🌸🌸🌸🌸🌸🌸
رمان_لبخند_بهشتی 🦋 نویسنده: میم بانو🌸
قسمت نودم
_همه چیز طبق خواسته ی شهروز پیش رفت و در آخر وقتی از ساختمون اومدم بیرون شهروز بهم گفت یک ساعتی منتظر بمونم اگه کسی نیومد دنبال تو شهروز ، شهریار میفرسته برای کمک
_تو شهریار میشناسی ؟ یعنی نسبتش رو با من و شهروز میدونی ؟
لبخند عجیبی میزند
_آره ، من بیشتر از اونی که فکر کنی راجب شهروز و اقوامش میدونم
با کمی مکث میگوید
_داشتم میگفتم ، وقتی کاری که شهروز خواست رو انجام دادم روز بعدش رفتم پیش شهروز ؛ وقتی ازش پرسیدم بلیطای هواپیما کجاست برگشت خیلی ترسناک نگاهم . یه پوزخند زد و گفت :
نازنین من نه عاشقتم ، نه ازت خوشم میاد ؛ یادته بهم گفتی نورا چقدر سادست ؟ نولی تو از نورا هم ساده تری .
دیدی چه راحت فریبت دادم ؟
با صدایی که از شدت بغض میلرزد ادامه میدهد
_خیلی راحت شهروز بهم گفت :
من فقط از تو بعنوان یه ابزار استفاده کردم تا نورا رو اذیت کنم فکر کردی .......
بغضش میترکد و دیگر نمیتواند ادامه بدهد .
آزادانه اشک هایش روی گونه هایش سر میخورند .
باورم نمیشود این همان نازنینی هست که فکر میکردم قلبی از سنگ دارد .
دلم به حالش میسوزد ، او فقط قربانی خواسته های شهروز شده است درست همانطور که فکر میکردم . البته حماقت خودش هم بی تاثیر نبوده است .
کم کم صدای هق هقش بلند میشود .
دستی به کمرش میکشم .
بی اختیار قطره اشکی از گوشه ی چشمم سر میخورد .
چه راحت شهروز برای رسیدن به خواسته هایش احساسات یک دختر را نابود کرد .
آرام نازنین را در آغوش میکشم و با ملایمت میگویم
+میخوای دیگه ادامه ندی ؟
با صدای گرفته ای میگوید
_نه بزار بگم ؛ بزار بگم تا خالی بشم ؛ بزار بگم تا شهروز تو رو هم مثل من نابود نکنه ؛ بزار بگم تا بدی هایی که در حقت کردم جبران بشه .
و دوباره صدای گریه هایش در حیاط کوچکشان میپیچد .
بعد از چند دقیقه بلاخره آرام میگیرد و بعد از شستن صورتش به تعریف ادامه ماجرا میپردازد
_شهروز منو نابود کرد .
اون روز منو به خاطر وضعیت مالیم تحقیر کرد و گفت همه ی وعده وعیداش الکی بوده .
بهم گفت اگه چیزی برای تو تعریف کنم یا اگه گیر پلیس بیوفتم اسمی از شهروز ببرم بلایی بدتر از اون بلایی که سر تو آورد سرم میاره .
منم بخاطر ترس از شهروز قبول کردم و برای اینکه گیر پلیس نیوفتم خونمون رو عوض کردم .
میدونی نورا بعد از شهروز من داغون شدم .
+چرا قبول کردی اینا رو برای من تعریف کنی ؟
اگه شهروز بفهمه میخوای چیکار کنی ؟
_بهت گفتم تا یه جورایی بدیام رو جبران کنم .
اولش ازت فرار میکردم تا بهت نگم ولی الان میبینم بهترین کار همینه ، در ضمن تو به شهروز نمیگی .
اگرم بگی .....
اگرم بگی .......
🌸🌸🌸🌸🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
توهَمـٰانیڪِہهَرگِز
نَتوانیـٰافتهَمـٰانَندَشرآ...
شهادتمقصدنیست،راهاست
مقصدخداستوشهـادت
معقولترینراهرسیدنبهخدا...🕊🍃
May 11
#نمازشب 💫
🌺آيت اللهمجتهدىتهرانى می فرمود :
استاد ما حضرت حاج شیخ علی اکبر برهان (ره) مےفرمودند:
آن قدر درقبر بخوابیم که استخوان هایمان بپوسد😞
یك شب هم بلند شو ببین چه خبر است‼️
❤️پیامبر اکرم صلےالله علیہ وآله وسلم می فرمایند:
🦋🌸وقتی بنده ای از خواب شیرینش و از رختخوابش برخیزد در حالیكه خواب آلود است، [برای این كه به سبب #نمازشبش می خواهد كه خداوند را راضی كند.😍🌼]
💥💥خداوند متعال به سبب آن بنده، بر ملائكه مباهات می کند و می گوید :👈✨این بنده ام را می بینید كه بلند شده و #خوابشیرینش را ترك كرده تا كاری را انجام دهد كه بر او واجب نكرده ام؟🌟شاهد باشید كه من او را آمرزیدم🌟
چله#زیارت_عاشورا
به نیابت از#شهید_نوید_صفری
هدیه به#امام_زمان(ع)
و
حاجت روایی شما بزرگواران
روز#بیست و دوم
https://eitaa.com/Navid_safare