رمان زیبای نرگس (عیار سنج)
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 #خدای_مهربان_من❤️ ✍نویسنده#لواسانی(حبیب الله) #قسمت
💚
💚💕
💚💕💚
💚💕💚💕
💚💕💚💕💚
💚💕💚💕💚💕
💚💕💚💕💚💕💚
💚💕💚💕💚💕💚💕💚
#خدای_مهربان_من❤️
✍نویسنده#لواسانی(حبیب الله)
#قسمت_۳۹۹
_آره باور کن، ما هم الان فهمیدیم مامان زنگ زد به دایی گفت بلند شو بیا سیاوش از دنیا رفت که صدای گریه دایی از پشت گوشی بلند شده و گفته
ملیسا دیشب رگهای هر دو دستش رو زده، تا فهمیدن بردنش بیمارستان اما به دلیل خونریزی زیاد از دنیا رفته
_آخی بیچاره دایی و زن دایی
اون رو ولش کن شوهر جوون من رو بگو که مثل گل جلوی چشمام پرپر شد اگر بودی میدیدی که دخترم چطوری بالای سر باباش زجه میزد دلت کباب میشد
_ان شاالله خدا بهت صبر بده، عزیزم
_سحر جان فوت سیاوش رو به علی آقا گفتید، خبر داره
_نه هنوز نگفتم، بیاد خونه بهش میگم
_باشه هر وقت صلاح دونستی بگو، فقط خیلی زود بیا که حضورت برام قوت قلبه
_باشه عزیزم
بعد از خداحافظی تماس رو قطع کردم گوشی رو گرفتم سمت سوسن
_بیا بزارش رو اُپن
مرضیه رو کرد به من
_ببخشید سحر جان سارا گفت که انگار یه خانمی خود کشی کرده اینجوری شنیدم، البته من قصد فال گوشی نداشتم صدای گوشیت بلنده شنیدم
_آره دختر داییم با یه پسری که شیطان پرست بوده دوست شده. اونم دختر دایی من ملیسا رو شیطان پرست کرده. بعد پسره با یه دختر دیگه دوست شده ملیسا هم طاقت نیاورده خودکشی کرده و از دنیا رفته
_آخی بیچاره چه گناهان بزرگی انجام داده. اول دوستی با نامحرم بعد شیطان پرستی آخرشم خودکشی آدم چی بگه !!ما که دعا میکنیم خدا از تقصیراتش بگذره
دستم رو گرفتم رو به آسمون
_ان شاالله
_حالا شما میخواین برید کانادا
_والا چی بگم اگه شرایط کاری علی ردیف باشه حتماً میریم اگرم نتونه که دیگه مجبورم چند روز بگذره بعد برم...
.سلام
عزیزانی که تمایل دارند رمان رو کامل بخونن میتونن با پرداخت ۵۰ هزارتومان این رمان رو دریافت کنن😍
6037701089108903
بانک کشاورزی
لواسانی
فیش رو برای این آیدی ارسال کنید تا لینک کانال وی آی پی را دریافت کنید 🌹👇👇
@shahid_abdoli
کپی حرام⛔️
جمعه ها و روزهای تعطیل داستان نداریم🌷
💚💕💚💕💚💕💚💕💚
رمان زیبای نرگس (عیار سنج)
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 #خدای_مهربان_من❤️ ✍نویسنده#لواسانی(حبیب الله) #قسمت
💚
💚💕
💚💕💚
💚💕💚💕
💚💕💚💕💚
💚💕💚💕💚💕
💚💕💚💕💚💕💚
💚💕💚💕💚💕💚💕💚
#خدای_مهربان_من❤️
✍نویسنده#لواسانی(حبیب الله)
#قسمت_۴۰۰
_درست میگی حق با توئه سحر جان
اگه اجازه بدی من دیگه برم
_پس چرا انقدر زود تو همین الان اومدی؟
_دلم برات تنگ شده بود گفتم یه دقیقه بیام ببینمت و برم ، امشب مهمون داریم مجبورم که برم حالا ان شالله برو کانادا و بیا بعد یه روز میام سر فرصت بشینیم با هم صحبت کنیم
_باشه عزیزم مزاحمت نمیشم
مرضیه خداحافظی کرد رفت سارا رو کرد به من
_آبجی یعنی خواستگاری من امشب به هم میخوره
با این حرفش رفتم تو فکر چیکار کنیم بگم بیان که اصلاً حوصله ندارم بگم نیان این بچه کلی از دیروز به خودش رسیده لباس تهیه کرده
سوسن نگران پرسید
_چی شد آبجی چیکار کنیم؟
_نمیدونم سوسن جان خودمم موندم بذار به علی بگم اون همیشه تصمیم های خوبی میگیره
سوسن بدون اینکه من بگم فوری گوشی رو از روی اُپن برداشت گرفت سمتم
_بیا آبجی میخوای زنگ بزنی
گوشی رو ازش گرفتم تبسمی بهش زدم شماره علی رو گرفتم بعد از چند بوق جواب داد
_سلام سحر جان خوبی؟
_سلام خیلی ممنون
_چی شده چرا صدات گرفته است
_شوهر سارا امروز بر اثر ایست قلبی از دنیا رفته
_عه واقعا؟
_البته من خودم میگم ایست قلبی چون که متاسفانه در حال خوردن مشروب از دنیا رفته
با لحن ناراحتی گفت
_ مطمئنی که بر اثر مشروب بوده
_آره علی جان من خودم تو خواب دیدم
_خوبی سحر؟ میدونی داری چه حرفی میزنی
_ حالا تو بیا من برات میگم من مطمئنم بر اثر مشروب خوری مرده
_استغفرالله ربی و اتوب الیه دیگه نگی این حرف رو سحر، خدا بیامرزدش عمرش تموم شده مرده تمام
_باشه علی جان حالا یه مسئله دیگه امشب خواستگاری سوسنه با توجه به اینکه این بنده خدا فوت کرده ما چیکار کنیم
مکثی کرد و جواب داد...
.سلام
عزیزانی که تمایل دارند رمان رو کامل بخونن میتونن با پرداخت ۵۰ هزارتومان این رمان رو دریافت کنن😍
6037701089108903
بانک کشاورزی
لواسانی
فیش رو برای این آیدی ارسال کنید تا لینک کانال وی آی پی را دریافت کنید 🌹👇👇
@shahid_abdoli
💚💕💚💕💚💕💚💕💚
🌱🌱تنها راه لذت بردن از زندگی،
پذیرش این واقعیت است که
زندگی یک جریان و فرایند است و
نه رسیدن به یک مقصد.
پس منتظر زندگی نباشیم، بلکه هر لحظه را زندگی کنیم...
#روانشناسی_مثبت
#روانشناسی
🍃🌹🔹ـــــــــــــــــــــــــصـــراط
@roshangari_samen
💚
💚💕
💚💕💚
💚💕💚💕
💚💕💚💕💚
💚💕💚💕💚💕
💚💕💚💕💚💕💚
💚💕💚💕💚💕💚💕💚
#خدای_مهربان_من❤️
✍نویسنده#لواسانی(حبیب الله)
#قسمت_۴۰۱
_اگه نظرم رو بگم ناراحت نمیشی؟
_این چه حرفیه میزنی علی جان اولاً با شناختی که من از تو دارم همیشه بهترین پیشنهادات و نظرات رو داشتی دوماً خودم دارم ازت نظر میخوام دیگه چرا باید ناراحت شم
_من میگم بزار خواستگاری سوسن انجام بشه منم الان شرایط رفتن به کانادا رو ندارم یک ماه دیگه میتونم بیام البته اگه بخوای همین الان برنامههای تو رو جور میکنم با سوسن برید و چند روز بمونید و برگردید اما اگه بخوای منم بیام من یک ماه دیگه میتونم بیام ولی خواستگاریِ سوسن بذار انجام شه حالا مراسم بعدیش رو تا چهلم سیاوش عقب میندازیم
_علی جان حالا من یه چیزی بگم تو ناراحت نمیشی
_نه عشقم چرا ناراحت شم حرفت رو بزن
خواستگاری رو باشه امشب انجام بشه ولی یک ماه دیگه خیلی دیره سارا اصلا حال روحیش خوب نیست اگه بشه بلیط من و سوسن رو بگیر بریم چند روز بمونیم و برگردیم بعد شرایط تو که ردیف شد باز میریم بهشون سر میزنیم
_باشه من براتون بلیط میگیرم برید
_ممنونم ازت
بعد از خداحافظی تماس رو قطع کردم سوسن مکالمه ی من و علی رو شنید خوشحال لبخندی دندون نمایی زد
_خدا را شکر پس خواستگاری من امشب انجام میشه
نفس عمیقی کشیدم
_آره
_ببخشید آبجی ما خودمون بریم میوه و شیرینی بگیریم یا علی آقا سر راهش میگیره میوههایی که تو یخچاله به درد مهمون نمیخوره
_پیام میدم به علی میگم خودش بخره
صدای زنگ گوشیم بلند شد. سوسن گوشیم رو از روی اُپن برداشت گرفت سمتم
_بیا آبجی مرضیه ست
دکمه تماس رو زدم
_سلام مرضیه جان
_سلام ببین من برای یه کار مهمی اومده بودم اونجا حال تو رو که دیدم فراموش کردم بهت بگم...
.سلام
عزیزانی که تمایل دارند رمان رو کامل بخونن میتونن با پرداخت ۵۰ هزارتومان این رمان رو دریافت کنن😍
6037701089108903
بانک کشاورزی
لواسانی
فیش رو برای این آیدی ارسال کنید تا لینک کانال وی آی پی را دریافت کنید 🌹👇👇
@shahid_abdoli
کپی حرام⛔️
💚💕💚💕💚💕💚💕💚
💚
💚💕
💚💕💚
💚💕💚💕
💚💕💚💕💚
💚💕💚💕💚💕
💚💕💚💕💚💕💚
💚💕💚💕💚💕💚💕💚
#خدای_مهربان_من❤️
✍نویسنده#لواسانی(حبیب الله)
#قسمت_۴۰۲
_جانم چه حرفی بگو
_ میخوام به خودت بگم تو هم صدای گوشیت بلنده یه جایی برو که سوسن حرفای ما رو نشنوه
سوسن که شنید مرضیه چی میگه دلخور گفت
_حالا دیگه من نامحرم شدم
گوشی رو از دهنم فاصله دادم
_نه عزیز دلم تو نامحرم نیستی ولی شاید یه مسئلهای هست دوست نداره کسی دیگهای بشنوه
اومدم تو اتاق خوابمون درو بستم
_جانم، سوسن نمیشنوه بگو
_شما در مورد خواستگار سوسن چقدر تحقیق کردید، این پسره رو خوب میشناسید
_عرفان پسر خواهر شریک علی هسن و چون حسن آقا شریک علی، معرفی کرده نه خیلی تحقیق نکردیم
_علی آقا که ماشالله خیلی دوراندیشه و به قول خودت همیشه تصمیمهای خوبی میگیره ولی فکر کنم این بار شما رکب خوردید شایدم دایی آقا عرفان این موضوع رو ندونه سحر جان منم خیلی اتفاقی متوجه شدم
_خب حالا بگو چی شده
_عرفان زن داره
_چی میگی مرضیه عرفان بیست و چهار سالشه یعنی یه زن دیگه گرفته
_آره یه خانم بیوه همسرشه حالا عقد دائمه یا موقت رو من نمیدونم
حال من که به خاطر فوت ناگهانی سیاوش خراب هست با شنیدن این حرف واقعاً فشارم افتاد انقدر که نمیتونم گوشی رو دستم نگه دارم
_مرضیه جان دستت درد نکنه گفتی بزار علی بیاد بهش بگم ببینم چه تصمیمی میگیره
_سحر انگار حالت بد شد، آره
_به نظرت نباید بد بشه اون از اتفاقی که برای شوهر سارا افتاده اینم برای خواستگار سوسن دیگه به نظرت حالی برا من میمونه
_به خدا شرمندتم گفتم بگم که دیر نشه
_کار خوبی کردی اتفاقاً امشب خواستگاری سوسنه
کپی حرام⛔️
جمعه ها و روزهای تعطیل داستان نداریم🌷
💚💕💚💕💚💕💚💕💚