚💕💚💕💚💕💚
#خدای_مهربان_من❤️
✍نویسنده#لواسانی(حبیب الله)
#قسمت_۳۸۹
دستم رو بردم زیر یکی از مانتوهایی که به رگال آویزونه ، رو کردم به سوسن
_این رو ببین ازش خوشت میاد
با دقت نگاهش رو انداخت به مانتو سری تکون داد
_آره قشنگه
از تو رگال درآوردم گرفتم سمتش
_برو اتاق پرو بپوش ببین اندازته
رفت تو اتاق پرو ، چند لحظه بعد صدا زد
_آبجی بیا ببین خوبه
لای در اتاق رو باز کردم نگاهی به سر تا پای سوسن انداختم
_آره خیلی قشنگه خودت چی
خوشت اومده؟
_آره خوشم میاد
_باشه بیا بیرون روسری و یاشال هم انتخاب کن
سوسن از اتاق پرو اومد بیرون رو کرد به من
به نظرت شال بپوشم خوبه یا روسری
_فرقی نمیکنه هر کدوم که خودت بیشتر دوست داری اصلاً میخوای یه شال برات بخرم یه روسری امتحان کن ببین کدوماش رو بیشتر دوست داری از این به بعد همون رو بخر
از اینکه گفتم هم روسری بخر هم شال خیلی خوشحال شد با روی گشادهای گفت
_واقعاً آبجی هر دوشو میخری؟
_بله عزیزم اتفاقاً مانتو رو هم خواستم بهت بگم یکی دیگه هم انتخاب کنی
_اینجا چادر هم داره
_آره داره
یه مانتوی دیگه و شال و روسری رو انتخاب کرد رو کردم به فروشنده
_چادرم میخوایم
جواب داد
_دانشجویی لبنانی عربی ایرانی مدلشو اندازه قدتونو بگید براتون بیارم
رو کردم به سوسن چه مدلی برات بیاره
سوسن نگاهش رو داد به فروشنده
_میشه مدلش رو بیاری ببینیم
با دست چند مانکنی رو که چادر سرشون کرده بودن نشون داد
_تن مانکنهاست ببینید
سوسن دو قدم برداشت سمت مانکن ها همه چادرها رو دید، سر چرخوند سمت فروشنده
_کدوم از اینها ایرانی هستند
_ببخشید خانم ، ایرانیها را نگذاشتیم همین که سر خواهرتون هست این مدلی اند...
.سلام
عزیزانی که تمایل دارند رمان رو کامل بخونن میتونن با پرداخت ۵۰ هزارتومان این رمان رو دریافت کنن😍
6037701089108903
بانک کشاورزی
لواسانی
فیش رو برای این آیدی ارسال کنید تا لینک کانال وی آی پی را دریافت کنید 🌹👇👇
@shahid_abdoli
کپی حرام⛔️
💚💕💚💕💚💕💚💕💚
هدایت شده از زیر چتر شهدا 🌹 🌱
https://eitaa.com/arzansararezvani
ارزان سرای رضوانی فروشگاهی برای تمامی سلیقه ها.
پوشاک، کیف، کفش، اکسسوری و لوازم کاربردی خود را با قیمت مناسب و کیفیت عالی از ما بخواهید.
رمان زیبای نرگس (عیار سنج)
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 #خدای_مهربان_من❤️ ✍نویسنده#لواسانی(حبیب الله) #قسمت
💚
💚💕
💚💕💚
💚💕💚💕
💚💕💚💕💚
💚💕💚💕💚💕
💚💕💚💕💚💕💚
💚💕💚💕💚💕💚💕💚
#خدای_مهربان_من❤️
✍نویسنده#لواسانی(حبیب الله)
#قسمت_۳۹۰
سوسن از خانم فروشنده پرسید
_ببخشید چادر ایرانی دارید که مثل این چادرعربیها دور تا دورش نگین کار شده باشه
قبل از اینکه خانم فروشنده جواب بده رو کردم به سوسن
_عزیزم ما چادر سرمون کنیم تا در نگاه نامحرم جلوه نکنیم نه اینکه با نگین کاری و گلدوزی بدتر جلوه کنیم
فقط بیحجابی در اسلام نهی نشده ، جلوه گری هم نهی شده، خانم باید با یه لباس ساده در جامعه حضور داشته باشه حالا میخواد مانتو باشه میخواد چادر که البته حضرت آقا در مورد حجاب فرمودند چادر در بین پوششها بهترین حجاب برای
خانمها ست.
ابرو داد بالا
_باشه آبجی هر کدوم که بهتره همون رو برام بخر
تو دلم گفتم خدا را شکر که در مورد احکام دینی لجبازی نمیکنه. خریدهامون رو کردیم سوسن روسری و چادرش رو سرش کرد لبخندی بهش زدم
_وااای چقدر بهت میاد عزیزم مبارکت باشه
خنده پهنی زد
_ممنون آبجی که انقدر برام خرید کردی
بوسه ای به پیشونیش زدم
_خواهش میکنم خواهر عزیز خوشگلم
از فروشگاه اومدیم بیرون سوار تاکسی شدیم رو به آقای راننده گفتم
_ببخشید معطل شدید
_نه دخترم ما کارمون همینه ، الان کجا برم؟
_بریم مدرسه راهنمایی دخترانه عفاف
چشمی گفت و حرکت کرد. سوسن رو کرد به من
_میشه الان زنگ بزنی به بابا بگی ما نمیایم
اصرارش رو که دیدم دلم نیومد بگم صبر کن تا برسیم خونه گوشی رو از تو کیفم درآوردم شماره بابا رو گرفتم. چند بوق خورد جواب داد
_سلام سحر جان
_سلام، ببخشید بابا ما امشب نمیتونیم بیایم خونه شما
چرا بابا طفلی دخترام چقدر برنامهریزی کردن...
.سلام
عزیزانی که تمایل دارند رمان رو کامل بخونن میتونن با پرداخت ۵۰ هزارتومان این رمان رو دریافت کنن😍
6037701089108903
بانک کشاورزی
لواسانی
فیش رو برای این آیدی ارسال کنید تا لینک کانال وی آی پی را دریافت کنید 🌹👇👇
@shahid_abdoli
جمعه ها و روزهای تعطیل داستان نداریم🌷
💚💕💚💕💚💕💚💕💚
رمان زیبای نرگس (عیار سنج)
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 #خدای_مهربان_من❤️ ✍نویسنده#لواسانی(حبیب الله) #قسمت
💚
💚💕
💚💕💚
💚💕💚💕
💚💕💚💕💚
💚💕💚💕💚💕
💚💕💚💕💚💕💚
💚💕💚💕💚💕💚💕💚
#خدای_مهربان_من❤️
✍نویسنده#لواسانی(حبیب الله)
#قسمت_۳۹۱
سوسن صدای بابا رو شنید با لحن دلخوری آروم زمزمه کرد
_دخترهام
میبینی آبجی دلش برای من تنگ نشده که دوست داشته باشه من برم خونش نگرانه دختراشه که یه وقت ناراحت نشن
دلم میخواد از بابا دفاع کنم اما واقعاً موندم چی بگم وقتی خود من هم به این نتیجه رسیدم بابا به شدت بین دو تا بچههایی که از آذر داره با ما سه تا فرق میگذاره برای همین نسبت به اعتراض سوسن سکوت کردم
به بابا گفتم
_حالا وقت زیاده انشالله یه روز دیگه
میایم
_ پس خودت زنگ بزن به شیما بگو، من زنگ بزنم دلش راضی نمیشه
_من فعلاً بیرون هستم برسم خونه بهش زنگ میزنم
بعد از خداحافظی تماس رو قطع کردم رو کردم به سوسن که از شدت حرص خوردن گونههاش قرمز شده اخم ریزی کردم
_چرا انقدر خودتو ناراحت میکنی گفتی نریم منم قبول کردم دیگه
_نمیتونم ناراحت نشم به من میگه سوسن به اون بچههاش میگه دخترام
چرا به من نگفت دخترم اصلاً چرا نگفت گوشی رو بده به سوسن باهاش صحبت کنم چرا نگفت ؟چون من براش مهم نیستم مثل همون سالهایی که از کانادا بهش زنگ میزدم و جواب تلفنم رو نمیداد
سوسن کامل چرخید سمت من
_آبجی باور میکنی حتی یک بار هم جواب تلفنمو نداد ، خودشم بهم زنگ نزد
سرم رو ریز تکون دادم
_آره عزیزم باور میکنم
آبجی شنیدم بابام میخواسته تو رو بکشه، آره؟
_ببین سوسن جان چون پرسیدی جوابت رو میدم آره میخواست من رو بکشه ولی دیگه ادامه نده چون اصلاً دلم نمیخواد به خاطرات تلخ گذشته ام برگردم مهم الانه که دارم با آرامش زندگی میکنم...
.سلام
عزیزانی که تمایل دارند رمان رو کامل بخونن میتونن با پرداخت ۵۰ هزارتومان این رمان رو دریافت کنن😍
6037701089108903
بانک کشاورزی
لواسانی
فیش رو برای این آیدی ارسال کنید تا لینک کانال وی آی پی را دریافت کنید 🌹👇👇
@shahid_abdoli
کپی حرام⛔️
جمعه ها و روزهای تعطیل داستان نداریم🌷
💚💕💚💕💚💕💚💕💚
رمان زیبای نرگس (عیار سنج)
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 #خدای_مهربان_من❤️ ✍نویسنده#لواسانی(حبیب الله) #قسمت
💚
💚💕
💚💕💚
💚💕💚💕
💚💕💚💕💚
💚💕💚💕💚💕
💚💕💚💕💚💕💚
💚💕💚💕💚💕💚💕💚
#خدای_مهربان_من❤️
✍نویسنده#لواسانی(حبیب الله)
#قسمت_۳۹۲
سوسن لحظهای ساکت موند دوباره ادامه داد
_آبجی یه سوال دیگه بپرسم
_بپرس عزیزم
_چرا با وجود اینکه بابا میخواسته تو رو بکشه انقدرم اذیتت کرده تو هنوز دوسش داری؟
مکثی کردم و لبخند تلخی زدم
_منم خیلی بابا رو دوست ندارم، دارم به وظیفه الهی م عمل میکنم خداوند تقسیم کار کرده یه وظایف و کارهایی رو به پدر و مادر واگذار کرده یه وظیفههایی رو هم به فرزندان
حالا اگر یکی به وظیفهاش عمل نکنه وظیفه اون یکی از روی دوشش برداشته نمیشه خداوند به من گفته به پدر و مادرت احترام بگذار بدیها و کوتاهیهاشونم نادیده بگیر اگرچه خیلی سخته اما من بهت پاداش بزرگی میدم
ببین سوسن جان علی همسرم توی زندگی من یه معجزه است و من دارم با تمام وجود این لطف خداوند رو احساس میکنم و فکر میکنم پادلش صبوریهای من نسبت به کوتاهی های بابا بلکه ظلمهای باباست
_یعنی تو الان ناراحت نمیشی انقدر بابا بین ما و با بچههای آذر فرق میگذره
لبم رو برگردوندم
_از این کار بابا خوشم نمیاد ولی ناراحت نمیشم، البته بهت بگم اون مدتی که بابا به خاطر تصادفش بیمارستان بود و بعد هم اومد خونه پدر شوهرم، من از درون خیلی از دستش ناراحت بودم ولی فقط و فقط به خاطر اینکه خدا گفته بود و بالوالدین احسانا بهش رسیدگی میکردم
سوسن خیره تو چشمهای من نگاه کرد و گفت
_من که ازش بدم میاد...
.سلام
عزیزانی که تمایل دارند رمان رو کامل بخونن میتونن با پرداخت ۵۰ هزارتومان این رمان رو دریافت کنن😍
6037701089108903
بانک کشاورزی
لواسانی
فیش رو برای این آیدی ارسال کنید تا لینک کانال وی آی پی را دریافت کنید 🌹👇👇
@shahid_abdoli
کپی حرام⛔️
💚💕💚💕💚💕💚💕💚
رمان زیبای نرگس (عیار سنج)
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 #خدای_مهربان_من❤️ ✍نویسنده#لواسانی(حبیب الله) #قسمت
💚
💚💕
💚💕💚
💚💕💚💕
💚💕💚💕💚
💚💕💚💕💚💕
💚💕💚💕💚💕💚
💚💕💚💕💚💕💚💕💚
#خدای_مهربان_من❤️
✍نویسنده#لواسانی(حبیب الله)
#قسمت_۳۹۳
به سوسن حق میدم چون تو سن و سالی نیست که درک کنه خودمم تو همین سن و سال بودم نسبت به رفتارهای بابام عکسالعمل نشون میدادم انتخاب یه دوست خوب مسیر زندگی من رو عوض کرد.
با صدای آقای راننده که گفت
_بفرمایید اینم مدرسه عفاف
از فکر بیرون اومدم و از شیشه ماشین تابلوی مدرسه رو خوندم دست کردم تو کیفم کرایه راننده رو درآوردم گرفتم سمتش
_بفرمایید
کرایه رو گرفت
_خدا بده برکت دخترم برید به امید خدا
_خیلی ممنون حاج آقا
با سوسن از تاکسی پیاده شدیم قدم برداشتیم سمت مدرسه. خدا را شکر با ثبت نام سوسن هیچ مخالفتی نشد و
نام نویسیش به راحتی انجام شد برگشتیم خونه
*****************
سوسن روسری حریر نباتی رنگش رو سرش کرد و رو کرد به من
_بهم میاد
لبخند پهنی زدم و کشدار گفتم
_وای چقدر زیبا شدی
زیر لب زمزمه کردم
چقدر این چهار سال زود گذشت باورم نمیشه شب خواستگاری خواهر کوچولوم سوسن عزیزم تو خونه من انجام بشه
صدای زهرا بلند شد
_مامانی بیا مهدی داره خرابکاری میکنه
سریع اومدم تو آشپز خونه و ظرف هندوانه رو از جلوش برداشتم گذاشتم روی کابینت سر چرخوندم سمت زهرا
_دخترم گفتم که مواظبش باش، چرا از اتاق اومدید بیرون
شونه هاش رو انداخت بالا
_دوست داشتم چونکه حوصله مون سر رفت
این حاضر جوابی های زهرا بعضی وقتها بد جوری من رو کلافه میکنه...
.سلام
عزیزانی که تمایل دارند رمان رو کامل بخونن میتونن با پرداخت ۵۰ هزارتومان این رمان رو دریافت کنن😍
6037701089108903
بانک کشاورزی
لواسانی
فیش رو برای این آیدی ارسال کنید تا لینک کانال وی آی پی را دریافت کنید 🌹👇👇
@shahid_abdoli
کپی حرام⛔️
💚💕💚💕💚💕💚💕💚
رمان زیبای نرگس (عیار سنج)
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 #خدای_مهربان_من❤️ ✍نویسنده#لواسانی(حبیب الله) #قسمت
💚
💚💕
💚💕💚
💚💕💚💕
💚💕💚💕💚
💚💕💚💕💚💕
💚💕💚💕💚💕💚
💚💕💚💕💚💕💚💕💚
#خدای_مهربان_من❤️
✍نویسنده#لواسانی(حبیب الله)
#قسمت_۳۹۴
دستهای مهدی رو شستم بردم تو اتاق خودش ، رو کردم به زهرا
_دختر خوبی باش حرف مامان رو گوش کن مواظب مهدی باش من برم آشپزخانه رو تمیز کنم، تا منم بعد از ظهر شما رو ببرم پارک
آخ جون گفت و پرید بالا پایین نگاهشو داد به مهدی
_بیا ساکت باشیم که مامان ببرمون پارک
لبخندی به شیرین زبونی زهرا زدم و در اتاق رو بستم اومدم آشپزخانه رو تمیز کردم برگشتم پیش سوسن
_عه لباسهاتو درآوردی
_آره پوشیدم ببینم بهم میاد، آبجی به نظرت مامان برای مراسم عقد ما میاد؟
_آره چرا نیاد
_تو اینجوری میگی که به من دلداری بدی اون هوشنگی که من میشناسم بدجنستر از این حرفاس که اجازه بده مامان بیاد ایران از طرفی کلی باید پول بلیط بده هوشنگ از این پولها برای من خرج نمیکنه
_من به علی گفتم که هوشنگ هزینه اومدن به ایران رو نمیده علی هم با مامان صحبت کرد گفت هزینه بلیط رفت و برگشتتون رو خودم میدم مامانم خیلی خوشحال شد و تشکر کرد
لبخند پهنی زد و کشدار گفت
_راست میگی آبحی وای که شما زن و شوهر چقدر خوبید من چند روزه ماتم گرفتم میگم مامان پول نداره هوشنگم بهش نمیده پس سر عقد من نیست
دستم را گذاشتم روی شونهاش
_کارت رو بسپار به خدا، خدا خودش جور میکنه
سوسن دستاشتو مشت کرد سرش رو گرفت رو به آسمون
_الحمدالله شُکراً شُکرا، خدایا شکرت که با عنایت تو همه چی داره به خوبی پیش میره...
.سلام
عزیزانی که تمایل دارند رمان رو کامل بخونن میتونن با پرداخت ۵۰ هزارتومان این رمان رو دریافت کنن😍
6037701089108903
بانک کشاورزی
لواسانی
فیش رو برای این آیدی ارسال کنید تا لینک کانال وی آی پی را دریافت کنید 🌹👇👇
@shahid_abdoli
کپی حرام⛔️
💚💕💚💕💚💕💚💕💚
💚
💚💕
💚💕💚
💚💕💚💕
💚💕💚💕💚
💚💕💚💕💚💕
💚💕💚💕💚💕💚
💚💕💚💕💚💕💚💕💚
#خدای_مهربان_من❤️
✍نویسنده#لواسانی(حبیب الله)
#قسمت_۳۹۵
_آفرین سوسن جان همیشه شاکر خدا باش
صدای زنگ گوشیم بلند شد گوشی رو از روی اُپن برداشتم صفحه اش رو نگاه کردم، رو کردم به سوسن
_پاشو بیا مامانه
سوسن سریع اومد کنارم ایستاد دکمه تماس رو زدم
_سلام مامان جون خوبی؟
با صدای گرفتهای که معلومه خیلی گریه کرده جواب داد
_نه سحر جان بیچاره شدیم بدبخت شدیم خواهرت به خاک سیاه نشست
مضطرب و نگران پرسیدم
_چرا مامان، چی شده؟
_سیاوش مُرد شوهر خواهرت مُرد
ناخواسته لحظه مرگ سیاوش که تو خواب دیده بودم جلوی چشمهام مجسم شد و مجدد وحشت همون موقع به جونم افتاد دستهام شروع کرد به لرزیدن نه به خاطر فوت شوهر خواهرم بلکه به خاطر اون وضعیتی که تو خواب دیدم که چه جوری جون داد زبونم بند اومد نتونستم با مامانم حرف بزنم مامانمم مکرر از پشت گوشی میگه
_سحر جان، سحر خوبی مادر؟ تو چِت شد؟
صدای گریهش بلند شد و ادامه داد
_به خودت مسلط باش مادر
سوسن دستش رو دراز کرد
_آبجی گوشی رو میدی
گوشی رو دادم به سوسن دیگه طاقت ایستادن ندارم نشستم کنار اُپن
صدای سوسن رو میشنوم که میگه
_مامان سیاوش مُرد
_سارا حالش چطوره؟
_چرا مرد؟
_ای وای حتما بازم در مشروب خوردن زیاده روی کرد ،آره؟
ببین بیشعور چه جوری با ندونم کاریش خواهرمون رو بد بخت کرد
با شنیدن این حرف از سوسن دیگه مطمئن شدم که اونچه که در خواب دیدم به سر سیاوش بدبخت اومده
سوسن ادامه داد
_فکر نمیکنم بتونه صحبت کنه سحر خیلی حالش بد شد اگه اجازه بدی مامان ما خودمون بهت زنگ بزنیم فعلاً خداحافظ،
_باشه باشه حتماً از حال سحر بهت خبر میدم...
.سلام
عزیزانی که تمایل دارند رمان رو کامل بخونن میتونن با پرداخت ۵۰ هزارتومان این رمان رو دریافت کنن😍
6037701089108903
بانک کشاورزی
لواسانی
فیش رو برای این آیدی ارسال کنید تا لینک کانال وی آی پی را دریافت کنید 🌹👇👇
@shahid_abdoli
.
کپی حرام
جمعه ها و روزهای تعطیل داستان نداریم🌷
💚💕💚💕💚💕💚💕💚