شهید#نویدصفری
صدای نوید می پیچید توی سرم که می گوید:
﴿فقط خون گرم شهیده که این انقلاب رو به صاحب الزمان می رسونه بابا،فقط خون شهید.﴾
#لبیک_یا_خامنه_ای
https://eitaa.com/Navid_safare
چله#حدیث_کسا
به نیت#شهید_نوید_صفری
حاجت روایی:
﴿زهرا حسینی_خانم کفاش﴾
روز#بیست و چهارم
ان شاءالله حاجت روا 🤲🏻
https://eitaa.com/Navid_safare
لطفاً کسی در خواست اینکه#نذر کرده ما به نیتش توی کانال زیارت عاشورا و....بزاریم نکنه
اون زیارت عاشورا هایی هم که گذاشته شد به خاطر اینکه یک نفر ۴۰تا تسبیح سفارش داده بود و از ما در خواست کرد به نیتش پخش کنیم و روی هر بسته بنویسیم یک زیارت عاشورا خوانده شود ماهم اینکا رو انجام دادیم ولی گفتیم دوباره در کانال بزاریم اگر کسی یادش رفت بخونه یک بار به جاش خونده باشه
لطفاً لطفاً کسی برای#آدمین شدند توی کانال به خادم ها پیام ندهید اگر نیاز به خادم داشته باشیم خودمون اطلاع میدیم
<🌓🌼>
شھید شدۍ ڪهـ رفیـقم باشۍ!
میدانم این اتفــاقۍ نیست(:
#شهیدنویدصفری
https://eitaa.com/Navid_safare
May 11
اگهالانداریدرسمیخونیو
درگیرِکنکوریوبرایِشیعهخونهیِ
امامزمانسختتلاشمیکنی،
نگرانِایننباشازکارهایجهادیِ
میدانیجاموندیوهمهجالنگِتوهستن!
توهمینالانهمداریباعلموقلمتجهاد میکنیرفیق..(:!!
#جهاد_علمی
• https://eitaa.com/Navid_safare
دعای فرج بخوان دعا اثر دارد...
به نیابت از رفیق #شهیدت_نوید_صفری
هدیه به#امام_زمان_(ع)
#اللّهمَّعَجِّلْلِوَلِیِّڪَالفَرَج
https://eitaa.com/Navid_safare
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
رمان لبخند بهشتی نویسنده: میم بانو
قسمت سی و چهارم
مضطرب نگاهم میکند
_ببخشید نورا من نمیتونم ازت پذیرایی کنم دیرم شده باید برم . شایان هم تو خونست . پسر آرومیه اذیتت نمیکنه تا ۳ ساعت دیگه بر میگردم . خیالت راحت تا من برگردم کسی از عضای خانواده نمیاد خونه . من برات میوه و تنقلات روی میز چیندم . غذای شایان هم توی طبقه ی اول یخچاله اگه گشنش شد بهش بده .
+باش حتما
بعد از چند توصیه ی دیگر خداحافظی میکند و میرود . آدام وارد خانه میشوم . پسر بچه ای با موهای خرمایی پشت به من نشسته است . میروم و رو به رویش مینشینم . چشم های گرد و قهوه رنگ و پوستی روشن دارد . چهره اش با نمک و ناز است . بلیز شلوارک نارنجی رنگی اندام کوچک و لاغرش را در بر گرفته است . آهسته گونه اش را نوازش میکنم
+سلام شایان کوچولو . خوبی خشگلم ؟
سر بلند میکند . چشم های کوچکش اجزای صورتم را میکاود
_سلام شما خاله نورا هستید ؟
+آره عزیزم کی اینو بهت گفته ؟
_خاله سوگلم
دوباره سرش را پایین میاندازد و مشغول بازی با ماشین قرمزش میشود . چقدر پسر مودبی هست . با اینکه سن کمی دهرد ولی غریبی نمیکند . بعد از کمی صحبت بلاخره با من دوست میشود . با ذوق و شادی نام ماشین هایش را میگوید و به من ماشین بازی یاد میدهد . بعد از چند ساعت بازی بلاخره خسته میشود و روی مبل مینشیند .
چشم هایش را میمالد.
_خاله خوابم میاد . میخوام بخوابم
+بزار به خاله سوگل زنگ بزنم ببینم کجا بخوابونمت .
سریع شماره ی سوگل را میگیرم . بعد از چند بوق جواب میدهد
_سلام نورا خوبی ؟
+ممنون تو خوبی ؟
صدایش رنگ اضطراب به خود میگیرد
_چی شده اتفاقی برای شایان افتاده که زنگ زدی ؟
خنده ی ریزی میکنم
+نه بابا از من و تو هم سالم تره . فقط خوابش میاد زنگ زدم بپرسم کجا بخوابونمش ؟
_ببر تو اتاق من رو تخت بخوابه . منم تا یک ساعت و نیم دیگه میام .
🌿🌸🌿
《در راه رسیدن به تو گیرم که بمیرم
اصلا به تو افتاد مسیرم که بمیرم》
فاضل نظری
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸
رمانلبخند بهشتی
نویسنده: میم بانو
قسمت_سی و پنجم
+شایان خوابش میاد زنگ زدم بپرسم کجا بخوابونمش ؟
_ببر تو اتاق من رو تخت بخوابه . من تا یک ساعت و نیم دیگه میام .
+ممنون خدافظ
_خدافظ
تلفن را قطع میکنم و رو به شایان میگویم
+ بیا بریم بالا تو اتاق خاله سوگل بخواب .
سریع بلند میشود و همراه من می آید . وارد اتاق میشویم . شایان خودش را روی تخت می اندازد و با ذوق میگوید
_آخیش چه تخت نرمیه
آرام میخندم
+خب حالا بخواب
با تعجب میگوید
_خاله !
+بله
_من که همینطوری خوابم نمیبره باید برام قصه بگی
ابرو بالا می اندازم
+ولی من که قصه بلد نیستم
لبخند میزند و بلند میشود از کنار کمد کیف زرد رنگی را بر میدارد که روی آن عکس زنبور دارد . با لبخند میگوید
_عیب نداره من کتاب قصه دارم از روی اون برام بخونید
کتاب کوچکی از داخل کیفش بیرون می آورد . دوباره داراز میکشد و کتاب را به دست من میدهد . با کنجکاوی میگوید
_خاله یه سوال بپرسم ؟
+بپرس عزیزم
_من به شما نا محرمم
با خنده میگویم
+نه خاله الان نه ولی وقتی بزرگ بشی نامحرم من میشی
_پس چرا جلوی من روسری سر کردین ؟
نگاهی بع روسری ام میکنم
+اینو بخاطر تو سر نکردم چون با روسزی راحتم گزاشتم رو سرم بمونه
_آها . پس حالا قصه رو بخونید
شروع به خواندن کتاب میکنم . به نیمه های داستان که میرسم شایان خوابش میبرد . آرام پیشانی اش را میبوسم و پتو را رویش میکشم .
از اتاق خارج میشوم و به سمت راه پله میروم . بین راه نگاهم به اتاق سجاد می افتد . آدم فضولی نیستم اما یک حسی بشدت مرا وسوسه میکند تا وارد اتاق سجاد بشوم . دو دل هستم . به خودم نهیب میزنم و به حسم اعتنا نمیکنم .
سریع از پله ها پایین میروم . ۱۰ دقیقه ای خودم را مشغول میکنم که دوباره آن حس به سرا غم می آید اما اینبار قوی تر از قبل .
🌿🌸🌿
《اگر در دیده ی مجنون نشینی
به غیر از خوبی لیلی نبینی》
وحشی بافقی
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
بـَختِمـَنچـٰادرِمشڪۍبـِہسـَرشڪردـہخـُدآ...!
مـَناگـَربـَختِمُحَجَّبنپـَسندَمچـِہکـنـَم؟!
#فاطمیه
#حجاب
https://eitaa.com/Navid_safare
ارسالی یکی از دوستام ❤️🥀😍
ان شاءالله حاجت روا 🤲🏻
#شهیدنویدصفری
#امام_زمان
https://eitaa.com/Navid_safare
:
#تلـــــنگࢪانھ🚶♀
پاۍ آدم جایۍ میࢪه ڪھ دلش ࢪفتھ...!
دل ها ࢪو مواظب باشیم تا پاها جاۍ بد نࢪه...!
♥️♥️:♥️♥️
🔅 اميرالمؤمنين امام علی عليه السّلام:
✍️ أَلاَ مُنْتَبِهٌ مِنْ رَقْدَتِهِ قَبْلَ حِينِ مَنِيَّتِه
❇️ آیا کسی هست که پیش از فرارسیدن
مرگش از خواب بیدار شود؟
📚 مکارم الاخلاق، ص ۲۱۸
#حدیث
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#کلیپ_ویژه 🎥
#نمازشب راه سعادت و نیک بختی
⬅️ این ویدیو رو برای دیگران و اطرافیان هم ارسال بفرمایید...
#نمازشب🌙
نوید دلها 🫀🪖
#کلیپ_ویژه 🎥 #نمازشب راه سعادت و نیک بختی ⬅️ این ویدیو رو برای دیگران و اطرافیان هم ارسال بفرمایید
خواهشا حتما حتما ببینین 🥲♥️
جامعهشناس ایرانی اگر یک وظیفه داشته باشه، همینه که فعل و انفعالات ذهنی این بخش از جامعه رو واکاوی کنه و راهحل درمان بده براش.
کمااینکه یه جایی مثل مکزیک هم هیچگاه رشد نمیکنه، مگر اینکه عقلای قوماش بفهمند و درمان کنند که چرا یک بخش از جامعهشون، تمام ذهن و زندگیشان پشت مرز و دم سفارتخانه میگذره...
https://eitaa.com/Navid_safare
راست میگویید ما با شما فرق داریم!
شما ننگ انگلیس را پاک میکنید ما درد مردم را
https://eitaa.com/Navid_safare
#شھیدانہ🪴
سربازامـٰامزمـان﴿عج﴾بودن
یعنیهمهجورهخودتراخرجشڪنی!
مثلشهیدحسینصحـرائی
همیشهمیگفت:
بایدصددرصدوجودترابرای
امامزمان﴿عج﴾خرجڪنیکهاو
یارنیمـهتمـامنمیپسنـدد !
همیشهسختترینڪارهارابرمیگزید!
#السلامعلیکیااباصالحالمهدی
https://eitaa.com/Navid_safare