eitaa logo
نوید دلها 🫀🪖
3هزار دنبال‌کننده
4.6هزار عکس
1.6هزار ویدیو
62 فایل
واسه‌ی تبادل: 🆔| @motahareh_sh کانال اصلی و فرهنگی #شهیدنویدصفری اگه حاجت گرفتین یا سؤالی داشتین بپرسید💌👇🏻 🆔| @Massoumeh_sh84 🆔| @maede_sadatt 🆔| @motahareh_sh حالا‌که‌دعوتت‌کرده‌بمون!🦋
مشاهده در ایتا
دانلود
به وقت ﴿ لبخند بهشتی﴾😍
🌸🌸🌸🌸🌸🌸 رمان لبخند بهشتی نویسنده: میم بانو قسمت پانزدهم ♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡ نگاهی به ساعت می اندازم . ۱۰ دقیقه از کلاس گذشته ولی هنوز استاد نیامده . چشم هایم را میبندم و به صندلی تکیه میدهم . از سمت چپ صدایی مرا میخاند. به اجبار چشم هایم را باز میکنم _سلام خانم خشگله چشم های درشت و مشکی اش مرا به خود جذب میکند . لب های درشت و قلوه ای اش روی صورت استخوانی و سبزه اش به زیبایی نشسته است . بینی تیزش کمی تناسب را در صورتش بهم زده . روسری طوسی مشکی اش به خوبی موهایش را پوشانده. لبخند بی جانی میزنم. +سلام _قبلا توی این آموزشگاه نبودی درسته؟ +درسته . مگه شما قبلا اینجا بودی؟ _آره اینجا سیاه قلم کار میکردم اکثر بچه های این کلاس هم قبلا تو همین آموزشگاه کلاس های دیگه رفتن . بعد از کمی مکث سوال دیگری میپرسد _میتونم اسمت رو بدونم +نورا رضایی. _چه اسم قشنگی منم هستیِ رضایی ام لبخندم پرنگ تر میشود +خوشبختم _همچنین . میگم نورا توی این...... با ورود استاد به کلاس حرف هستی نصفه میماند . استاد زنی با قد متوسط و چهره ی مهربان است . پوست سفید و چشم های عسلی اش عامل اصلی زیبایی اش شده است . به چهره اش بیشتر از ۳۵ سال نمیخورد . موهای مشکی و بلند اش از شال باریک مشکی اش بیرون زده . مانتوی قهوه ای کوتاه ساده ای اندام لاغرش را در بر گرفته است . بعد از معرفی کوتاهی شروع به توضیح دادن درباره انواع نقاشی با آبرنگ میکتد _نقاشی با آبرنگ دو حالت داره . یا خوشک در خیس هست و یا خیس در خیس . روش خیس در خیس بیشتر برای نقاشی های کهکشانی ...... بی حوصله سرم را روی میز میگزارم . بعد از کمی استاد برای اوردن نقاشی های هنرجو های ترم گذشته اش از کلاس خارج میشود . 🌿🌸🌿 《آن عشق که در پرده بماند یه چه ارزد ؟ عشق است و همین لذت اظهار و دگر هیچ》 شفایی اصفهانی 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸 رمان لبخند بهشتی نویسنده: میم بانو قسمت_شانزدهم با احساس سنگینی نگاهی سر بلند میکنم . دختری زیبا با چشم های سبز دو ردیف جلوتر از من نشسته و دارد من را نگاه میکند . کمی نگاهش را روی من میچرخاند و بعد بر میگردد . نگاهش کوتاه بود اما پر مفهموم بود . نمیدانم نگاهش چه میگفت اما میدانم چیز خوبی نمیگفت . ناخودآگاه ترس بدی در جانم رخنه میکند . رو به هستی میگویم +اون دختره که دو ردیف جلوتر نشسته رو میشناسی و با دست نامحسوس به آن اشاره میکنم _آره ، اسمش نازنینه ولی ما بهش میگیم نازی . یه زمان با من کلاس سیاه قلم میومد تو همین آموزشگاه ولی وسطاش ول کرد . خیلی دختر با استعدادیه . چطور مگه ؟ +همینجوری از روی کنجکاوی پرسیدم هستی کمی از جوابم تعجب میکند ولی چیزی نمیگوید و فقط شانه بالا می اندازد . استاد وارد کلاس میشود و بعد از نشان دادن نقاشی ها و دادن لیست وسایل مورد نیاز دوباره شروع به توضیح دادن میکند. ♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡ بی حال خودم را روی مبل می اندازم +وای مامانی مردم چقدر هوا گرمه _پاشو برو لباستو عوض کن بعد یه آبی به دست و صورتت بزن بعد بیا شربت بهت بدم . +نه حالا ندارم الان شربت رو بدید یکم دیگه میرم لباس عوض میکنم _باشه . راستی برای چهارشنبه خونه آقا محسن دعوتیم . سریع صاف مینشینم و با تعجب میپرسم +ما که همین چند شب پیش خونه عمو محمود بودیم دوباره ۴ روز دیگه باید بریم خونه عمو محسن ؟ _بنده های خدا محبت کردن دعوتمون کردن حالا چه عیبی داره از جواب مادرم کمی جا میخورم . کلافه چادرم را در می آورم +من نخام اینا به ما محبت کنن کیو باید ببینم ؟ مادرم با حالت تندی میگوید _نورا ! با لحنی که در آن التماس موج میزند میگویم +مامان باور کن من با عمو محمود و خانوادش مشکلی ندارم . مشکل من عمو محسن هست . اصلا وقتی اونا هستن جو سنگینه . _انقدر غیبت نکن . مدیونشون میشی . به سمت اتاقم میروم و شروع به تعویض لباس هایم میکنم . حتی فکر کردن به دیدن دوباره ی شهروز اذیتم میکند . ‌‌‌‌‌دلم پر میکشد برای دیدن دوباره ی سوگل ولی وجود شهروز این شادی را از من میگیرد . غرور عمو محسن و سکوت بهاره را میتوانم تحمل کنم ولی پوزخند ها و تیکه های شهروز را نه ! جر شهریار از بقیهی خانواده ی عمو محسن دل خوشی ندارم . 《بر دلبر دیوانه بگویید بیاید دیوانه چو دیوانه ببیند خوشش آید》 شهریار 🌸🌸🌸🌸🌸🌸
{🌦🍁} هــرگز نمــازت را تــرک نـکن ᯓ الـآن مـیلیارد هـا نـفر↜ زیــر خـاک!...☖ بـزرگتـرین آرزویـشان بـازگـشت بـِ دنـیا اسـت.↻ تـا بتـوانـند، فقـط یـک نمـاز بخـواننـد.ツ ـ ـ ـ ــــــــ⊰𑁍⊱ــــــــ ـ ـ ـ نماز
دعای فرج بخوان دعا اثر دارد... به نیابت از رفیق هدیه به(ع) https://eitaa.com/Navid_safare کانال رسمی شهید نوید صفری🌱
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🥀حضرت حیدر به نام فاطمه حساس بود خلقت از روز ازل مدیون عطر یاس بود 🥀ای که ره بستی میان کوچه ها بر فاطمه گردنت را می شکست آنجا اگر عباس بود •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈• https://eitaa.com/Navid_safare
به وقت😍🥀
خدایا شکرت 😍🎉 https://eitaa.com/Navid_safare کانال رسمی شهید نوید صفری
حِجاب‌مانـندِ اوَلین‌خاڪریزِ‌جبھہ‌اَسـت ڪہ‌دشمَـن‌بَـرا؎تَصـرف‌سـرزَمینـۍ حَتمـابـاید‌اَول‌آن‌رابگیـرَد..(:🙂🌿 ‎‌‌‎‌‌‎‌‎‎‌‎‌‌‎‌‎‌‎‌‎‌‌‎‌‌‎‌‌‎‌‎‎‌‎‌‌‎‌‎‌‎‌‎‌‌‎‌‌‎‌‌‎‌‎‎‌‎‌‌‎‌‎‌‎‌‎‎‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‎‌‌‎‌‎‌‎‌‎‌‌‎‌‎‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‎‌‌‎‌‎‌‎‌‎‌‌‎‌‌‎‌‎‎‌‎‌‌‎‌‎‌‎‌‎‌‌‎‌‌‎‌‌‎‌‎‎‌‎‌‌‎‌‎‌‎‌‎‌‌‎‌‌‎‌‌‎‌‎‎‌‎‌‌‎‌‎‌‎‌‎‎‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‎‌‌‎‌‎‌‎‌‎‌‌‎‌‎‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‎‌‌‎‌‎‌‎‌‎‌‌‎‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‎‌‌‎‌‎‌‎‌‎‌‌‎‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‎‌‌‎‌‎‌‎‌‎‎‌‌‎ https://eitaa.com/Navid_safare کانال رسمی شهید نوید صفری