eitaa logo
نوید دلها 🫀🪖
3هزار دنبال‌کننده
4.6هزار عکس
1.6هزار ویدیو
62 فایل
واسه‌ی تبادل: 🆔| @motahareh_sh کانال اصلی و فرهنگی #شهیدنویدصفری اگه حاجت گرفتین یا سؤالی داشتین بپرسید💌👇🏻 🆔| @Massoumeh_sh84 🆔| @maede_sadatt 🆔| @motahareh_sh حالا‌که‌دعوتت‌کرده‌بمون!🦋
مشاهده در ایتا
دانلود
ارسالی از یکی از بزرگواران😍💚🌱
......................💚💚:💚💚..................... یا کاشف الزَّفَرات اے رفع ڪننده ے آه هاے پرحسـرت...
رّـّ؋ّـّیّقّ اّیّنّ هّمّـّہّ هّمّشّ داّرّےّ غّرّ مّیّزّنّےّ یّاّ اّصّرّاّرّ مّیّکّنّےّ وّ.ّ.ّ.ّ 🍃 یّبّاّرّمّ شّکّرّ کّنّ .... ✨ اّزّ تّـّہّ دلّ :ّ اّلّحّمّـّدلّلّـّہّ 💚🌱
اعضا کانال 888 تا شده ..🌱 یاامام رضا، یاابالجواد، یاضامن آهو 🥲💫 هرچیزیو بهونه کنیم برا دعا کردن برای کسایی که خیلی وقته نشده برن پابوس آقا 🙃💔🍃
بطلب کسی رو که دوای دردش فقط تو حرمه ... https://eitaa.com/Navid_safare 🌱
diffrent-madahan-golchin-madahi-emam-reza-14007.mp3
5.14M
منو دریاب که بی تو... داری میبینی بی تابم همه دردامو میدونی همه حرفامو میخونی چقدر مهربونی .... مجید بنی فاطمه 🎙 https://eitaa.com/Navid_safare
آقا ینی ما چقدر بدیم که شما تو کشورمون اروم گرفتین و منت به سر ما گذاشتین ولی ما بازم مدت هاست لیاقت پیدا نمیکنیم بیایم پابوستون 💔🍂 آقا خودتون ضامنمون بشین بتونیم گناهایی که مانع رسیدن ما بهتون میشرو پاک کنیم ... آقا دلمون سیاهه اما خیلی دلتنگه نور گنبد طلایی شماست 🥲💔🍃✨
حول و هوش ساعت آسمانی شدن این ۴ گل پرپر 🌹🍃 هر چقدر ک میتونین براشون صلواتو صفحه قرآن یا نماز یا زیارت عاشورا و.... بخونین ... قطعا شهدا هرکار خیر کوچکی هم ک درحقشون انجام بشه جبران میکنن به وقت 21 آبان ✨🌹 https://eitaa.com/Navid_safare 🍃
  | تو‌مثل‌من‌بیچاره‌ڪم‌نداری... اما‌من‌بہ‌جز‌تو‌ڪسی‌رو‌ندارم!🥲🫀 🌱 .. https://eitaa.com/Navid_safare
۰‌‹بِسْـمِ‌اللّٰھِ‌الرَحمٰـنِ‌الرَحِیـم...!🌿💚! اَلسَـلامُ‌عَلَیڪَ‌یـٰابقیَة‌اللّٰھِ‌فِۍ‌ارضِہ🖐🏻🌱› ‌•؛•ᚔ‌ᚔ‌ᚓ⊰✾⊱ᚔᚔ‌ᚔ•؛• ...⇣•• یـٰآربَ‌العـٰآلـَمین...!🖇🕊•• اِ؎پـَروردگـٰارِجَـهانیـٰان...!🎼🤍••
🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃 نوشته:عذراخوئینی گفت:_توچراهنوزچادرسرته؟.چون سیدهم کنارمون بودبیشتراسترس گرفتم به سختی تونستم بگم_توماشین درمیارم._یعنی چی معلوم هست چت شده؟.به سمتم اومدوچادرروبرداشت اون هم مقابل چشمایی که همین چندساعت پیش ازچادرم تعریف کرد این یعنی نابودی قلبم.روصندلی که نشستم اشکام جاری شدبه جای خالیش نگاه کردم دلم می خواست ازته دل زاربزنم . توفضای مجازی بایه دخترمذهبی اشناشدم چون غریبه بودراحت می تونستم دردودل کنم.ازعشقی که تودلم بودبراش گفتم واینکه مقابل چشماش بابام چادرازسرم برداشت!نوشته هاش دل غمگینم رواروم می کردوبرام جدیدوجالب بود (_خداتوروخیلی دوست داره که ذره ذره باخودش وحجاب اشنات کرده،امادرموردچادربایدبدونی چراسرمی کنی.اگه فقط بخاطراونی که دوستش داری باشه فایده ای نداره چون ممکنه عشق و احساست یک طرفه باشه بعدش ازروی لجبازی میذاری کنار!.تواین زمینه به عشق بالاترفکرکن که تحت هیچ شرایطی تنهات نمیذاره اگه برای خداباشه حتی شکست عشقی هم نمی تونه توروازحجاب دورکنه.بیشترتحقیق کن تودنیای واقعی بادوستای مذهبی رفت وامدکن تاجواب سوالات روپیداکنی،چون عشق وتحولت یکدفعه پیش اومد مراقب باش به همون سرعت ازبین نره..) پیام های مختلفی برام می فرستاد کلی کتاب بهم معرفی کرد یاادرس سایتی رومی فرستادتادانلودکنم... دریچه جدیدی اززندگی به روم بازشده بود باچیزهایی اشنامیشدم که تاقبل ازاین هیچ شناختی نداشتم اولین قدمی که برداشتم رابطم روبادوستام محدودکردم مخصوصامجازی که گروه های مختلط داشتم. گیتاری که عاشقش بودم روتوانباری گذاشتم به قول بهارهمین دوست جدیدم بایدازمنیت وعلاقه های پوچ دل می کندم تاراه درست برام همواربشه. ولی هنوز خیلی ازسوالام بی جواب مونده بود.بهارپایگاه بسیج روبهم پیشنهاد داد.تواینترنت سرچ کردم اطراف ماکه نبودولی یکم دورترپایگاه داشت شمارش روتوگوشیم سیوکردم نمی خواستم بسیجی بشم احتیاج به کمک داشتم تادرست تصمیم بگیرم یک هفته ای ازثبت نامم می گذشت موقعی که رفتم فکرنمی کردم اینقدربرخوردخوبی داشته باشند.مانتوی بلندی که نداشتم ولی همون روباشلوارپارچه ای مشکی پوشیدم ومقنعه سرکردم ارایشی هم نداشتم یعنی اینطوری هم خوشگل بودم البته دیگه مثل قبل زیادقربون صدقه خودم نمی رفتم. هفته ای دوبارجلسه داشتند چیزی که نظرم روجلب کرد سخنران جوانشون بود.همون دوبارکلی به اطلاعاتم اضافه شد بیچاره روباسوالام خسته می کردم امابامحبت ولبخندجوابم رومیداد. نامزدی سارانزدیک بود مامانم تواین مدت باخالم رفته بودترکیه!وکلی هم خریدکرده بود وقتی هم چهره بی ذوقم رودیدگفت:_خوشت نیومد؟!بهترین مارکه خیلی هم گرون خریدم!. فقط به لبخنداکتفاکردم دیگه این چیزهامنوسرذوق نمی اورد مثل همه مهمونی هااین جشن هم مختلط بود برای اولین باردلم نمی خواست مثل گذشته ظاهربشم تانگاه خریدارانه دیگران روبه جون بخرم.حس می کردم این کارم خیانت به سیدمحسوب میشه بایدخودم دست به کارمی شدم حتماتواین شهرلباس پوشیده ودرعین حال شیک ورسمی پیدامی شد...