eitaa logo
نوید دلها 🫀🪖
3هزار دنبال‌کننده
4.5هزار عکس
1.5هزار ویدیو
62 فایل
واسه‌ی تبادل: 🆔| @motahareh_sh کانال اصلی و فرهنگی #شهیدنویدصفری اگه حاجت گرفتین یا سؤالی داشتین بپرسید💌👇🏻 🆔| @Massoumeh_sh84 🆔| @maede_sadatt 🆔| @motahareh_sh حالا‌که‌دعوتت‌کرده‌بمون!🦋
مشاهده در ایتا
دانلود
••• همہ مـےگویند : میان عده‌ای امل بودن جرأت مـےخواهد ..! اما من میگویم میانِ عده‌ای حرمت‌شکن حرمت نگھ داشتن شجاعت است! خواهرم ، بھ خودت ببال بدان کھ میان عده‌ی ڪثیری لیاقت داشتـے کھ مدافع چـادرِ مادر باشی :) https://eitaa.com/Navid_safare
سوره جمعه به نیابت از هدیه به اهل بیت... https://eitaa.com/Navid_safare
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💢 صدای قدم های روضه ی آستین بر دهان فشردن و گریستن پسری می آید...
یـعنی همه کتاب شهید نوید رو خوندن?
کـتاب شهید نوید کتـابی هست که خـیلیا که خوندنش از ایـن رو به اون رو شدنـد
بریـم یه چندتا از کسـانی که رو خوندن نظراتـشون رو ببینیم...
📄 نظر سه نفر از عزیزان در مورد کتاب شهیدنوید و عنایت شهیدنوید پیام نفر دوم رو ببینید فقط چطور خود شهید دلش رو وصل کرده و جذبش کرده😍. ان شالله هوای همه مونو داشته باشند🤲 🥀 کتاب شهیدنوید رو از دست ندید. حال و هوای دلتون رو عوض میکنه
🥺❤️💜 ای جان چقدر قشنگ!🥲 ان شاءالله 🤲🏻
شماهم میتونید کتاب شهید نوید رو سفارش بدید تا با زندگی شهید نوید آشنا بشید حتی اگر خودتون این کتاب رو خوندید میتونید برای دوستان خود به عنوان هدیه تهیه کنید تا آنها هم با زندگی شهید نوید و وصیت نامه ی شهید نوید آشنا بشن حتی میتونید برای بچه های مدرسه بخرید تا اونها هم فیض ببرند🥲💔
زنده نگه داشتن یاد کمتر از شهادت نیست
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
غریـبه چونـکه ما نشـدیم... غریـبه لایـقش نشـدیم... https://eitaa.com/Navid_safare
به وقت ﴿ لبخند بهشتی﴾😍
🌸🌸🌸🌸🌸🌸 رمان لبخند بهشتی نویسنده: میم بانو قسمت سی و دوم سکوت را میشکنم +تا اونجا که فهمیدم تو از من بزرگتری درسته ؟ _مگه تو چند سالته ؟ +من ۱۸ سالمه ولی مثل اینکه تو ۱۹ سالته چون گفتی دو ساله عاشق پسر داییت هستی و گفتی که از ۱۷ سالگی عاشقش بودی . لبخند کوچکی میزند _درسته ۱۹ سالمه کسی کنار میزمان می ایستد . سر بلند میکنم . اول نمیشناسمش اما با دیدن چشم های سبزش تازه به خاطر می آورمش . نگاه پرسشگرم را به هستی میدوزم . هستی لبخند پهنی میزند _ببخشید نورا جان یادم رفت بهت بگم نازی هم میاد . نازنین خیلی دوست داشت با تو بیشتر آشنا بشه منم بهش پیشنهاد دادم امروز که میایم کافه نازی هم بیاد . نگاهم را به نازنین میدوزم . ای کاش هستی با من مشورت کرده بود . نازنین دختر بدی نیست ولی در چشم هایش صداقت را نمیبینم . آرام کنار من مینشیند . زیر چشمی نگاهش میکنم . موهای مش کرده اش از روسری کاراملی رنگش بیرون زده . مانتوی بلند و مشکی ای همراه با ساپورت مشکی به تن کرده . صورت زیبا و سفیدش با چشم های سبزش چهره اش را جذاب تر کرده است . لبخند تصنعی میزند _سلام نورا جان . از دیدنت خیلی خوشحالم . من نازنین احمدی ام . دوست داشتم بیشتر باهات آشنا بشم بنظرم دختر خیلی خوبی هستی . به زور لب هایم را به لبخند باز میکنم +سلام خیلی خوشبختم . من هم نورا رضایی ام . قبل از اینکه نازنین فرصت پیدا کند چیز دیگری بگوید صدای موبایلم بلند میشود . موبایل را از کیفم درمی آورم . با دیدن نام سوگل بی اختیار لبخند میزنم . با گفتن ببخشیدی بلند میشوم و از کافی شاپ خارج میشوم . تماس را بر قرار میکنم و سرحال میگویم +سلام سوگل جان خوبی ؟ _سلام نورا . نه اصلا خوب نیستم لبخندم را جمع و جور میکنم جدی میپرسم +چرا خوب نیستی ؟ چی شده ؟ با حالت عجز میگوید _پسر خالم اومده خونم . خاله پریسامو یادته ؟ یه پسر ۴ ساله داره امروز با مامانم میخواست بره خرید پسرو گزاشت خونه ی ما . +الان مشکلت اینه که پسر خالت اذیتت میکنه ؟ _نه مشکلم اینه که باید برم جایی کار دارم کسی هم خونه نیست بچرو بزارم پیشش میخوام ازت یه خواهشی کنم +بگو عزیزم 🌿🌸🌿 《حال شاهی بی پسر دارم که شب ها پشت کاخ راز های سلطنت را مینویسد روی خاک》 سعید صاحب علم 🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💖رمان_لبخند_بهشتی 💖 نویسنده: میم بانو قسمت سی و سوم _میخوام ازت یه خواهشی کنم +بگو عزیزم در صدایش التماس موج میزند _میخوام ببینم اگه کاری نداری و واقعا شکلی نیست بیای پسر خالم شایان رو نگه داری تا من برم و بیام کمی فکر میکنم . این بهترین فرصت است که از دست نازنین خلاص بشوم ، دوست ندارم پیش نازنین باشم . با خوشحالی میگویم +آره عزیزم چرا که نه . اتفاقا من عاشق بچه هام الانم مشکلی ندارم . دوسه دقیقه ی دیگه راه میوفتم صدایش کمی نگران میشود _نورا واقعا برات مشکلی نیست ؟ تو رو در وایسی نگی ؟ +نه عزیزم هیچ مشکلی نیست فقط خانوادت میدونن ؟ _آره بهشون گفتم +باش پس من الان راه میوفتم خدافظ _خدافظ با لبخند وارد کافی شاپ میشوم . نازنین و هستی غرق صحبت هستند . کنار میز می ایستم +بچه ها شرمنده من یه کاری برام پیش اومده باید برم روبه نازنین میگویم +نشد درست و حسابی باهم آشنا بشیم . بعدا یه قرهر دیگه میزاریم همدیگرو میبینیم . هر دو بلند میشوند . نازنین دستش را به سمتم دراز میکند _عیب نداره عزیزم برو به کارت برس بعدا همدیگرو میبینیم دستش را آرام میگیرم +پس تا بعد خدافظ به هستی هم دست میدهم +خدافظ هستی جان _خدافظ به سرعت از کافی شاپ خارج میشوم و تاکسی میگیرم و با ذوق به سمت حانه ی عمو محمود حرکت میکنم . ♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡ زنگ آیفون را میفشارم . صدای سوگل در آیفون میپیچد _خوش اومدی بیا تو عزیزم . لبخند میزنم و در را هل میدهم . پا تند میکنم و سریع از حیاط میگذرم . کنار در ورودی سوگل ایستاده و برایم درست تکان میدهد +سلام سوگل خوبی ؟ _مرسی ممنون تو خوبی +ممنون _ببخشید نورا اسباب زحمت شدم +نه بابا این چه حرفیه _میگم نورا به خانوادت خبر دادی آره تو راه بهشون گفتم مضطرب نگاهم میکند 🌿🌸🌿 《دیدنش حال مرا یک جورِ دیگر میکند حال یک دیوانه را دیوانه بهتر میکند》 علی صفری 🌸🌸🌸🌸🌸🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شـوق‌را،رَدڪردھ‌ایم، از‌فراق‌ِکربلـٰا کارمـٰان‌دارد‌به‌مرز‌ِجان‌سپردن‌می‌رسد💔'!
عکـس ناب😍💔 شهید هدیه به کسانی که رفیق شهیدشون رسول خلیلی هست🥲🥀 https://eitaa.com/Navid_safare
همیشہ فڪر ڪن... تـوی دنیـای شیشہ ای زنـدگـی میڪنـی... پـس بطـرف ڪسی سنگ پرتـاب نڪن چون اولیـن چیـزی ڪہ می‌ شڪنہ دنیـای خودتہ...
موتور آرمان را دزدیده بودند. چند روز قبل از شهادتش دنبال وام بود تا برای خودش موتور بخرد؛ برای کمک هزینه هم می‌خواست انگشترش را بفروشد. هربار که قصد این کار را می‌کرد می‌گفت: دلم نمیاد این انگشتر رو بفروشم. به همه ضریح ها متبرکش کردم.😭 آخر سر هم با انگشترش روضه ها را برای ما زنده کرد. https://eitaa.com/Navid_safare
🌷《 خاطرات غسال شهدا 》🌷 صفر آزادی نژاد، غسالی است که در طول ۳۰ سال خدمت پیکر افراد زیادی را غسل داده است شهدای زیادی از اول انقلاب و دوران جنگ از جمله شهید چمران ره شهید رجایی ره و شهید صیاد شیرازی ره ۳۰ سال خدمت «صفر آزادی نژاد» در غسالخانه بهشت‌زهرا آن قدر خاطره برایش به جا گذاشته که اگر ساعت‌ها هم نشینش شوی باز هم حرف برای گفتن دارد اما حال دلش با بعضی خاطره‌ها خوش‌تر است   مثل روزی که بوی عطر گلاب از پیکر شهید پلارک در غسالخانه پیچید غسال شهدا خاطره آن روز را روایت می‌کند : در غسالخانه مشغول تطهیر بودیم که نوبت به غسل و کفن کردن یک شهید رسید هنوز زیپ کاور را باز نکرده بودیم بوی گلاب همه جا پیچید !!! به کمک غسال‌ها گفتم چرا به کاور گلاب زدید؟ بگذارید غسل بدهیم آن وقت گلاب می‌زنیم کمک غسال‌ها با تعجب نگاه کردند و گفتند : ما گلاب نزدیم !!! اسم شهید را خواندم " منوچهر پلارک " ( البته معروف به سید احمد پلارک ) زیپ کاور را که باز کردم و پیکر را بیرون آوردیم بوی گلاب مشام مان را پر کرد ! فکر کردم قبلاً غسلش داده‌اند و اشتباهی شده دقت کردم دیدم نه ، هنوز خاکی است !!! این شهید «غسیل الملائکه» بود !!! انگار ملائک قبل از ما غسلش داده بودند گریه کردم و او را شستم حال همه آن روز عوض شده بود ! ما پیکر شهدا را با گلاب می‌شستیم چون پیکر خیلی از آن ها چند وقت بعد از شهید شدن غسل داده می‌شد و بو می‌گرفت اما این شهید خودش بوی عطر گلاب می‌داد و نشان به آن نشان که هنوز هم محل دفنش در قطعه ۲۶ بهشت‌زهرا با عطر گلاب شهید پلارک عطرآگین است ! این آقای غسال ادامه داد : در این مدت چیزهای عجیب و غریب از شهیدان زیاد دیده بودم ! مثل جوانی که چند ماه از شهادتش می‌گذشت اما بدنش هیچ آسیبی ندیده و تازه بود ! شهیدانی که وقتی آن ها را می‌شستم محو لبخند روی صورت‌های شان می‌شدم اما شهید پلارک چیز دیگری بود ! یک هفته بعد از تشییع پیکرش یک شب به خوابم آمد و گفت شما برای من زحمت زیادی کشیدی می‌خواهم برایت جبران کنم اما نمی‌دانم چه می‌خواهی !؟ من در عالم خواب گفتم آرزوی دیرینه‌ام رفتن به کربلاست باورکنید چند روز بعد از بلندگو اسمم را صدا زدند و گفتند صفرآزادی نژاد مدارکت را برای رفتن به کربلا به مسئول سالن تطهیر تحویل بده ! هاج و واج مانده بودم و اشکم بند نمی‌آمد این شهید مرا حاجت روا کرد ! همان روز سرقبرش رفتم و یک دل سیر با او درد دل کردم 《 من مفتخرم به تطهیر شهدا  》 ایشان ادامه داد : جنگ که تمام شد فکر می‌کردم ... پرونده غسل و کفن کردن شهدا هم بسته شد ( مثل همان فکری که بعد از پیروزی انقلاب کردم ! ) اما وقتی مأمور غسل و کفن کردن شهید صیاد شیرازی شدم فهمیدم هنوز هم برای سربلندی و حفظ این آب و خاک باید شهید بدهیم چهره بعضی شهیدان در زمان تطهیر تا عمر دارم از یادم نمی‌رود ! 《 مثل صورت شهید صیاد شیرازی که ( غرق در نور و آرامش بود !!! ) آن قدر آرام که ... وقتی غسلش تمام شد و پیشانی‌ اش را بوسیدم دور و بری‌هایم گفتند مگر مرده را می‌بوسند؟! گفتم : این بوسه بر پیشانی حکایتی دیگر دارد .... https://eitaa.com/Navid_safare
کـه قول داده تمـام تلاششـو کـنه تا به واسطه ی زیارت عاشورا حاجتتو توی این دنیا بگـیره و اینم قول داده که اگر نتونست ان شاءالله در قـیامت جـبران کـنه...😇🤩
نوید دلها 🫀🪖
#شهیـدی کـه قول داده تمـام تلاششـو کـنه تا به واسطه ی زیارت عاشورا حاجتتو توی این دنیا بگـیره و اینم
آقا نوید تک تک کسانی که توی این کانال هستن رو امشب پیش بی کفن یاد کن و ازش بخواه که تک تک افراد رو امشب حاجت روا کنه ان شاءالله 🤲🏻
بعضی وقتها  دل آدم به حال یه مورچه میسوزه و با بارش بلندش می‌کنه از یه فاصله دور می‌ذاره دم لونه‌ش. دیدید که؛ هیچ زحمتی برای ما نداره این کار! مارو با بارمون بلند کن بذارمون دم لونه اصلی‌مون. لونه میخوام چیکار؟ بذارمون کنار خود خودت. برای تو که زحمتی نداره فدات شم ❤️ https://eitaa.com/Navid_safare
_♥️♥️:♥️♥️_ اے ڪـہ مـرا خوانده اے راه نشـانم بده