eitaa logo
نوید دلها 🫀🪖
3هزار دنبال‌کننده
4.5هزار عکس
1.6هزار ویدیو
62 فایل
واسه‌ی تبادل: 🆔| @motahareh_sh کانال اصلی و فرهنگی #شهیدنویدصفری اگه حاجت گرفتین یا سؤالی داشتین بپرسید💌👇🏻 🆔| @Massoumeh_sh84 🆔| @maede_sadatt 🆔| @motahareh_sh حالا‌که‌دعوتت‌کرده‌بمون!🦋
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
این همیشه آرزوی دیرینه من بوده که خدا عاقبت مرا با شهادت در راهش ختم به خیر گرداند خوش ندارم که این شادمانی را با لباس های سیاه و غمگین ببینم غم اگر هست برای بی بی جان حضرت زینب باید باشد، اشک و آه و ناله اگر هست برای اربابمان اباعبدالله الحسین باید باشد و اگر دلتان گرفته روضه ایشان را بخوانید که منم دلم برای روضه ارباب و خانم جان تنگ است... {فـرازے از وصـیت‌نـامـہ} https://eitaa.com/Navid_safare
چله به نیابت از هدیه به(ع) و حاجت روایی شما بزرگواران روز و پنجم https://eitaa.com/Navid_safare کانال رسمی شهید نوید صفری 💚
چله به نیت حاجت روایی: ﴿نرگس طاهر علی_زهرا علیزاده روز و ششم ان شاءالله حاجت روا 🤲🏻 https://eitaa.com/Navid_safare
به وقت ﴿ لبخند بهشتی﴾😍
🌸🌸🌸🌸🌸 رمان لبخند بهشتی نویسنده: میم بانو قسمت سی هشتم گوش هایم را تیز میکنم . قبل از اینکه بتوانم صاحب صدا را تشخیص بدهم ناگهان در باز میشود . با دیدن سجاد نفسم بند می آید . بدنم بی حس شده است . سجاد مشغول صحبت با تلفن است و متوجه من نشده است . کیفش را روی تخت میگزارد . تلفن را بین شانه و صورتش نگه میدارد و خطاب به شخص پشت تلفن میگوید _آره سید جان متوجه ام . بعد شروع به باز کردن دکمه های سر آستینش میکند . دستش را به سمت یقه اش میبرد و دکمه اول را باز میکند و بعد دکمه ی دوم را . مشغول یاز کردن دکمه سوم است که سر بلند میکند و من را میبیند . ناخودآگاه میترسد و یک قدم به عقب میرود . تلفن از روس شانه اش سر میخورد و به زمین می افتد . سجاد بهت زده به من خیره میشود . شخص پشت تلفن صدایش به صورت نامفهوم می آید . سجاد سریع به خودش می آید و نگاهش را از من میدزدد . تلفن را از روی زمین بر میدارد _الو سید . من کار دارم بعدا بهت زنگ میزنم . و بدون اینکه منتظر پاسخ شخص پشت تلفن باشد آن را قطع میکند و روی تخت می اندازد . سجاد نگاهش به دفتر در دستم می افتد . با دیدن دفتر در دست من به وضوح رنگش میپرد . از خجالت دلم میخواهد زمین دهن باز کند و من را ببلعد . با خجالت سرم را پایین می اندازم . هول شده ام و نمیدانم چه بگویم . نا خواسته میگویم +سلام سجاد با لحنی پر از بهت و تعجب جواب میدهد _سلام آب دهانش را با صدا قورت میدهد و کلافه دستی بین موهایش میکشد . ابرو هایش را در هم میکشد و چند قدم به سمت جلو می آید . با من و من میگویم +من نمیخواستم ....... من ........ یعنی.......آخه سوگل گفت تا وقتی برگرده کسی نمیاد خونه از جواب بچگانه ام خودم تعجب میکنم . سجاد اخم هایش را باز میکند و با تعجب ابرو بالا می اندازد _چون کسی نمیاد خونه دلیل میشه شما بیاید تو اتاق من و بی اجازه برید سر وسایل شخصی من ؟ با حرف سجاد بیشتر خجالت میکشم و گونه هایم سرخ و داغ میشوند . فکر نمیکردم سجاد انقدر ناراحت و عصبانی بشود . انگار دیدن آن دفتر در دست من بیشتر ناراحت و عصبی اش کرده است . 🌿🌸🌿 مثل یک معجزه ای علت ایمان منی همه هان و بله هستند شما جان 🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸 💖رمان لبخند بهشتی 💖 نویسنده: میم بانو قسمت_سی_نهم سرم را پایین می اندازم . نگاهم را روی مانتویم میچرخانم . در دلم خدارا شکر میکنم که مانتو و روسری ام را در نیاوردم اما از اینکه چادر به سر ندارم ناراحتم . بخاطر اتفاقاتی که افتاد کاملا فراموش کرده بودم که چادرم سرم نیست . برای یک لحظه غرورم را فراموش میکنم و با لحنی که خواهش در آن موج میزند میگویم +من واقعا متاسفم . فکر نمیگردم این کارم انقدر ناراحتتون بکنه . سر برمیگرداند و سعی میکند خودش را آرام کند . سرش را پایین اندازد و تازه متوجه ۳ دکمه ای که باز کرده میشود ، سریع آنها را می بندد . چه چیزی در این دفتر هست که او را انقدر پریشان کرده است ؟ دفتر را میبندم و آن را روی میز میگزارم . به سمت در میروم ، وقتی از چهارچوب در میگزرم سجاد مرا میخواند _نورا خانم از حرفی که میخواهد بزند میترسم ولی سعی میکنم خودم را خونشرد نشان بدهم . سر بر میگردانم و با آرامشی نمادین میگویم +بله برای چند ثانیه به چشم هایم خیره میشود _معذرت میخام . نباید انقدر تند برخورد میکردم کنترلم رو از دست دادم بی اختیار لبخند پنهانی میزنم +شما باید ببخشید نه من و بدون اینکه منتظر جوابی باشم به اتاق سوگل میروم و در را میبندم . به در اتاق تکیه میدهم . ناخودآگاه بغض میکنم . دوباره تبدیل شدم به همان دختر نازک نارنجی . حس کودکی ۵ ساله را دارم که کار اشتباهی کرده و حالا دارد توبیخ میشود. به سمت تخت میروم . چقدر شایان معصوم خوابیده است . کنار تخت میمشینم و سرم را روی آن میگزارم . چند قطره اشک از گوشه ی چشمم سر میخورد . آنقدر امروز خجالت کشیدم که دلم میخواست بمیرم ولی آن اتفاقات را نبینم . دیگر چطور میتوانم به صورت سجاد نگاه کنم ؟ خدا میداند با خودش چه فکر هایی راجب من کرده است . چشم هایم سنگین میشود . آرام چشم هایم را میبندم و بدون اینکه متوجه شوم به خواب میروم . ♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡ _نورا ! نورا بیدار نمیشی ؟ چشم هایم را باز میکنم و به دنبال صاحب صدا سر بر میگردانم 🌿🌸🌿 《غالبا در هر تصادف میرود چیزی زِ دست لحظه ی برخورد چشمت با نگاهم لدل برفت》 حسین فروتن 🌸🌸🌸🌸🌸
14.03M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎬 «ظلم اثباتی» 👤 استاد ⁉️ چرا حضرت تشریف نمیارن؟ 🔥 ظلم بعد از سقیفه همه جا رو گرفت، اما خیلیا نفهمیدند که تو ظلمن... https://eitaa.com/Navid_safare
شهیددست‌نوشته‌خــــــداست!🔖 درهمان‌لحظه‌که‌ماغافل‌عشق♥️‌یاربودیم؛ شھداعاشق‌شدند، وخدا‌پاےعشقشان‌ایستاد :)🌱 https://eitaa.com/Navid_safare
💔...💔
همیشہ‌باوضوبودموقع‌شهادت‌هم‌باوضوبود من‌گفت‌ان‌شاءاللہ‌آخریش‌باشہ.. ❣ ـ ــ ـــ ـــــ᯽ـــــ ـــ ــ ـ ˼
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا