🛑و اینکه مشکل از شهید نیست مشکل تو گیر کارهای خودمون هست تو گناهامون که نمیزاره حاجتمون رو بگیریم😢
°•°•🌸و خیلیا حتی با یه بار چله گرفتن بعد از چند سال حاجت خودشون رو گرفتن و پیام دادن به خودم که حالا میفهمیم چرا اون موقع حاجتمون رو شهید نداد🌸°•°•
نوید دلها 🫀🪖
نوشته تمام تلاشم خود را به اذن﴿خدا﴾ خواهم کرد تا حاجت او را بگیرم و اگر نه در آخرت جبران میکنم
یهحاجآقاییمیگفت:
اصننمازتوبدونحضورقلببخون 💚
تندبخون 🌪
ولیاولوقت کهباشه ...
همهچیزشفراهممیشه!🌱✨
#نمازتسردنشهرفیق
#التماسدعا ♥️
سهدقیقهدرقیامت🖤
«پرسشُپاسخ»✨🌸
#پارت_صدُیکم🌚
در خاطرات برخي از بزرگان، نظير علامه طباطبايي آمده كه
چنین وضعيتي براي آنها پيش آمده.
يكي از علما از قول استادش ميگفت: يكبار ماجراي تجربه نزديك به
مرگ برايم پيش آمد. من از پل صراط گذشتم و قبل از ورود به بهشت در
مقابل ملائك قرار گرفتم. آنها گفتند: براي خداوند چه آوردي؟
گفتم: من اين همه نماز خواندم. گفتند: تو به راحتي از صراط گذر
كردي. اين نتيجه نمازهايت بود. گفتم: من اين همه روزه گرفتم. گفتند:
در عبور از صراط اثري از عذاب جهنم به تو نرسيد. اين نتيجه روزهها بود.
خالصه هر چه كه از اعمال خود گفتم، آنها جواب دادند كه نتيجهاش
را يا در دنيا و يا اينجا گرفتهاي. براي خداوند چه آوردي؟
گريهام گرفت. هيچ چيزي براي ارائه نداشتم. مانده بودم كه چه كنم.
بسياري از اعمال من، خالصانه براي خدا نبود. براي همين در كتاب اعمالم
اثري از آنها ديده نميشد. اما اشتباهات و گناهان من مانده بود.
يكباره با صداي بلند گفتم: درسته من هيچ كاري نكردم. اما آيا ولایت
اهلبيت : را قبول نكردم؟ من بنده خالص خداوند، حسين را دوست
نداشتم؟ من امام رضا را دوست نداشتم؟ من براي مصيبتهاي حضرت
زهرا گريه نكردم؟ ملائكه در برابر من سكوت كردند و گفتند: اين را
از شما قبول ميكنيم. يك رشته نور در اعمال شما وجود دارد كه همان
ولايت اهل بيت: است. اين را قبول ميكنيم.
نوید دلها 🫀🪖
سهدقیقهدرقیامت🖤 «پرسشُپاسخ»✨🌸 #پارت_صدُیکم🌚 در خاطرات برخي از بزرگان، نظير علامه طباطبايي آمد
دوستان واااقعا پیشنهاد میکنم این متن رو حتما تآخر بخونین 🥺🥲🍃
شب جمعه است 3 توحید بخوانیم برای اموات بی وارث ،چشم انتظار 🥀🍃
https://eitaa.com/Navid_safare
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
رمان_لبخند_بهشتی
نویسنده: میم بانو
قسمت_پنجاه_ششم
سوال ها مجددن به ذهنم حجوم می آورند .
خنده ام را جمع میکنم و جدی میگویم
+من چند تا سوال دارم بهم جواب میدی ؟
نگاهی به ساعتش می اندازد و با خنده میگوید
_۱۰ دقیقه ی دیگه سجاد میاد ولی تا اون موقع سوالاتو بپرس اگه جواباشو بدونم میگم .
ابرو بالا می اندازم
+چه ربطی به آقا سجاد داره ؟
_آخه سجاد گفت وقتی افتادی ازش چند تا سوال پرسیدی که جوابت رو نداده .گفت وقتی بیاد بیمارستان جواب همه ی سوالات رو میده ، حالا هم تا سجاد بیاد من در خدمتم .
بلافاصله سراغ سوال هایم میروم
+مشکل پام چیه ؟
با شک و تردید نگاهم میکند
_جایی که افتادی پر از شیشه خورده بوده بخاطر همین داخل زانوت پر از شیشه بود . من مقداریش رو در آوردم ، وقتی اومدیم بیمارستان بقیش رو برات در آوردن و حدود ۵ تا بخیه زدن .
چون با زانو زمین خوردی زانوت در رفته ، برات جاش انداختن و آتل بستن .
آنقدر از حرف های شهریار تعجب کردم که دهانم باز مانده است .
با همه یه بخش هایش میتوانم کنار بیایم اِلا بخیه زدن !
چون جای بخیه هیچوقت از بین نمیرود .
با حزن میپرسم
+چون پام در رفته وقتی پام رو تکون میدادم درد میگرفت ؟
سری به نشانه ی تایید تکان میدهد .
متوجه ناراحتی ام میشود و دستم را میگیرد . گرمای دستانش حس خوبی را به من میدهد ، انگار حس برادری و محبت شهریار را تثبیت میکند .
_خودت میدونی که از ناراحتیت ناراحت میشم ولی باید حقیقت رو بهت میگفتم . هرچه زودتر میفهمیدی به نفع خودت و اطرافیانته . میتونستم الان بهت بگم پات هیچ مشکلی ندداره و فقط یه خراش سطخیه ولی بلاخره تا چند روز دیگه متوجه میشدی .
سر تکان میدهم .
جو سنگین شده است ، سعی میکنم فضا را عوض کنم
+راستی چرا مامانمو فرستادی بیرون ؟
_خوب نیست آدم بالای سر بیمار گریه کنه ، ممکنه بیمار نا امید بشه یا دچار اضطراب و نگرانی بشه .
حق با شهریار بود .
سرم را کمی روی تخت جا به جا میکنم .
شهریار دستش را از دستم بیرون میکشد و روی زانویش میگذارد و بالبخند من را نگاه میکند .
من هم متقابل لبخندی میزنم و سراغ سوال بعدی میروم
+بقیه کجان ؟
🌿🌸🌿
《اُطلُبُ العِشق مِنَ المَهد اِلی تا به ابد
باید این جمله برای همه دستور شود》
فاضل نظری
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
رمان_لبخند_بهشتی
نویسنده: میم بانو
قسمت پنجاه هفتم
شهریار دستش را از دستم بیرون میکشد و روی زانویش میگذارد و با لبخند من را نگاه میکند .
من هم متقابلا لبخندی میزنم و سراغ سوال بعدی میروم
+بقیه کجان ؟
_مامان بابای من تا بیمارستان اومدن بعد رفتن . عمو محمود و خانوادشون هم یک ساعتی منتظر موندن ولی وقتی دیدن بیدار نمیشی به اصرار پدر و مادرت رفتن .
ناراحتی را در چهره ی شهریار میبینم . انگار از اینکه خانواده اش نمانده اند ناراحت است .
دلم برایش میسوزد او واقعا بی تقصیر است .
+دست همشون درد نکنه . از طرف من از همشون تشکد کن تا بعدا خودم تشکر کنم
_حتما این کار رو میکنم .
کسی در میزند . با شنیدن صدا هر دو به سمت در برمیگردیم .
شهریار بلند میشود
_فکر کنم سجاد اومد
خم میشود و آرام پیشانی ام را میبوسد ، لبخند شیرین میزند و با محبت میگوید
_مراقب خودت باش . من فعلا یک ساعت دیگه برای ترخیص برمیگردم .
لبخند گرمی میزنم
+باش پس منتظرم
پتو را از روی تخت بر میدارد و روی من می اندازد . انگار میداند من جلوی سجاد معذب میشوم .
لبخندم عمیق تر میشود
+ممنون
_خواهش میکنم وظیفس .
در دل از داشتن همچین برادری ذدق میکنم .
به سمت در میرود و در آخر میگوید
_خدافظ
+خدافظ
بعد از خروج شهریار سجاد وارد اتاق میشود ، روی صندلی مینشیند و کیسه ای پر از کمپوت و آبمیوه را روی میز میگذارد
_سلام دختر عمو بهترید ؟
از نوع حرف زدنش خنده ام میگیرد .
نه به نورا گفتن ها صبحش نه به جمع بستن های الانش .
+سلام . ممنون بهترم .
دستتون درد نکنه خیلی زحمت کشیدید بابت زحمات صبحتون هم ممنون .
یک تای ابرویش را بالا میدهد
_چه زحمتی من که کاری نکردم
لبخند تصنعی میزنم
+در هر صورت ممنونم
سریع میرود سراغ اصل مطلب
_خواهش میکنم .
تعارف رو کنار بزاریم من منتظرم سوال هاتون رو بپرسید
بعد از کمی مکث میکنم و میگویم
+اولین سوالم اینه که چرا صبح جواب سوالام رو نمیدادید ؟
🌿🌸🌿
《نشو محبوب آن یاری که خود یاری کسی باشد
نرو بالای دیواری که دیوار کسی باشد》
یاسر قنبرلو
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
نوید دلها 🫀🪖
عنایت یکی از بزرگواران 😍🥺🥀 https://eitaa.com/Navid_safare
حالا جالبه بدونین خانم اقانویدم ماشین داشتن رانندگی هم بلد بودن اما ایشونم پشت ماشین نمیشستن
ک اقانوید ازشون میخواد ک اینکاررو انجام بدن و همراهیشون میکنه
خانومشون از ارامشو صبوری محبت اقا نوید میگن
ک باعث میشه ایشون راننده بشه.
اقا نوید خوب مشکل این بزرگوارو درک میکردن😅
سختاستعاشقشوی...ویارنخواهد!دلتنگ'حرم'باشے..و'ارباب'نخواهد!(:
https://eitaa.com/Navid_safare
چقدر عالی😍
مطمئن باشین از لطف خود مادر بوده😍و ان شاءالله ک خود مادر دستگیرتون باشن 💗✨🌸
https://eitaa.com/Navid_safare
🫀🫀:🫀🫀
رَاجِیاً لِمَا لَدَیْکَ ثَوَابِی
و به آنچه نزد توست چشمِ امید دارم...🌱
چقدر تاحالا از لطف و محبت و کرم و بخشندگی #اهلبیت شنیدیم؟؟❓❓
اونجا ک یک فرد جلو امام می ایستن به فحاشی و ناسزا گویی و امام میگن باشد فوش هایت را که دادی از لحجه و خشمت معلوم است اهل شام هستی و اینجا غریبی
آیا جایی داری؟ غذا خوردی ؟ 🥲
حتی با دشمنشون و کسی ک بهشون بدی میکردن هم انقدر مهربان و با کرم بودن🌿
حالا فک کن شما نیمه شب به عشق خدایی که اونا نهایت بندگی رو براش میکردن بیدار شی
نفستو له کنی و یکی دورکعت #نمازشب بخونی و هدیه کنی به همچین اهل بیتی
برات جبران نمیکنن؟؟؟تمام تلاششونو برا باز کردن گره هات نمیکنن ؟؟؟🦋🤲
https://eitaa.com/Navid_safare