مؤمِـنضَعیفھَمونیہکِہدلشمیخواد
کیلومِتـرهاپیادهبـِره
#تـٰاحَرمامامحُسینروزیـٰارتکُنہ../:
امادِلشنِمیـادازخوابسَحربِزنہ
#وَنمـٰازصُبحِشروبِخونہ.. :|
#تباه
بہقولحاجحسینیڪتا؛
توی سہراهیشهادت،یہسریجوونیشون،
روبرایامامزمانزمینزدن🚶🏿♀️🖐🏻؛
ماڪجایڪاریم؟!
#ماه_رجب🌿
#امام_زمان
نوید دلها 🫀🪖
https://eitaa.com/Navid_safare
این دست نوشته#شهید نوید صفری هست که خیلیا با این دست نوشته حاجت روا شدن💜
نوید دلها 🫀🪖
https://eitaa.com/Navid_safare
به خنده هایش نگاه کنید🥺🥀
اگر میخواست که هیچ وقت شما رو دعوت نمی کرد توی کانالش🥳
اگر دعوت شده ای پس مطمئن باش دنبال کارت هم هست🤕
هیچ وقت به خاطر حاجتت که اگر نداد بهتون با شهید قهر نکنید چون اونا با ناراحتی شماهم ناراحت میشن🥲
میخوام براتون یه چیزی تعریف کنم
چند ماه پیش که هنوز اینستا فیلتر نشده بود یه فیلمی از یه خانمی توی اینستا دیدم که از شهید نوید حاجت گرفته برای خادمی حضرت زینب انگار خیلی دوست داشته خادم حضرت زینب بشه و شهید نوید هم حاجتش رو روا میکنه و اون خانمه رو دعوت میکنن که بره خادمی حضرت زینب
این خانمه آنقدر خوشحال بوده که کلی وسایل خادمی میگیره که ببره باهاش سوریه و پخش کنه البته من خلاصه دارم میگم
این خانمه با مادر شهید نوید صفری صحبت میکنن و فیلمشون رو توی اینستا دیده بودم
خیلی خوشحال بودم که این خانمه به آرزوش رسیده بود🥰
نوید دلها 🫀🪖
چند ماه پیش که هنوز اینستا فیلتر نشده بود یه فیلمی از یه خانمی توی اینستا دیدم که از شهید نوید حاجت
امسال که برای اولین بار رفته بودیم کربلا وقتی رسیدیم نجف خیلی آب کم پیدا میشد
تا اینکه من و دختر خالم گفت بیا باهام بریم یکی از این موکب ها دنبال آب و شربت
تا اینکه ما به یه موکبی میرسیم همینطور که روی صف بودم چشمم به پیکسل شهید نوید روی پیراهن خادم های همون موکب میوفته🤕🥰
آنقدر خوشحال شده بودم که شهید نوید هم زود تر از ما رسیده بود نجف و داشت خادمی میکرد😇
تا اینکه یه خانمی دیدم چند تا پیکسل شهید نوید رو روسریش زده بود بهش گفتم شما این شهید رو میشناسید؟
گفت آره ما تهران زندگی میکنیم حتی همسر و مادر و خواهر شهید نوید دیدم گفت ازش حاجت دیدم حالا اومدم خادمی اینجا 🤩
بعد که رسیدیم شهرمون به همسر شهید گفتم که ماجرا اینطور بوده گفت این همین خانمی هست که برای خادمی حضرت زینب انتخاب شده🥲🥀
نوید دلها 🫀🪖
امسال که برای اولین بار رفته بودیم کربلا وقتی رسیدیم نجف خیلی آب کم پیدا میشد تا اینکه من و دختر خا
انگار این خانمم هم بعد از چند سال به آرزوش رسیده بود😇یعنی شهید نوید هم نجف خادمی میکرد هم کربلا🥲
بزرگواران خداروشکر هزینه برای#نیمه_شعبان جور شد😍🥺
از همگی شما#ممنونم🦋💜
ان شاءالله هرچی از خدا میخواید بهتون بده
اجرتون با خدا و شهید نوید و صاحب الزمان
ان شاءالله#فیلم و#عکس گذاشته میشه☘️
لطفاً دیگه کسی#هزینه واریز نکنه💜
نوید دلها 🫀🪖
بزرگواران خداروشکر هزینه برای#نیمه_شعبان جور شد😍🥺 از همگی شما#ممنونم🦋💜 ان شاءالله هرچی از خدا میخو
از خدا و امام زمان و شهید نوید خواستم که با هر نیتی کمک کردین جواب این کار خیری که کردین رو بده 🕊️🤩
#حدیث #نمازشب
محروميت از نـماز شـب🌙
جاءَ رَجُلٌ اِلى اَميرِالْمُؤْمِنينَ عليه السلام فَقالَ:
يا اَميرَالْمُؤْمِنينَ اِنّى قَدْ حُرِمْتُ الصَّلاةَ بِاللَّيْلِ، فَقالَ اَميرُ الْمُؤْمِنينَ: اَنْتَ رَجُلٌ قَدْ قَيَّدَتْكَ ذُنُوبُكَ
مردى خدمت اميرالمؤمنين آمد و گفت: اى امير مؤمنان من از نماز شب محروم شدم، على عليه السلام فرمود: تو مردى هستى كه گناهانت تو را به بند كشيده است.
بحارالأنوار، ج 87، ص 146
#نماز_شب_را_به_نیت_ظهور_میخوانیم 😇🤲
_♥️♥️:♥️♥️_
اگࢪخداشماࢪایاࢪی ڪند محال است
ڪسی یا چیزی بࢪ شما برتر؎ یابد.. :)💗☁️
چله#زیارت_عاشورا
به نیابت از#شهید_نوید_صفری
هدیه به#امام_زمان(ع)
و
حاجت روایی شما بزرگواران
روز#سی ام
https://eitaa.com/Navid_safare
همهروزۍرفتنیاند
#چقدرکھخوبھزیبابریم ..
- شهیدرسولخلیلۍ
https://eitaa.com/Navid_safare
2_144129481873715241.mp3
1.66M
🔊 #صوت_مهدوی
🎵 #پادکست «ویژگی مهدویها»
🎙 استاد #رائفی_پور
💢 امام باقر محبت رو عملی نشون میداد...
آدم مؤمن خوش اخلاق نداریم...!
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
رمان_لبخند_بهشتی
نویسنده: میم بانو
قسمت_صد_نهم
فکر های مختلف به مغزم حجوم می آورند ، لبخند سوگل ، سرخ و سفید شدن هایش ، نورا صدا زدن هایش .......
نفسم تنگ میشود . دیگر توان تحنل این حجم از افکار پراکنده را ندارم .
احساس میکنم مغزم دارد خالی میشود ، بدنم توانش را از دست میدهد و صدا ها برایم گنگ میشوند .
آخرین چیزی که میبینم صورت مضطرب شهریار ، و مادرم است که دارد با ترس به سمتم میاید .
♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡
چشم هایم را آرام باز میکنم .
با چشم هایی نیمه باز دور و برم را نگاه میکنم ،داخل ماشینمان هستم و در قسمت کمک راننده دراز کشیده ام . شهریار هم در قسمت راننده تشسته و به بیرون خیره شده است .
روی صندلی مینشینم ، با تکان خوردنم تازه شهریار متوجهم میشود .
لبخند نصفه نیمه ای میزند .
به چشم هایش خیره میشوم ، آبی چشم هایش در رگ های قرمز چشمش غرق شده است .
بیش از چیزی که فکر میکردم برای سوگل عضه دار است .
صندلی را برایم صاف میکند تا راحت بشینم .
خطاب به او میگویم
+مراسم چی شد ؟
_تموم شد ؛ بیرونو نگاه کن .
و بعد به شیشه سمت خودش اشاره میکند .
نگاهی به بیرون می اندازم ، روی قبر را تپه ای از خاک پوشانده و پارچه مشکی رنگی رویش کشیده شده . اطراف قبر خالی از جمعیت شده و تنها خانواده من و عمو محمود هستند . بالای قبر عکس خندان سوگل قرار گرفته ، حتی در هکس هم چشم هایش مهربان اند .
بغض میکنم و چشم از عکس سوگل میگیرم .
سرم را به صندلی تکیه میدهم و سکوت غم آلود حاکم بر فضا را میشکنم .
+چرا حالم بد شد ؟
_بخاطر فشار عصبی
همان موقع از صندلی های عقب کیک و آبمیوه ای بر میدارد .
کیک و آبمیوه را برایم باز میکند و به دستم میدهد .
با دست پسش میزنم
+نمیخورم
سعی میکند لبخند بزند
_باید بخوری وگرنه دوباره حالت بد میشه
با اکراه از دستش میگیرم و جرعی ای از آبمیوه مینوشم .
شهریار در ماشین را باز میکند
+کجا میری ؟
_میرم به خاله بگم پاشدی ، گفت هر وقت بیدار شدی بهش بگم
+صبر کن یکم دیگه برو
_چرا ؟
🌸🌸🌸🌸🌸🌸