أَشِدّاءُ عَليَ الكُفّار 《×》
و رُحَماءُ بَينَهُم 《♡》
https://eitaa.com/Navid_safare ♥️
••••
بقولاستادپناهیان:
شیطونبرایکساییکهمذهبیهستن
بیشتردامپهنمیکنه...!
اونخودشیهبچهمذهبیبود
کهعاقبتبهشَرشد!💔👣
بهخودمونمغرورنشیم
https://eitaa.com/Navid_safare ❌
شہید شدے ڪہ رفیـقم باشے!
میدانم این اتفــاقے نیسٺ(:🖤
#شهیدنویدصفری
https://eitaa.com/Navid_safare
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
رمان_لبخند_بهشتی
نویسنده: میم بانو
قسمت_چهل_دوم
با قدم های بلند نزدیکشان میشوم
+ترخدا بشینید راضی به زحمت نیستم
خاله شیرین لبخند ملیحی میزند
_نه عزیزم چه زحمتی
آرام مرا در آغوش میکشد و ادامه میدهد
_تو ببخش عزیزم زحمت رو ما بهت دادیم
از آغوشش بیرون می آیم و با لحن گرمی میگویم
_چه زحمتی من عاشق بچه ها هستم شایان هم ماشالا خیلی شیرین و بامزست .
بوسه ای بر پیشانی ام میزند
_قربونت برم .
زیر لب ( خدا نکنه ) ای میگویم و کنار عمو محمود می ایستم .
عمو محمود روی سرم را میبوسد
_سلام نورا خانم گل ، خوبی عمو جان ؟
یا محبتی بی ریا میگویم
+خیلی ممنون شما خوبید
_وقتی تو خوبی منم خوبم
از این همه محبت و مهربانیشان حبه حبه در دلم قند آب میشود .
سوگل آرام بازویم را نیشگون میگیرد و زیر گوشم زمزمه میکند
_انقدر چاپلوسی میکنی مامان بابام بیشتر از من به تو محبت میکنن
ریز ریز میخندم
+خب تو هم بیا پیش من آموزش ببین
و بعد هر دو قهقهه میزنیم . از همان قهقهه هایی که به قول خانم جان گوش فلک را کر میکند .
خاله شیرین میگوید
_خنده بسه پاشید بیاید آشپزخونه کمک من .
نورا جان تو هم چادرتو در بیار سجاد نیست .
هردو خنده یمان را جمع میکنیم .
سوگل با تعجب می پرسد
_سجاد که همین الان خونه بود برای چی رفت ؟
خاله شیرین شانه بالا میاندازد
+نمیدونم گفت یه کار مهم دارم باید برم . هر چقدر اصرارش کردم بعد حداقل شام بره قبول نکرد
به احتمال زیاد بخاطر من رفته است . یا از دست من ناراحت است و یا بخاطر اینکه من خجالت نکشم رقته است .
از اینکه با او رو به رو نشدم خوشحالم . بی اختیار لبخند میزنم اما قبل از اینکه کسی لبخندم را ببیند جمع و جورش میکنم .
به اصرار خاله شیرین شام را در خانه یشان میخورم و بعد عمو محمود مرا به خانه میرساند .
♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡
🌿🌸🌿
《شده دردی به دلت افتد و تو آب شوی ؟
همه شب با غم دلتنگی خوی خواب شوی ؟》
پروانه حسینی
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
رمان_لبخند_بهشتی
نویسنده: میم بانو
قسمت_چهل_سوم
♡♡♡♡♡♡♡♡♡
با شنیدن صدای زنگ به اتاقم میروم ، کنار میز می ایستم و موبایل را از روی آن بر میدارم . اسمی که روی صفحه نمایان شده را زیر لب میخوانم .
+سوگل
ابرو بالا می اندازم و تماس را وصل میکنم .
صدای سرحال سوگل در تلفن می پیچد
_سلام خانم خانما . یه وقت یادی از ما نکنیا میترسم پول تلفنت زیاد میشه !
با خنده میگویم
+علیک سلام . همین اول کاری منو به رگبار بستی . تو که ماشالا هر روز زنگ میزنی دیگه نوبت به من نمیرسه .
خالا چرا نقدر کِیفِت کوکه ؟
با صدایی که هیجان در آن موج میزند میگوید
_راستی اینو میخواستم بهت بگم ، یادته دوست بابام یه باغ داشت وقتی بچه بودیم هر چند وقت ازش قرض میگرفتیم همه با هم میرفتیم اونجا ؟ همون که کلی توش بازی میکردیم ؟
+آره یادمه چطور مگه ؟
_امروز بابام زنگ زد به همون دوستش ازش باغ رو قرض گرفت تا همه با هم بریم اونجا خاطره هامون زنده بشه .
ذوق زده میگویم
+وای جدی میگی ؟
_آره
+حالا کی قراره بریم ؟
_ نمیدونم باید بابام با عمو محسن و بابات صحبت کنه بعد روزش رو با هم تعیین کنن
با شنیدن نام عمو محسن لبخند روی لبم می ماستد .
فکر میکردم فقط خانواده ما و عمو محمود هستند .
بی حوصله میگویم
+باشه پس هر وقت خبری شد به من بگو . من باید برم خدافظ .
و بدون اینکه منتظر جوابی از سوگل باشم تماس را قطع میکنم .
بخاطر وجود خانواده عمو محسن تمام شور و هیجانم از بین رفت .
میخواهم از اتاق خارج شوم که صدای زنگ موبایل دوباره بلند میشود .
تماس مجدد از سوگل است . حتما متوجه حال گرفته ام شده که دوباره زنگ زده .
نمیتوانم به سوگل چیزی بگویم پس موبایل را سایلنت میکنم و از اتاق خارج میشوم .
♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡
🌿🌸🌿
《از داغ بزرگی که نگاهت به دلم دوخت
یک شهر به حال من دیوانه دلش سوخت》
روزبه بمانی
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
چله#زیارت_عاشورا
به نیابت از#شهید_نوید_صفری
هدیه به#امام_حسین_(ع)
و
حاجت روایی شما بزرگواران
روز#سی و هشتمین
https://eitaa.com/Navid_safare
کانال رسمی شهید نوید صفری 💚
سلام همراهان گرامی 😍🌱
اگر کسی میتونه#کلیپ و #عکس_نوشته برای شهید نوید طراحی کنه﴿قشنگ﴾به آیدی زیر پیام بده
@motahareh_sh