•°~🥀✨
اینروزهاخانهعلیراکهدرمیزنی
خودترامعرفیکن...
بگو:
‹اللّٰهُمأنّیاِعتَقِدحُرمَةَصاحِبِهذَا
المَشهَدَالشَریف...›
+خدایامنبهحرمتاینخانهوصاحبش
اعتقاددارم:)🖤
#یازهراء✨
• https://eitaa.com/Navid_safare
در کشاکش بلا دین دار بماند...🍃
#سیدمرتضیآوینی 🖊
https://eitaa.com/Navid_safare
سوره جمعه
به نیابت از#شهید_نوید
هدیه به
چهارده معصوم
https://eitaa.com/Navid_safare
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
رمان_لبخند_بهشتی
نویسنده: میم بانو
قسمت_نوزدهم
_وقتی از خواب پاشدم برم به بچه ها شیر بدم دیدم نیما رنگش سیاه شده . وقتی دستما گزاشتم روی قفسه سینش دیدم نفس نمیکشه . بازم بچرو بردیم بیمارستان ولی گفتن تموم کرده .
اشک ها به مادرم اجازه حرف زدن نمیدهند . بعد از کمی ادامه میدهد
_بعد از دفن بچه افسردگی گرفتم . هر روز میرفتم ۳ ، ۴ ساعت سر قبرش باهاش حرف میزدم و گریه میکردم . دیگه از روزی که نیما مرد بخاطر حال بدم شهریار رو بردن پیش مادرش . ۱۰ روز گذشت ولی من داشتم دق میکردم . رفتم دیدن بهاره . وقتی شهریار رو بعد از ۱۰ روز دیدم احساس کردم نیمای خودمه . با جون و دل دوستش داشتم . ۲ ماه بزرگش کرده بودم . وقتی بابات دید با دیدن شهریار حالم بهتر شده اجازه گرفت شهریار رو روزی ۲ ساعت بیارن پیش من . شهریار هم به من خیلی وابسته بود . شهریار ۲ سالش بود رفتم مشهد . اونجا تصمیم گرفتم دوباره بچه دار بشم . ولی از امام رضا خواستم که بتونم بدون دوا و دکتر یه بچه ی سالم و با ایمان بدنیا بیارم . تا اینکه سر تو حامله شدم و بدون هیچ دوا و درمونی یه دختر سالم صالح به اسم نورا به دنیا آوردم .
به اینجا که میرسد لبخند میزند و آرام پیشانی ام را میبوسد . من هم لبخند میزنم . ذهنم پر از سوال بی جواب است .
+مامان چرا این همه سال نگفتید ؟ چرا منو تاحالا سر قبر نیما نبردین ؟ چرا الان که مهمون داریم دارید میگید؟
_انقدر سوال نپرس . یکم صبر کن انقدر عجول نباشید
با پایان جمله اش بلند میشود و در را باز میکند و بلند میگوید
_شهریار پسرم میشه یه لحظه بیای تو اتاق کارت دارم .
مادر صندلی میز آرایش را روبه روی تخت میگزارد و بعد سر جای قبلی اش مینشیند .
شهریار وارد اتاق میشود و بالبخند میگوید
_سلام دختر عمو حال شما ؟
به نشانه احترام بلندمیشوم
+سلام خیلی ممنون شما ......
مادر میان حرفم میپرد
_سلام و احوالپرسی باشه واسه ی بعد الان کار مهمتری دارم
بعد به صندلی اشاره میکند
_بفرما بشین پسرم
شهریار آرام مینشیند
_خب خاله حالا شما شروع کنید
من هم مینشینم و کنجکاو به لب های مادرم چشم میدوزم
🌿🌸🌿
《عشق یعنی به سرت هوای دلبر بزند
درد از عمق وجودت به دلت سر بزند》
پروانه حسینی
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مگه از سنگه؟!
چه کنم باز دلم تنگه...
https://eitaa.com/Navid_safare