نوید دلها 🫀🪖
سلام رفقا ان شاالله که حالتون خوب باشه😍💚 قصد داریم به نیابت از امام زمان و شهید نوید 🌱(بیرق امام زم
📌قراره ان شاالله چندتا از بیرق های امام زمان و کارت عکس شهید نوید توی شهرمون پخش بشه ولی بقیه اش ان شاالله به روز ها شاید ماه های دیگه پخش بشه و بازم برای بقیه شون مکان پخش معلوم نیست و...
ان شاالله حاجت روا بشید 😍❤️
نوید دلها 🫀🪖
00:00
خدایاشکرت که عشق به اهل بیت رو تو دل ما قرار دادی ❤️🩹
گذاشتی بفهمیم عشق به امام حسینو شبهای محرم و صفر یعنی چی 🌱
ما از بچگی
عشقمون به شما
یه عشق خاص بوده ...💛🕌✨
دستامونو ول نکن آقا ...
#شهادتامامرضاع 🥀
یاامام رضا ع 🕊
جوونای مجردمون دلشون قنج میره
برای این صحنه ها
خودتون براشون قشنگتریناهو بهترین هارو بخواین :
بهترین یار 💎
قشنگترین ایمان 📿
بهترین راه 🌱
قشنگترین ذات 🫀
بهترین فرزند 👼
قشنگترین عشق 💞
آقا شما که بخواین ،
همه چی قشنگش شدنیه 🦋🪴
#ساداتنویس
https://eitaa.com/Navid_safare 💫
شهادت امام رضا علیه السلام تسلیت
#امام_رضا_مددی🖤
https://eitaa.com/Navid_safare
• مگر امامان علـم غیب ندارن؟ پس
چطور وقتے امام رضا علیہالسلام از
این موضوع اطلاع داشتن، مسمومـ
شدن و بـه شھـادت رسیدن؟ یا چـرا
امام حسین علیهالسلام با وجود این
کـه مۍدونستن بھ شهادت میرسن
همراه با خانواده رفتن؟
چرا امام رضا بہ مشھد آمدن؟
●[ꜛ همراھِ ما باشین تا به این سوالات
پاسخ بدیم .]●
اولاً هجرت امام رضا علیهالسلام یك
مھاجرت سیاسی اجبـارۍ بود که به
دستور خلیفه اون زمان انجام شد.
دوماً امام رضـا علیهالسلام تا تونستن از
خوردن انگور خودداري کردن و در نهایتـ
مجبور بہ خوردن انگور مسموم شدن؛
ــــــــ ــ در ضمن امام رضا علیهالسلام اگر
مےخواستن به صورتـ کامل از مرگ نجات
پیدا کنند، راهش این بود کہ در برابر ظلم
و ستم مأمون سکوت کنند.
چیزۍ که هرگز با وظایف ایشون تناسب
نداشت. در حقیقت امامان مـا در جامعھ
بھ ⌝ تبليغ دیـن خدا، یکتـاپرستۍ و ظلم
ستیزی ⌞ مۍپرداختن و نتيجهیِ قطعى
اين کارشون شهادت بود و اين كار رو بہ
خاطر پيش بردن اهداف اسلام انجام
مےدادن.
؛ . .
اگرچھ امامان معصوم علیهم السلام از
علم غیب برخوردار بودن و میتونستن
از همه اتّفاقاتۍ که براشون پیش میاد،
با خبر شن؛ ولۍ وظیفه اونها این بود
کہ براساس علم غیبـ خود کار نکنند. در
همه موارد - مگر اینکه مصلحت ایجابـ
کنہ - طبق علم عادی بشری پیش مےرفتن
چرا که راھ و روش الهۍ اینه که جریـان
امور دنیا بہ طور عادي و طبیعی خودش
پیش بره.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🖥 #کلیپ استاد #رائفی_پور
📁 «پالس ضعف»
یک پالس ضعف دیدن که حاج قاسم رو زدن ...
📥 لینک دانلود سخنرانی کلیپ👇
🌐 t.me/Masafbox/4334
📥 لینک دانلود با کیفیتهای مختلف👇
🔗 aparat.com/v/ytvi237
#سیاسی
https://eitaa.com/Navid_safare
نوید دلها 🫀🪖
🖥 #کلیپ استاد #رائفی_پور 📁 «پالس ضعف» یک پالس ضعف دیدن که حاج قاسم رو زدن ... 📥 لینک دانلود سخنرا
📌#پیشنهادمیکنم
پادکست کامل این سخنرانی رو گوش بدین
راجع به شرایط امامان برای رساندن حرفشون به مردم و مبارزه هست و خصوصیاتو شرایط پیروانشون در اون زمان و در مقابل هم دشمنانشون 👌🏻
May 11
حالا که دیگر
گوشه هیات اباعبدالله
رو از دست دادیم
کجا دل های شکستمان
را سبک کنیم ؟!💔🍃
#شبآخرماهصفر 🌑
https://eitaa.com/Navid_safare
نوید دلها 🫀🪖
00:00 🕊
آقای امام حسین
سخته با ماه عزاتون خداحافظی کردن 😞
دستو دلمون به خداحافظی نمیره اقاجون
ممنون که اجازه این عاشقیو به دلامون دادین 🥺
ما نوکر خوبی نبودیم 💔
اما شما بهترین اربابین 🥺
دست خالی از در خونتون راهیمون نکنین 💔🍃
1:20 🕊
مگه باآمریکا پدر کشتگی دارید؟
+آره...
#حاجقاسم 🥀
https://eitaa.com/Navid_safare
حرم شاه عبدالعظیم
به یاد همگی هستم
ان شاءالله که در این
روز اول ماه ربیع الاول
حاجت روا باشین همگی
ا🥺💚
https://eitaa.com/Navid_safare
#ارسالیشما
ان شاءالله
شهدا واسطه ی
دستگیری هممون 🥲🌱
https://eitaa.com/Navid_safare
✍️ #دمشق_شهر_عشق
#قسمت_صدویک
💠 با خبر شهادت #سردار_سلیمانی،
فاتحه ابوالفضل و دمشق و داریا را یکجا خواندم که مصطفی با قامت بلندش قیام کرد.
نگاهش خیره به موبایلش مانده بود،
انگار خبر دیگری خانهخرابش کرده و این #امانت دست و بالش را بسته بود که به اضطرار افتاد
:«بچهها خبر دادن ممکنه بیان سمت حرم سیده سکینه!»
💠 برای اولین بار طوری به صورتم خیره شد که خشکم زد
و آنچه دلش میخواست بشنود، گفتم
:«شما برید #حرم، هیچ اتفاقی برا من نمیفته!»
و دل مادرش هم برای حرم میلرزید که تلاش میکرد خیال پسرش را راحت کند
و راحت نمیشد که آخر قلبش پیش من ماند و جسمش از خانه بیرون رفت.
💠 سه روز،
تمام درها را از داخل قفل کرده بودیم و فقط خدا را صدا میزدیم تا به فریاد مردم مظلوم #سوریه برسد.
صدای تیراندازی هرازگاهی شنیده میشد،
مصطفی چندبار در روز به خانه سر میزد و خبر میداد تاخت و تاز #تروریستها در داریا به چند خیابان محدود شده ...
و هنوز خبری از #دمشق و زینبیه نبود که غصه ابوالفضل قاتل جانم شده بود.
💠 تلوزیون سوریه تنها از پاکسازی حلب میگفت
و در شبکه #سعودی العربیه جشن کشته شدن #سردار_سلیمانی بر پا بود،
دمشق به دست ارتش آزاد افتاده و جانشینی هم برای #بشار_اسد تعیین شده بود.
#ادامه_دارد....
✍️ رمان #دمشق_شهر_عشق
#قسمت_صد_و_دو
در همین وحشت بیخبری، روز اول #ماه_رمضان رسید و ساعتی به افطار مانده بود که کسی به در خانه زد. مصطفی کلید همراهش بود و مادرش هرلحظه منتظر آمدنش که خیالبافی کرد :«شاید کلیدش رو جا گذاشته!»
💠 رمقی به زانوان بیمارش نمانده و دلش نیامد من را پشت در بفرستد که خودش تا حیاط لنگید و صدا رساند :«کیه؟» که طنین لحن گرم ابوالفضل تنم را لرزاند :«مزاحم همیشگی! در رو باز کنید مادر!»
تا او برسد قفل در را باز کند، پابرهنه تا حیاط دویدم و در همان پاشنه در، برادرم را مثل جانم در آغوش کشیدم. وحشت اینهمه تنهایی را بین دستانش گریه میکردم و دلواپس #حرم بودم که بیصبرانه پرسیدم :«حرم سالمه؟»
💠 تروریستهای #تکفیری را به چشم خودش در زینبیه دیده و هول جسارت به حرم به دلش مانده بود که #غیرتش قد علم کرد :«مگه ما مرده بودیم که دستشون به حرم برسه؟»
لباسش هنوز خاکی و از چشمان زیبایش خستگی میبارید و با همین نگاه خسته دنبال مصطفی میگشت که فرق سرم را بوسید و زیر گوشم شیطنت کرد :«مگه من تو رو دست این پسره نسپرده بودم؟ کجا گذاشته رفته؟»
💠 مادر مصطفی همچنان قربان قد و بالای ابوالفضل میرفت که سالم برگشته و ابوالفضل پشت این شوخی، حقیقتاً نگران مصطفی شده بود و میدانست ردّش را کجا بزند که زیر لب پرسید :«رفته #زینبیه؟»
پرده اشک شوقی که چشمم را پوشانده بود با سرانگشتم کنار کشیدم و شیدایی این جوان #سُنی را به چشم دیده بودم که شهادت دادم :«میخواست بره، ولی وقتی دید #داریا درگیری شده، همینجا موند تا مراقب من باشه!»
💠 بیصدا خندید و انگار نه انگار از یک هفته #جنگ شهری برگشته که دوباره سر به سرم گذاشت :«خوبه بهش سفارش کرده بودم، وگرنه الان تا حلب رفته بود!»
مادر مصطفی مدام تعارف میکرد ابوالفضل داخل شود و عذر غیبت پسرش را با مهربانی خواست :«رفته حرم سیده سکینه!» و دیگر در برابر او نمیتوانست شیطنت کند که با لهجه شیرین #عربی پاسخ داد :«خدا حفظش کنه، شما #اهل_سنت که تو داریا هستید، ما خیالمون از حرم #حضرت_سکینه (علیهاالسلام) راحته!»
💠 با متانت داخل خانه شد و نمیفهمیدم با وجود شهادت #سردار_سلیمانی و آشوبی که به جان دمشق افتاده، چطور میتواند اینهمه آرام باشد و جرأت نمیکردم حرفی بزنم مبادا حالش را به هم بریزم. مادر مصطفی تماس گرفت تا پسرش برگردد و به چند دقیقه نرسید که مصطفی برگشت.
از دیدن ابوالفضل چشمان روشنش مثل ستاره میدرخشید و او هم نگران حرم بود که سراغ زینبیه را گرفت و ابوالفضل از تمام تلخی این چند روز، تنها چند جمله گفت :«درگیریها خونه به خونه بود، سختی کارم همین بود که هنوز مردم تو خونهها بودن، ولی الان #زینبیه پاکسازی شده. دمشق هم ارتش تقریباً کنترل کرده، فقط رو بعضی ساختمونها هنوز تک تیراندازشون هستن.»
💠 و سوالی که من روی پرسیدنش را نداشتم مصطفی بیمقدمه پرسید :«راسته تو انفجار دمشق #حاج_قاسم شهید شده؟» که گلوی ابوالفضل از #غیرت گرفت و خندهای عصبی لبهایش را گشود :«غلط زیادی کردن!»
و در همین مدت #سردار_سلیمانی را دیده بود که به #عشق سربازیاش سینه سپر کرد :«نفس این تکفیریها رو #حاج_قاسم گرفته، تو جلسه با ژنرالهای سوری یجوری صحبت کرد که روحیه ارتش زیر و رو شد و #دمشق بازی باخته رو بُرد! الان آموزش کل نیروهای امنیتی سوریه با ایران و #سردار_همدانیِ و به خواست خدا ریشهشون رو خشک میکنیم!»...
#ادامه_دارد...
حاجتی ذهن و دلش را مشغول کرده بود.
گره از کارش باز نمیشد رفت زیارت خانهخدا.
🌱در جوارِ ڪعبه ، لحظهای خواب
چشمانش را گرفت . در همان عالم
رویا،شرفیاب شد خدمتِ پیامبر(ص)
حاجتش را به خاتم الانبیا گفت.
حضرت حوالهاش داد به خاتمالاوصیاء!
شنید که:
"دوران، دورانِ فرزندم مهدی است؛
هر حاجتی داری از او بخواهید"🌼
https://eitaa.com/Navid_safare