نوید دلها 🫀🪖
#مسابقهههه 📌از اونجایی که همه میدونن که شهید نوید خیلی به زیارت عاشورا علاقه ی شدید دارههههه😢حتی تو
اگر دوست داشتین به دوستاتون هم بگید شرکت کنن🥲🥺❤️🔥
نوید دلها 🫀🪖
#مسابقهههه 📌از اونجایی که همه میدونن که شهید نوید خیلی به زیارت عاشورا علاقه ی شدید دارههههه😢حتی تو
📌فرصت شرکت در این مسابقه تا فردا شب هست ان شاالله
🌹قیمت پنج دقیقه از عمر حاج قاسم
چهار روز قبل از شهادتش به یک عالم بزرگ گفت: از خدا خواستهام پنج سال از عمر مرا بگیرد به شما بدهد.
آن عالم گفت: هفتاد و پنج سال است برای مکتب اهلبیت کتاب نوشتهام، صدها شاگرد تربیت کردهام، همه اینها را حاضرم فدای پنج دقیقه مناجات شما با خدا و خدمات شما به مردم بکنم.
#حاج_قاسم
#شادے_روح_پاڪش_صلوات
#امام_زمان
https://eitaa.com/Navid_safare ✨
[ جمعه هاي صلوااتی 😍📿 ]
.. .. .. ..
سلام رفقا ظهر ابری یا شایدم بارونی
یا آفتابیتون بخیر 😂✋🏻
بازم #جمعه شد و صلوات هاش😌📿
نبینم امروز از ثواب صلوات فرستادن
جا بمونید !!!🤨❗️
هدیه به #امام_زمان ببینم تا شب چقدر
صلوات ختم میشه 👓🌱
تعداد صلوات هارو اینجا ثبت کنید 🏃🏻👇🏻
https://EitaaBot.ir/counter/vf4
#استغفار 70 بندی مولا امیر المومنین(ع) بند(14)
📌بـه نیـابت از شهـید#مهدی_باکری
اللَّهُمَّ وَ أَسْتَغْفِرُكَ لِكُلِّ ذَنْبٍ يَصْرِفُ عَنِّي رَحْمَتَكَ أَوْ يُحِلُّ بِي نَقِمَتَكَ أَوْ يَحْرِمُنِي كَرَامَتَكَ أَوْ يُزِيلُ عَنِّي نِعْمَتَكَ فَصَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ اغْفِرْهُ لِي يَا خَيْرَ الْغَافِرِينَ.
معنــی📌❤️🔥
بند 14: با خدایا از تو آمرزش میطلبم از هر گناهی که رحمتت را از من باز میدارد، یا عذابت را بر من فرود میآورد، یا مرا از کرامتت محروم میسازد، یا نعمتت را از من زایل میسازد؛ پس بر محمد آل محمد درود فرست و این گونه گناهانم را بر من بیامرز ای بهترین آمرزدنگان!
https://eitaa.com/Navid_safare 🌱
بند ۱۴.mp3
4.31M
استغفار 70 بندی مولا امیر المومنین(ع) بند(14)
📌بـه نیـابت از شهـید#مهدی_باکری
بـه وقـت#استغـفـار🌱
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
💗#نگاه_خدا 💗
قسمت33
بعد از خوردن شام ،آقا سید و عاطفه منو رسوندن خونه
-آقا سید، عاطفه جون خیلی خوش گذشت دستتون دردنکنه
آقا سید : خواهش میکنم ،پیشاپیش عیدتون هم مبارک
عاطی: الهی فدات شم ،سارا جونم عیدت پیشا پیش مبارک ،ما فردا میخوایم حرکت کنیم
- همچنین شما،خوش بگذره بهتون (عاطی ،پیاده شد ) : سارا جون اینم عیدی تو خیلی دوستت دارم - وااییی این چه کاریه شرمندم کردی
(بغلش کردم و همدیگه رو بوسیدم )
خدا حافظی کردم رفتم خونه ،بابا هنوز نیومده بود ،منم اینقدر خسته بودم رفتم خوابیدم
صبح نزدیکای ظهر بیدار شدم ، فردا عید بود و منم هیچ کاری نکردم ،اول رفتم صبحانه مو خوردم بعد رفتم روی میز هفت سین و چیدم ..عکس مامانم گذاشتم روی میز
فقط یادم رفته بود سبزه و ماهی بخرم
بعد رفتم یه شام مفصل درست کردم
ساعت حدودای ده شب بابا اومد خونه
تو دستاش سبزه و ماهی و گل مریم بود
- واییی بابا جوون دستت درد نکنه
بابا رضا: سلام بابا ،میدونستم ماهی و سبزه نخریدی...
- اره یادم رفته بود
برین لباستونو عوض کنین تا من شامو آماده کنم
بابا رضا: چشم بابا،شامو خوردیم منم آشپز خونه مرتب کردم رفتم اتاقم ساعت۷ صبح سال تحویل بود ،واسه همین بابا گفت سال تحویل بریم بهشت زهرا منم خیلی خوشحال شدم،ساعت ۵ صبح ،با صدای زنگ ساعت گوشیم بیدار شدم رفتم حمام دوش گرفتم اومدم ،موهامو سشوار کشیدم رفتم پایین که دیدم بابا زودتر از من بیدار شده صبحانه اماده کرده یه کادو هم رو میز بود
-سلام صبح بخیر
بابارضا: سلام به روی ماهت بابا
بیا بشین یه چایی بریزم برات - قربون دستتون
بابا اومد کنارم نشست ،کادوی کنار میزو گرفت تو دستش...
بابا رضا: سارا جان میدونستم که چیزی نخریدی واسه خودت ،واسه همین من رفتم یه چیزی خریدم که روز عید لباس نو بپوشی
- واییی بابا جون دستتون درد نکنه...
کادو رو گرفتم بازش گردم
یه مانتوی آبرنگی خیلی خوشگل
- وااااییی بابا چقدر خوشگله
(رفتم بغلش کردم بوسیدمش)
خیلی دوستتون دارم
بابا رضا:ما بیشتر....
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
💗#نگاه_خدا 💗
قسمت34
رفتم تو اتاقم مانتویی که بابا بهم کادو داد و پوشیدم با شالی که عاطی هدیه داد واقعن خیلی قشنگ بودن
به سمت بهشت زهرا حرکت کردیم
وقتی رسیدیم،مادرجون و آقا جون زودتر از ما رسیده بودن
سلام و احوالپرسی کردیم
نشستم کنار مادر جون،
مادرجون داشت قرآن میخوند و گریه میکرد
سال که تحویل شد ،با هم روبوسی کردیم ،زیر گوش مادر جون گفتم : من راضی ام هر کاری دوست داشتین انجام بدین مادرجونم به لبخندی زد و پیشونیمو بوسید از لای قرآنش دو تا تراول ۵۰ تومن درآورد داد من...
مادر جون : عیدت مبارک مادر
- خیلی ممنونم
گوشیم زنگ خورد عاطفه بود
- سلاااام بر عروس خانم
عیدت مبارک
عاطی: سلام بر دوست گرامی ،عید تو هم مبارک - ، خوش میگذره؟
عاطی: وااییی مگه میشه بیای کنار شهدا و خوش نگذره
سارا جان بهشت زهرا هستی؟
- اره عزیزم
عاطی: بی زحمت میشه بری سر قبر شهید من ،یه فاتحه ای بخونی...
- واااییی خدااا از دست تو ،چشم
عاطی: چشمت بی بلا به بابا سلام برسون - شما هم به شاهزاده سلام برسون
بلند شدمو رفتم سمت گلزار ،کنار شهیدی که عاطفه همیشه باهاش درد و دل میکرد
یه فاتحه ای خوندم و داشتم بر میگشتم که چشمم به یه سنگ قبر خورد
رفتم جلو تر روش نوشته بود شهید گمنام امام زمان یه لحظه حالم یه جوری شد نشستم کنارش یه فاتحه ای خوندم ،شما هم مثل من تنهایین!
نه اسمی ،نه نشانی ،هیچی...
یه دفعه با صدای بابا به خودم اومدم...
- جانم بابا
بابا رضا: سارا جان بیا بریم دیر میشه - چشم
ساعت ۱۲ پرواز داشتیم واسه همین همونجا با مادر جون و اقا جون خدا حافظی کردیم و رفتیم خونه چمدونامونو برداشتیم رفتیم فرودگاه...
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
نوید دلها 🫀🪖
#مسابقهههه 📌از اونجایی که همه میدونن که شهید نوید خیلی به زیارت عاشورا علاقه ی شدید دارههههه😢حتی تو
فرصت شرکت در مسابقه تا ساعت ۱۰ امشب هست
⚫⚫⚫⚫⚫⚫⚫⚫⚫⚫
اجرای نمایش #انتقام
روایتی متفاوت از نقش یهود در شهادت
حضرت صدیقه کبری سلام الله علیها
۸ الی ۱۰ آذر ماه؛
در دو سانس ۱۵:۳۰ و ۱۸:۳۰
مکان:شهرری، خیابان شهید غیوری
حسینیه پیروان شهدای کربلا
📍ثبت بلیط تنها از طریق سایت زیر :
https://survey.porsline.ir/s/06gcvGcZ
*مراسم ویژه بانوان میباشد.
*نمایش راس ساعت مذکور اجرا خواهد شد.
*حتما نیم ساعت قبل از شروع در مکان اجرا حضور داشته باشید.
*تایم نمایش یک ساعت خواهد بود.
*برای تهیه ی بلیط تعداد بالای ۱۰ نفر با شماره تلفن گروه هماهنگی حاصل فرمایید.
09190804836
🌱🌱🌱🌱🌱🌱🌱🌱🌱🌱🌱🌱
شماره حساب جهت کمک به اجرای مراسم:
5054161015397841/سعیدعباسی
🌱🌱🌱🌱🌱🌱🌱🌱🌱🌱🌱🌱
🔸️با انتشار بنر در فضای مجازی و دعوت از دوستانتان، در هرچه باشکوه تر برگزار شدن مراسم، شریک شوید🔸️
#فاطمیه
#قدس
#غزه
#طوفان_الاقصی
#یهود
@fatemiishoo
نوید دلها 🫀🪖
⚫⚫⚫⚫⚫⚫⚫⚫⚫⚫ اجرای نمایش #انتقام روایتی متفاوت از نقش یهود در شهادت حضرت صدیقه کبری سلام الله علیه
سلام دوستان عزیزم
این مراسم کاملا مطمئنه و من خودم @maede_sadatt هم
هم پارسال شرکت کردم هم احتمالا امسال شرکت کنم 😍
کاملا هم رایگانه و واقعا هم برنامه عالییه
پیشنهاد میکنم بهتون 😊🙏
نوید دلها 🫀🪖
#مسابقهههه 📌از اونجایی که همه میدونن که شهید نوید خیلی به زیارت عاشورا علاقه ی شدید دارههههه😢حتی تو
برندگان #مسابقه معنوی🎁❤️🔥
نفر اول کد:80
نفر دوم کد:20
نفر سوم کد:45
مبارکتون باشه برای دریافت هدیه ی خود به آیدی زیر پیام بدید 🌱
@motahareh_sh
نوید دلها 🫀🪖
برندگان #مسابقه معنوی🎁❤️🔥 نفر اول کد:80 نفر دوم کد:20 نفر سوم کد:45 مبارکتون باشه بر
خوشحالی یکی از برندگان😍🎁❤️🔥
خوشحالم که خوشحالید...💚
https://eitaa.com/Navid_safare
. 🌾🌾:🌾🌾
خدا دقیقا همونجاها که فکر میکنی دیگه درست شدنی نیست برات درستش میکنه جوری که نمیتونی بفهمی چجوری درست شد❤️🌱
.
نوید دلها 🫀🪖
🤍. . .
-شـٰایدهنـوزدردنبـودنتـٰانبهاستـخـوانمـٰان نـرسیـدهکهملتـمسآمـدنتـٰاننیـستـیم ..!
ببـخـشکههنـوزکـوچـکِغـمھـٰا؎دنـیـٰاهسـتیـم..!
مـٰارابـزرگکـنحـبیـب..!
#امام_زمان 🤍
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
میشه نذر رو تغییر داد؟
#موشن_گرافی_احکام
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
💗#نگاه_خدا 💗
قسمت35
پروازمون تاخیر نداشت،سوار هواپیما شدیم
همیشه از لحظه بلند شدن هواپیما میترسیدم
چشمامو بستمو مثل بچه کوچیکا سرمو گذاشتم روی دست بابا کتشو چنگ میزدم
بیچاره کتشو اینقدر چنگ زدم چین افتاده بود
خیلی زود رسیدیم
از هوا پیما پیاده شدیم رفتم داخل فرودگاه چمدونامونو برداشتیم
رفتیم به سمت بیرون که عمو حسین و دیدم بیرون منتظر ما بود و دست تکون میداد
بابا و عمو حسین همدیگه رو بغل کردن - سلام عمو حسین
عمو حسین: سلا سارا جان خوبی ؟
عیدت مبارک
- عید شما هم مبارک ...
سوار ماشین شدیمو حرکت کردیم سمت خونه عمو حسین دل تو دلم نبود که سلما رو ببینم
چقدر دلم براش تنگ شده بود
رسیدیم خونه
عمو حسین با کلید در خونه رو باز کرد : یا الله ،یاالله ،صاحب خونه کجایین ،؟
مهمونای عزیزتون اومدن
خاله ساعده با سلما اومدن
خاله ساعده( بغلم کرد،گریه اش گرفته بود) سلام عزیزم ،سلام دخترم خیلی خوش اومد - سلام خاله جون مرسی
سلما: واییی مامان بزار منم بغلش کنم
خندم گرفت...
سلما : وااااییییی سارا چقدر خوشحالم که اینجایی - منم خیلی خوشحالم که میبینمت... (چمدونمو بردم اتاق سلما ، با اینکه اتاق خالی دیگه ای هم داشتن من همیشه دلم میخواست برم اتاق سلما ،واقعن اتاقش پر از انرژی بود و حالمو خوب میکرد
سلما رشته اش عکساسی بود
طراحیش هم بی نظیر بود
دیوارای اتاقش عکس بچه های فلسطینی و عکسای شهدا بود )
اینقدر خسته بودم که خواهش کردم یه کم استراحت کنم ،با صدای اذان از خواب بیدار شدم واییی که چقدر دلم برای این صدا تنگ شده بود ،انگار با رفتن مامان فاطمه این صدا هم تمام شده بود،بابا که صبح تا شب حجره بود ، روزای جمعه هم که خونه بود میرفت نماز جمعه یا مسجد چقدر دلتنگ این صدا بودم
بلند شدم لباسمو عوض کردم رفتم داخل پذیرایی سلما و خاله ساعده داشتن نماز میخوندن همیشه برام سوال بود اینجا خیلیا آزاد زندگی میکنن چرا اینا هنوز به یه چیزایی مقید هستن سلما که نمازش تمام شد اومد سمتم
سلما : سارا خانم نیومده خوابیدن و شروع کردیااا...
(نمیدونم چرا اتاق سلما میرم همش احساس خواب میکنم )
- ببخشید دیگه تقصیر من نیست ،مشکل اتاق توعه که مثل قرص خواب آور میمونه...
خاله ساعده: سارا جان بریم تو آشپز خونه یه چیزی بیارم بخوری - چشم
بابا رضا کجاست؟
خاله ساعده: همراه حسین آقا رفتن بیرون
سلما: واییی سارا چقدر حرف واسه گفتن دارم باهات...
- منم همین طور...
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
💗#نگاه_خدا 💗
قسمت36
خاله ساعده : این طور که مشخصه شماها به درد من نمیخورین ،سلما یه کم وسیله بردا برین تو اتاقتون ،بابا حسین و حاج رضا اومدن صداتون میکنم
سلما: چشم مامان خوشگلم ، پاشو بریم سارا
سلما: خوب شروع کن
- نوچ ،اول تو
سلما: باشه، من دارم ازدواج میکنم ( از خوشحالی جیغ کشیدم که سلما دستشو گذاشت روی دهنم )
سلما: هیسسسس ،چه خبرته
- واییی شوخی نکن
کیه؟ میشناختیش؟
سلما: نه نمیشناختم ،به بار که اومدم ایران ،همراه بابا رفتیم ستادشون واسه عکاسی اونجا دیدمش...
- وایییی ،پس عاشق هم شدین...
سلما: نوچ ،من عاشق شدم...
- شوخی میکنی ،از چیش خوشت اومد؟
سلما : از گریه هاش - یعنی چی ،دیونه شدی
سلما: یه بار که رفته بودم همراه بابا ،ستاد مشغول عکس گرفتن بودم ،صدای گریه شنیدم ،صدا رو دنبال کردم دیدم یه مردی روی ویلچر نشسته داره به عکسا نگاه میکنه و گریه میکنه
اولش فقط جالب بود برام ،و چند تا عکس گرفتم ازش خونه که اومدم از بابا پرسیدم که چرا این آقا گریه میکنه بابا هم گفت ، علی یکی از مدافعین حرم بوده ،همراه چند تا از دوستاش میره و بدون اونا بر میگرده ،علی هم به خاطر خمپاره هایی که انداختن پاهاش آسیب میبینه و قطعش میکنن
خیلی برام جذاب بود،روزای دیگه هم به بهانه های مختلف همراه بابا میرفتم میدیدمش ،که کم کم فهمیدم عاشقش شدم
- وایییی دختر تو عاشق یه مرد ویلچری شدی؟
سلما: اره...
- تو دیونه ای خوب ،بعدش چی کار کردی؟
سلما: اولش فکر میکردم یه حس ترحمه ولی کم کم متوجه شدم نه این حس ،حسه عشقه ،یه روز رفتم باهاش حرف زدم ،گفتم من از شما خوشم میاد با من ازدواج میکنین -وایییی تو دیگه کی هستی ...
سلما : یه عاشق ...
- خوب اونم حتمن از خدا خواسته گفت باشه نه؟
سلما: نه ،گفت قصد ازدواج ندارم - واییی خدااا ، سلما: ،اونم به همین خاطر دیگه ستاد نیومد. که شاید این حس از سرم بپره ،ولی من وقتی نمیاومد بیشتر دلتنگش میشدم
واسه همین به بابا گفتم ،از اونجایی که بابا همیشه به نظراتم احترام میزاشت ،چون هیچوقت نشده بود کاری انجام بدم که اشتباه باشه
بابا هم گفت میره باهاش صحبت میکنه
-خاله ساعده چی؟
سلما: مامان که تا مدت باهام حرف نمیزد
تا اینکه خودش رفت با علی صحبت کرد ،نمیدونم چی گفتن به هم که مامان راضی شد
الانم یه صیغه محرمیت خوندیم که درسم تمام بشه بعد عقد و عروسی و باهم بگیریم
- سلما من هنوز تو شوکم..
سلما ( خندید) سارا وقتی عاشق بشی دیگه نقطه ضعف طرف اصلا پیدا نمیشه ...
- پس خدا کنه عاشق نشم...
سلما: من که دعا میکنم عاشق بشی تو...
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
#تلنگر💥
ولیخوشبهحالاونکسیکه
یهمنتظرِواقعیهودارهازدوری
امامزمانشنالهمیکنهواشکمیریزه!
ومنوشماییکههیچکاریبرایاومدنش
نکردیم...:)💔
#امام_زمان
عشـقیعنـۍفاطمھهَرسحَـرقبلِنمـٰاز
سـٰآعتۍمـَحوتمـٰاشـٰآیِعلۍمیایستـٰاد…!:)❤
بیشترین نصیحتِ شهید ابراهیم هادی:
یا به دنبال درس بروید
یا دنبال ڪار و زندگی .
#شهیدابراهیمهادی
https://eitaa.com/Navid_safare 🌱
#استغفار 70 بندی مولا امیر المومنین(ع) بند(15)
📌بـه نیـابت از شهـید#مهدی_زین_الدین
اللَّهُمَّ وَ أَسْتَغْفِرُكَ لِكُلِّ ذَنْبٍ يُورِثُ الْفَنَاءَ أَوْ يُحِلُّ الْبَلَاءَ أَوْ يَشْمَتُ الْأَعْدَاءَ أَوْ يَكْشِفُ الْغِطَاءَ أَوْ يَحْبِسُ قَطْرَ السَّمَاءِ فَصَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ اغْفِرْهُ لِي يَا خَيْرَ الْغَافِرِينَ
معنــی📌❤️🔥
بند 15: با خدایا ! از تو آمرزش میطلبم برای هر گناهی که هلاک را به دنبال می آورد، یا بلا را فرود می آورد، یا شماتت دشمنان را در پی می آورد، یا پرده را میدرد، یا قطرات آسمان را حبس میکند؛ پس بر محمد و آل محمد درود فرست و اینگونه گناهانم را بیامرز ای بهترین آمرزندگان!
https://eitaa.com/Navid_safare 🌱