eitaa logo
گروه فرهنگی نسل نسیم
783 دنبال‌کننده
1.8هزار عکس
501 ویدیو
8 فایل
"گروه فرهنگی نسل نسیم" جهت ارتباط با روابط عمومی و ارسال انتقادات و پیشنهادات به آیدی زیر پیام بدید. منتظر پیام های خوبتون هستیم. @RO_Nasle_nasim
مشاهده در ایتا
دانلود
۱۰ 📜 چهارم محرم 📜 🔰 در آستانۀ خیمه، نگاه به آسمان پُرستاره داشت ••• + زینب گفت: "ابوالفضل، کجا سیر میکنی؟ فقط جسم ات اینجاست." - عباس گفت: "حال غریبی دارم." + گفت: "به خواهرت نمی گویی؟" 💠عباس به وجد آمد و با اشتیاق رو به او شد، تا ضمیر خود را عرضه کند.💠 - گفت: "چند شبی است احساس می‌کنم محیط اطرافمان وسیعتر شده. آنانی که دل به کوفه بسته بودند، با خبر شهادت مسلم بن عقیل رفتند، و آنانی که به امید ظفر آمده بودند،با ورود به کربلا ترکمان کردند. اکنون، ما مانده ایم و عاشقان مولایمان. گویی کسان بیشماری از دل آسمان، از زمانهای دور و نزدیک سرک می‌کشند،و اظهار وفاداری خالصانه خود را به مولایمان ابراز می کنند." 🔸لحظه ای سکوت کرد و نگاه اش به زینب خیره ماند.🔸 - گفت: "بانوی من، حال چنین کسی چگونه است؟" ••• زینب تبسمی کرد و بر پیشانی برادر بوسه زد ••• + گفت: "به تو غبطه میخورم عباس." 🔵عباس، با لبخندی پُر مِهر، دست او را بوسید. - عباس گفت: "غبطه به حال من؟ شما که از مکه تا کربلا، هم نشین مادرتان فاطمه اید؟!" ● ۵ روز تا ● ● ۶ روز تا
آقا عنایتی که سریع‌الرضا تویی امضاء کننده سفر کربلا تویی ... 🏴‌ضریح مطهر رضوی در ماه عزاداری سید و سالار شهیدان
🏴 اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا اَبا عَبدِالله الْحُسَيْن ▪️دختران نسل‌ِنسیمی، سلام! این هفته در جمع شما پاکان لحظه های نابی را به عاشقی از اربابمان خواهیم نشست... منتظر حضور حسینی شما هستیم... ▪️وعده دیدار: 🕔 پنج شنبه ۱۴ شهریور ساعت ۱۷ مصلی زرین شهر سالن نسلِ‌نسیم @naslenasim2
۱۱ 📜 پنجم محرم 📜 🔰 نافع بن هلال، دیگران را خبر کرد ••• + گفت: "حبیب بن مظاهر و مسلم بن عوسجه آمدند." 🔰 چهرۀ کاروانیان به شادی نشست و به استقبال، گِرد هم جمع شدند ••• ••• بُریر خود را به خیمه قافله سالار رساند ••• - گفت: "یا بن رسول الله، آنانی که به انتظارشان بودید آمدند." 💠 قافله سالار در اشتیاق دیدار از خیمه برون آمد، حبیب بن مظاهر و مسلم بن عوسجه،خسته و رنجور خود را به او رساندند.💠 ••• ابن عوسجه با او مصافحه کرد و خود را کنار کشید تا حبیب جلو آید ••• 🔺حبیب بازوان او را در دست گرفت و لحظاتی در سکوت به هم زُل زدند.🔻 * قافله سالار گفت: "دلم در هوایتان بود، دیر کردید." + ابن عوسجه گفت: "مزدوران عبیدالله همه جا بودند. شرمنده‌ایم، امکان آمدن نبود." ••• حبیب بوسه ای بر شانۀ قافله سالار زد ••• - گفت: "اشتیاق ما به شما، از اشتیاق تشنه به آب بیشتر است، و اِلاّ ما کجا و ثقل اکبر کجا!" ● ۴ روز تا ● ● ۵ روز تا
۱۲ 📜 ششم محرم 📜 🔰 روز از پس روز گذشته بود و هر روز، سربازان جهل و تعصب و فریب و طغیان،به گسیل آمده بودند تا عِدۀ خود را به هزاران رسانند و نسل آل محمّد را ریشه کن کنند ••• و او مانده بود، با هفتاد دو همراه. هفتاد دو همدم. هفتاد دو یاور ••• 🔰 بلبل خرما در آسمان می چرخید و آواز تنهایی می سرود ••• ••• قافله سالار از خیمه برون شد ••• 🔰 پرنده پرواز کنان، سوی او پَرکشید و بر ریسمان خیمه نشست ••• 🔹قافله سالار نگاهی به پرنده کرد و تبسم نمود،🔹 ••• اسلم بن عمرو را صدا زد ••• + گفت: "می خواهم نامه بنویسم." 🔸اسلم رفت، و با قلم و تکه ای از پوست آهو آمد و در کنار قافله سالار نشست.🔸 ••• او گفت و اسلم بن عمرو نوشت ••• + گفت: 💠"بِسْمِ اللّه ِ الرَّحْمنِ الرَّحیم. مِنَ الحُسینِ بنِ عَلیِّ الی مُحَمّدِ بنِ عَلیِّ. اَمّا بَعد، فَکانَّ الدُّنیا لَمْ تَکُنْ وَ کانَّ الْآخِرَهَ لَمْ تَزَلْ وَ السَّلام."💠 🔰"به نام خدای بخشنده مهربان از حسین بن علی، به محمد بن علی امّا بعد، گویی دنیایی وجود نداشته، همانگونه که آخرت همیشگی است. والسلام"🔰 ● ۳ روز تا ● ● ۴ روز تا
🌷🍃🌷🍃🌷 #امام_زمانم …ای #یوسف پرده نشین ازتوخجالت میکشم …حبس #گناهان منی ازتو خجالت میکشم …هر روز#عهدی میکنم شاید#گنه کمترکنم …از نقص #عهدم دم به دم ازتوخجالت میکشم... 🍃 #اَلَّلهُمـّ_عجِّل‌_لِوَلیِڪ_َ‌الفَرَج🍃
۱۳ 📜 هفتم محرم 📜 🔰اشراف، سربازان را به کنار فرات گماردند و بتاخت سوی خیمه گاه آمدند. به خیمه گاه که رسیدند، اسب گرداندند و عمرو بن حجاج فریاد کرد ••• - گفت: "از امروز آب بی آب!" _ شبث بن ربعی گفت: "راهی پیش رو ندارید جز بیعت با یزید." × و ابن اشعث گفت: "به دستور ابن زیاد آب را برویتان بستیم شاید سر عقل بیایید." 🔹کاروانیان با شمشیرهای آخته، برابر آنان به صف شدند.🔹 + مسلم بن عوسجه گفت: "کجا رفت آن الفاظ پُرفریب، سرسبزی باغها و رسیدن میوه ها و جوشیدن چشمه ها؟" - عمرو بن حجاج جواب داد: "داستان از این حرفها گذشته، فکری به حال خودتان کنید." ^ عابس گفت: "اشراف کوفه، مگر شما نبودید که نامه نوشتید و فرزند پیامبر را سوی خود خواندید؟ قحط آب است یا قحط معرفت؟ " _ شبث بن ربعی گفت: "حرف تنها که قیمت ندارد." # حبیب بر آنان نهیب زد: "فریب شیطان را نخورید، مگر شما چند سال دیگر زنده میمانید؟" × ابن اشعث گفت: "ما با حسین سر جنگ داریم مگر آنکه با یزید بیعت کند." ~ بُریر گفت: "سرنوشتتان را به باطل گره نزنید. پدرانتان هم بیعت شکنی کردند که سالها درمانده شدند. شما به پدرانتان اقتدا نکنید." 🔸عباس، سواره از بلندای تپه قد کشید و با لحظه ای تامل، از تپه سرازیر شد.🔸 ••• شبث بن ربعی سر اسب گرداند و رو به دیگران کرد ••• _ گفت: "برویم." 🔴اشراف سوی اردوگاه تاختند و زهیر قدمی پیش گذاشت. ¤ و فریاد زد: "حق این سوی میدان است." ¤ و سپس آرام با خود گفت: "چرا این را نمی فهمید!" ● ۲ روز تا ● ● ۳ روز تا
۱۴ 📜 هشتم محرم 📜 🔰 پرنده بر شاخسار نخل نشسته بود و حُزن آلود می خواند. و قافله سالار، در روز نشسته بود به اندیشۀ نابودی شب. به تک نخل بلند تکیه داده بود و سکینه، محو تماشای او ••• 🔰 مردان کاروان، اندک اندک آمدند و گِرد او حلقه زدند ••• ••• و او ساکت نشسته بود ••• + حبیب گفت: "مشتاق کلام شماییم یابن رسول الله." - بُریر گفت: "کلامی بگویید یابن فاطمه." ••• قافله سالار نگاهی به یاران کرد ••• * گفت: "آنانی را که دوستشان ‌دارم همه رفته‌اند. جدّم، پدرم، مادرم فاطمه، برادرم. و من مانده‌ام میان کسانی که هرگاه کینه سینه‌ها فرو می‌نشیند و خاموش می‌شود، پیوسته آن را شعله‌ور می‌سازند. خدا گواه است و قرآن گویای این حقیقت، کسانی که مقابلمان صف کشیده اند سلطه‌ای بر من ندارند." * "اگر چه روزگار می‌چرخد و مصائب و ناگواریها را بر ما فرود می‌آورد، ولی من با خوار زیستن و خوار مردن هر دو بیگانه‌ام." * "عزیزان من، آماده شوید که کوچ شتابانمان نزدیک است، جان من برای شهادت شتاب گرفته است و برای مرگی زیبا لحظه‌شماری میکند." 🔻سکینه در آغوش فاطمه بغض ‌ترکاند و هر دو با هم گریستند.🔺 ••• همهمه‌ای آرام میان یاران در گرفت ••• 🔵و لحظاتی به سکوت گذشت.🔵 🔹به صدای جُون، که به شادی فریاد می زد، یاران به خود آمدند.🔹 ~ گفت: "عباس از فرات آمد. عباس و علی اکبر آمدند. با مشکهای پُر آب!" ● ۱ روز تا ● ● ۲ روز تا ● 😔😔😔😔😔😔😔