قراره یک مقدار هزینه جمع کنیم واسه خرید لوازم تحریر واسه کسایی که هزینه مالی خوبی ندارن
ممنون میشم هر کسی هر چقدر هزینه در توانش هست کمک کنه حتی 5000
اجرتون با خدا و شهید نوید و امام زمان🥺🌹
برای گرفتن شماره کارت به آیدی زیر پیام بدید
@Massoumeh_sh84
واریزی اول👀
ممنون از اعتمادتون 😉
ان شاءالله خدا خیر کثیر دنیا و آخرت رو نصیبتون کنه
ان شاءالله حاجت روا 🙏
https://eitaa.com/Navid_safare
واریزی دومی👀
ان شاءالله عاقبت بخیر بشید 😍
بهترین ها نصیبت دلتون🌹
https://eitaa.com/Navid_safare
-میگفت..
خدااهلرفاقتاست!
خدارفیقداریوجوانمردیرادوست دارد،خودشبیشازهمهاهلرفاقت
ومروتاست،
وقتیباهمهضعفتبهیاداوباشی؛
باهمهقدرتشبهیادتخواهدبود.
#استادپناهیان🌱
عاقبتتون بخیر باشه ان شاءالله 🤲🏻😍
ان شاء الله خدا وند برابرشو بهتون بده
https://eitaa.com/Navid_safare
‹‹👀📌››
هیچ چیزی ترس نداره ؛ هیچ چیزي ..
بجز وقتی که توۍ دومتر جاتنها خوابیدی
و فرصت جبران هیچکدوم از
اشتباهاتتو نداری 😓
#یاد_مرگ
واریزی چهارمی 👀
ممنون از اعتمادتون 😉
ان شاءالله خدا خیر کثیر دنیا و آخرت رو نصیبتون کنه
ان شاءالله حاجت روا 🙏
https://eitaa.com/Navid_safare
📌🔻شهیدی که با دو حوری به خوابِ همسرش آمد!
وقتی محسن پسربزرگم حدود چهارسال داشت وبسیاری از شبهاتب میکردو مشکلات زندگی بسیار شده بود؛ یک شب در خواب من را برای دیدنِ شهید به بهشت بردند.
وقتی به درب بهشت رسیدم،دیدم آنجا با طاق نصرتی زیبا که ازگلهای قرمز رُز پوشیده شده، جلوه میکند و رودخانهای در آنجاست که آنچنان زلال و بیهمتاست که فقط از آن یک خط دیده میشود و همه از روی آن به آسانی میگذرند و کوهی که مثل آینه برافراشته شده، در برابرم است
در حالی که انتظار آمدن شهید را میکشیدم، ناگهان او را در حالی که دو خانم خوشگل در کنارش بودند دیدم
آنها آنقدر زیبا و ناز بودند که موهایشان تا کف پایشان کشیده میشد و از دو طرف، شهید را محکم گرفته بودند!
من با دیدن این صحنه حسادت زنانهام گُل کرد و قهر کردم و روی برگرداندم و رفتم.
شهید دنبالِ من میدوید که نروم و من میگفتم: بایدم بهت خوش بگذره!
من با این همه مشکلات زندگی میکنم و بچهها را نگه میدارم، اونوقت تو اینجا خوش میگذرونی و ما از یادت رفتهایم..
شهید گفت: بخداباور کن اینها زنِ من نیستند. اینها اعمال من هستندوبه من چسبیدهاند،چکارشان کنم؟!
و گفت: میخواهی بگویم بروند؟
دستی زد و آنها غیب شدند وشروع به دلجویی کرد و میگفت: ماتوی دنیا خیلی کار کردیم و اصلا زیادی هم آوردیم؛حاضرم آنها را با تو تقسیم کنم، ولی تو با من قهر نکن
با اشاره، خانهای زیبا را به من نشان داد و گفت: آن خانه را برای شما دارم میسازم که بعدا آمدید اینجا مستاجری نکشید و راحت باشید. خلاصه دل من را به دست آورد و خداحافظی کردم و آمدم.
شهید#مرتضی_رجب_بلوکات