eitaa logo
رمان زیبای نرگس (عیار سنج)
8.6هزار دنبال‌کننده
46 عکس
26 ویدیو
0 فایل
فروش اشتراکی #کپی‌حرام لینک کانال تبلیغ https://eitaa.com/joinchat/2133066056C2ee169d2aa
مشاهده در ایتا
دانلود
رمان زیبای نرگس (عیار سنج)
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 #خدای‌_مهربان‌_من❤️ ✍نویسنده#لواسانی(حبیب الله) #قسمت
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 ❤️ ✍نویسنده(حبیب الله) _درست میگی حق با توئه سحر جان اگه اجازه بدی من دیگه برم _پس چرا انقدر زود تو همین الان اومدی؟ _دلم برات تنگ شده بود گفتم یه دقیقه بیام ببینمت و برم ، امشب مهمون داریم مجبورم که برم حالا ان شالله برو کانادا و بیا بعد یه روز میام سر فرصت بشینیم با هم صحبت کنیم _باشه عزیزم مزاحمت نمی‌شم مرضیه خداحافظی کرد رفت سارا رو کرد به من _آبجی یعنی خواستگاری من امشب به هم می‌خوره با این حرفش رفتم تو فکر چیکار کنیم بگم بیان که اصلاً حوصله ندارم بگم نیان این بچه کلی از دیروز به خودش رسیده لباس تهیه کرده سوسن نگران پرسید _چی شد آبجی چیکار کنیم؟ _نمی‌دونم سوسن جان خودمم موندم بذار به علی بگم اون همیشه تصمیم های خوبی می‌گیره سوسن بدون اینکه من بگم فوری گوشی رو از روی اُپن برداشت گرفت سمتم _بیا آبجی می‌خوای زنگ بزنی گوشی رو ازش گرفتم تبسمی بهش زدم شماره علی رو گرفتم بعد از چند بوق جواب داد _سلام سحر جان خوبی؟ _سلام خیلی ممنون _چی شده چرا صدات گرفته است _شوهر سارا امروز بر اثر ایست قلبی از دنیا رفته _عه واقعا؟ _البته من خودم میگم ایست قلبی چون که متاسفانه در حال خوردن مشروب از دنیا رفته با لحن ناراحتی گفت _ مطمئنی که بر اثر مشروب بوده _آره علی جان من خودم تو خواب دیدم _خوبی سحر؟ می‌دونی داری چه حرفی می‌زنی _ حالا تو بیا من برات میگم من مطمئنم بر اثر مشروب خوری مرده _استغفرالله ربی و اتوب الیه دیگه نگی این حرف رو سحر، خدا بیامرزدش عمرش تموم شده مرده تمام _باشه علی جان حالا یه مسئله دیگه امشب خواستگاری سوسنه با توجه به اینکه این بنده خدا فوت کرده ما چیکار کنیم مکثی کرد و جواب داد... .سلام عزیزانی که تمایل دارند رمان رو کامل بخونن میتونن با پرداخت ۵۰ هزارتومان این رمان رو دریافت کنن😍 6037701089108903 بانک کشاورزی لواسانی فیش رو برای این آیدی ارسال کنید تا لینک کانال وی آی پی را دریافت کنید 🌹👇👇 @shahid_abdoli 💚💕💚💕💚💕💚💕💚
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌱🌱تنها راه لذت بردن از زندگی، پذیرش این واقعیت است که زندگی یک جریان و فرایند است و نه رسیدن به یک مقصد. پس منتظر زندگی نباشیم، بلکه هر لحظه را زندگی کنیم... 🍃🌹🔹ـــــــــــــــــــــــــصـــراط @roshangari_samen
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 ❤️ ✍نویسنده(حبیب الله) _اگه نظرم رو بگم ناراحت نمیشی؟ _این چه حرفیه می‌زنی علی جان اولاً با شناختی که من از تو دارم همیشه بهترین پیشنهادات و نظرات رو داشتی دوماً خودم دارم ازت نظر می‌خوام دیگه چرا باید ناراحت شم _من میگم بزار خواستگاری سوسن انجام بشه منم الان شرایط رفتن به کانادا رو ندارم یک ماه دیگه می‌تونم بیام البته اگه بخوای همین الان برنامه‌های تو رو جور می‌کنم با سوسن برید و چند روز بمونید و برگردید اما اگه بخوای منم بیام من یک ماه دیگه می‌تونم بیام ولی خواستگاریِ سوسن بذار انجام شه حالا مراسم بعدیش رو تا چهلم سیاوش عقب میندازیم _علی جان حالا من یه چیزی بگم تو ناراحت نمی‌شی _نه عشقم چرا ناراحت شم حرفت رو بزن خواستگاری رو باشه امشب انجام بشه ولی یک ماه دیگه خیلی دیره سارا اصلا حال روحیش خوب نیست اگه بشه بلیط من و سوسن رو بگیر بریم چند روز بمونیم و برگردیم بعد شرایط تو که ردیف شد باز میریم بهشون سر می‌زنیم _باشه من براتون بلیط می‌گیرم برید _ممنونم ازت بعد از خداحافظی تماس رو قطع کردم سوسن مکالمه ی من و علی رو شنید خوشحال لبخندی دندون نمایی زد _خدا را شکر پس خواستگاری من امشب انجام می‌شه نفس عمیقی کشیدم _آره _ببخشید آبجی ما خودمون بریم میوه و شیرینی بگیریم یا علی آقا سر راهش می‌گیره میوه‌هایی که تو یخچاله به درد مهمون نمی‌خوره _پیام میدم به علی میگم خودش بخره صدای زنگ گوشیم بلند شد. سوسن گوشیم رو از روی اُپن برداشت گرفت سمتم _بیا آبجی مرضیه ست دکمه تماس رو زدم _سلام مرضیه جان _سلام ببین من برای یه کار مهمی اومده بودم اونجا حال تو رو که دیدم فراموش کردم بهت بگم... .سلام عزیزانی که تمایل دارند رمان رو کامل بخونن میتونن با پرداخت ۵۰ هزارتومان این رمان رو دریافت کنن😍 6037701089108903 بانک کشاورزی لواسانی فیش رو برای این آیدی ارسال کنید تا لینک کانال وی آی پی را دریافت کنید 🌹👇👇 @shahid_abdoli کپی حرام⛔️ 💚💕💚💕💚💕💚💕💚
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 ❤️ ✍نویسنده(حبیب الله) _جانم چه حرفی بگو _ می‌خوام به خودت بگم تو هم صدای گوشیت بلنده یه جایی برو که سوسن حرفای ما رو نشنوه سوسن که شنید مرضیه چی میگه دلخور گفت _حالا دیگه من نامحرم شدم گوشی رو از دهنم فاصله دادم _نه عزیز دلم تو نامحرم نیستی ولی شاید یه مسئله‌ای هست دوست نداره کسی دیگه‌ای بشنوه اومدم تو اتاق خوابمون درو بستم _جانم، سوسن نمی‌شنوه بگو _شما در مورد خواستگار سوسن چقدر تحقیق کردید، این پسره رو خوب می‌شناسید _عرفان پسر خواهر شریک علی هسن و چون حسن آقا شریک علی، معرفی کرده نه خیلی تحقیق نکردیم _علی آقا که ماشالله خیلی دوراندیشه و به قول خودت همیشه تصمیم‌های خوبی می‌گیره ولی فکر کنم این بار شما رکب خوردید شایدم دایی آقا عرفان این موضوع رو ندونه سحر جان منم خیلی اتفاقی متوجه شدم _خب حالا بگو چی شده _عرفان زن داره _چی میگی مرضیه عرفان بیست و چهار سالشه یعنی یه زن دیگه گرفته _آره یه خانم بیوه همسرشه حالا عقد دائمه یا موقت رو من نمی‌دونم حال من که به خاطر فوت ناگهانی سیاوش خراب هست با شنیدن این حرف واقعاً فشارم افتاد انقدر که نمی‌تونم گوشی رو دستم نگه دارم _مرضیه جان دستت درد نکنه گفتی بزار علی بیاد بهش بگم ببینم چه تصمیمی می‌گیره _سحر انگار حالت بد شد، آره _به نظرت نباید بد بشه اون از اتفاقی که برای شوهر سارا افتاده اینم برای خواستگار سوسن دیگه به نظرت حالی برا من می‌مونه _به خدا شرمندتم گفتم بگم که دیر نشه _کار خوبی کردی اتفاقاً امشب خواستگاری سوسنه کپی حرام⛔️ جمعه ها و روزهای تعطیل داستان نداریم🌷 💚💕💚💕💚💕💚💕💚
رمان زیبای نرگس (عیار سنج)
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 #خدای‌_مهربان‌_من❤️ ✍نویسنده#لواسانی(حبیب الله) #قسمت
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 ❤️ ✍نویسنده(حبیب الله) هر چقدر که اینها بیشتر با هم آشنا بشن و همدیگرو ببینن محبتشون بیشتر به دل هم می‌افته مخصوصاً سوسن که یه دختز احساسی هم هست خیلی ممنون ازت مرضیه جان تو همیشه به داد من رسیدی و می‌رسی _خواهش میکنم من تو رو مثل خواهر خودم میدونم ببخشید سحر جان از صدات معلومه که انگار فشارت افتاده سوسن رو صدا کن یه آب قند بهت بده حالت جا بیاد خدا رو هم شکر کن که زود فهمیدی می‌دونی اگه بعد از عقد متوجه میشدی، سوسن چه آسیب روحی میدید _آره درست میگی همین الانشم انقدر دلباخته این پسره شده که نمی‌دونم چه جوری بهش بگم. مرضیه تو چه جوری متوجه شدی که عرفان زن داره _دیروز ما خونه زن عموم بودیم موقع خداحافظی که اومدیم بیرون یه ماشین پرشیا نگه داشت یه پسری شبیه همون عکسی که تو بهم نشون دادی گفتی خواستگار سوسن هست از ماشین پیاده شد و زنگ خونه رو به رویی رو زد، از زن عموم سوال کردم این آقا رو می‌شناسی گفت آره الان یک سالی هست که با شهلا ازدواج کرده اتفاقاً این زنه از خودش بزرگتره و از همسر قبلیشم یه بچه داره اول به خودم گفتم شاید شبیه به عرفان باشه ولی وقتی برگه‌های تبلیغاتی رستوران پرهام رو جلوی ماشین دیدم یادم اومد بهم گفتی که خواستگار سوسن ، پخش غذا به نام پرهام داره دیگه مطمئن شدم که خودشه. حالا به علی آقا بگو، بزار خودش پرس و جو کنه ببینه من درست میگم یا نه _باشه عزیزم بیاد حتما بهش میگم بازم خیلی خیلی ازت تشکر میکنم که بهم گفتی _خواهش میکنم وظیفم بود کاری نداری سحر جان _نه عزیزم بعد از خدا حافظی تماس رو قطع کرد... کپی حرام⛔️ جمعه ها و روزهای تعطیل داستان نداریم🌷 💚💕💚💕💚💕💚💕💚
رمان زیبای نرگس (عیار سنج)
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 #خدای‌_مهربان‌_من❤️ ✍نویسنده#لواسانی(حبیب الله) #قسمت
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 ❤️ ✍نویسنده(حبیب الله) دراز کشیدم روی تخت رفتم تو فکر چیکار کنم چه جوری به خواهرم بگم صدای تقه در اومد فهمیدم‌ سوسنه ‌.حرفی نزدم دوباره تقه ای زد و گفت _می‌تونم بیام تو ناچار جواب دادم _بیا تو سوسن جان وارد اتاق شد نگاهی به من انداخت و نگران پرسید _چی شده آبجی چرا انقدر رنگ روت پریده _فکر کنم فشارم افتاده میری آب قند برام بیاری حتماً توش گلاب بریز چشمی گفت و از اتاق بیرون رفت . چند لحظه بعد با یه لیوان آب قند اومد کنارم نشست لیوان را گرفت سمتم _پاشو بخور نشستم از دستش گرفتم و خوردم و دوباره دراز کشیدم سوسن دوتا بالشت گذاشت زیر پاهام که زودتر فشارم بیاد بالا صدای زنگ تلفن خونه بلند شد سوسن به سرعت رفت و گوشی رو آورد داد دستم و ذوق زده گفت _بیا باهاش حرف بزن شکوه خانم مامان عرفانه می‌خواد در مورد خواستگاری امشب صحبت کنه گوشی را از دستش گرفتم _سلام شکوه خانم حالتون خوبه _سلام سحر جان شما چطوری خوبی؟ _الحمدالله خدا را شکر منم خوبم _قرارمون سر جاشه دیگه ما امشب میایم خونه شما اول خواستم بگم اجازه بدید من یه بار دیگه با علی صحبت کنم که چشمم افتاد به چهره نگران سوسن جواب دادم _بله تشریف بیارید خداحافظی کردم گوشی رو گذاشتم بالای سرم سوسن نگاه دلخورانه ای بهم انداخت و با لحن معترضی پرسید _آبجی چرا انقدر سرد با شکوه خانم برخورد کردی؟ _نه سوسن جان خودت که دیدی باهاش حال احوال کردم ، گفتم که تشریف بیارید سری تکون داد _نه مثل همیشه نبودی اتفاقا خیلی سرد برخورد کردی _ببخشیدسوسن جان به خاطر فوت شوهر سارا از درون خیلی ناراحتم..‌. .سلام عزیزانی که تمایل دارند رمان رو کامل بخونن میتونن با پرداخت ۵۰ هزارتومان این رمان رو دریافت کنن😍 6037701089108903 بانک کشاورزی لواسانی فیش رو برای این آیدی ارسال کنید تا لینک کانال وی آی پی را دریافت کنید 🌹👇👇 @shahid_abdoli کپی حرام⛔️ جمعه ها و روزهای تعطیل داستان نداریم🌷 💚💕💚💕💚💕💚💕💚
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا