ارسالی یکی از بزرگواران 😍🥺
ان شاءالله حاجت روا 🤲🏻
مزار شهید#نویدصفری
https://eitaa.com/Navid_safare
🔵 يكى از بزرگان معرفت را پس از مرگش در خواب ديدند و از او پرسيدند كه پروردگارت با تو چه كرد؟
🔹 گفت : « آن اِشارات پريد، عبارات نابود شد، دانش ها از ياد رفت و رسم ها به كهنگى گراييد و جز چند ركعت نمازى كه در دل شب خوانده بودم، چيزى سودمند نيفتاد.»
🌌 #نمازشب
💙 #امام_زمان
📚 نکتههای ناب اخلاقی،ص۲۶.
#نماز_شب_را_به_نیت_ظهور_میخوانیم
https://eitaa.com/Navid_safare
نوید دلها 🫀🪖
🔵 يكى از بزرگان معرفت را پس از مرگش در خواب ديدند و از او پرسيدند كه پروردگارت با تو چه كرد؟ 🔹 گفت
🍀🖤بیاید امشب نماز شب هامون رو به نیت#شهیدنوید و رفیق شهید خودتون بخونید
🍀💚🍀
https://eitaa.com/Navid_safare
چله#زیارت_عاشورا
به نیابت از#شهید_نوید_صفری
هدیه به#امام_زمان(ع)
و
حاجت روایی شما بزرگواران
روز#دهم
https://eitaa.com/Navid_safare
کانال رسمی شهید نوید صفری 💚
🍀#بیو
قیامت بی حسین غوغا ندارد
شفاعت بی حسین معنا ندارد
حسینی باش كه در محشر نگویند
چرا پرونده ات امضاء ندارد
https://eitaa.com/Navid_safare
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
رمان لبخند بهشتی نویسنده: میم بانو
قسمتشصتششم
صدای ماشینی از بیرون می آید .
دست از گریه بر میدارم و گوش هایم را تیز می کنم .
با فکر آمدن شهریار بی اختیار لبخند میزنم .
بعد از مدت کوتاهی صدای پای کسی از پله ها می آید .
صدای پارس سگ بلند تر و مهیب تر میشود .
دوباره میزنم زیر گریه .
با صدای که از شدت گریه میلرزد میگویم
+کی اونجاست ؟
پاسخی نمیشنوم .
گریه ام شدت میگیرد ، در دل آیت الکرسی میخوانم .
صدای پارس سگ قطع میشود .
کسی دستگیره ی در را پایین میکشد .
گریه ام آرام میشود ، از شدت ترس حتی نمیتوانم گریه کنم !
با خودم میگویم حتما شهریار است . اما اگر شهریار نباشد چه ؟
اگر شهریار بود که جوابم را میداد ، اگر شهریار بود صدایم میزد یا حداقل چیزی میگفت .
صدای کوبیده شدن چیزی به در می آید .
با ترس لبم را به دندان میگیرم که جیغ نزنم .
تنم شروع به لرزیدن میکند !
در اوج تابستان احساس سرما میکنم و بدنم یخ کرده است .
مدام صدای کوبیده شدن چیزی به در می آید که یک هو در از جا کندی میشود .
چشم هایم را میبندم و جیغ بلندی میکشم .
سریع دهانم را میبندم . بعد از چند ثانیه با تردید چشم هایم را باز میکنم .
با باز شدن چشمم دوباره میزنم زیر گریه .
انگار دیدن شهریار داغ دلم را تازه کرده است .
شهریار با چهره ای آشفته و لباس های خاکی و بهم ریخته آرام جلو می آید .
چشم های آبی ترسیده اش رنگ تعجب به خود میگیرند .
انگار زبانش بند آمده است .
با صدایی گرفته میخوانمش
+شهریار
تازه به خودش می آید و قدم هایش را تند میکند .
کنار پایم زانو میزند و با عجز میگوید
_گریه نکن الان کمکت میکنم .
سریع دست هایم را باز میکند .
بخاطر بسته بودن دست هایم مچ دست هایم قرمز شده اند .
شهریار متوجه لرزش تنم میشود .
دستم را میگیرد
_چی شده ؟
گریه ام به هق هق تبدیل میشود
+سردمه . فکر کنم دارم میمیرم .
ابرو هایش را در هم گره میزند
_این چه حرفیه .
طناب دور پاهایم را باز میکند و ادامه میدهد
_وایسا من برم از تو ماشین برات پتو بیارم .
لباسش را چنگ میزنم و ناله میکنم
+تر خدا نرو
با مهربانی میگوید
_باشه ، باشه آروم باش
نگاه گزرایی به صورتم میکند که یکهو نگاهش روی صورتم میخکوب میشود .
با چشم هایی که از تعجب گشاد شده نگاهم میکند .
🌿🌸🌿
《حکم پیشانی ام این بود که تو گم بشوی
من به دنبال تو یک عمر مسافر باشم》
غلامرضا طریقی
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
رمانلبخند بهشتی
نویسنده: میم بانو 🌸
قسمت شصت هفتم
نگاه گذرایی به صورتم می اندازد که یکهو نگاهش روی قسمت سوخته ی صورتم میخکوب میشود .
با چشم هایی که از تعجب گشاد شده نگاهم میکند .
صورتش به سرخی میزند و رگ گردنش برامده شده است .
ابروهایش را درهم میکشد و با صدایی خَشدار میگوید
_کی این کارو باهات کرده ؟
دهانمرا باز میکنم اما صدایی از دهانم خارج نمیشود .
تن صدایش بالا میرود
_مرد اینجا بوده ؟
سرم را به نشانه ی نفی به چپ و راست تکان میدهم .
نفس آسوده ای میکشد و کلافه موبایل را از جیبش بیرون می آورد .
سریع شماره ای میگیرد و تلفن را کنار گوشش میگذارد ، بعد از مدت کوتاهی میگوید
_سریع پتو رو از تو ماشین بیار
و بعد تلفن را قطع میکند .
با تعجب میپرسم
+کسی رو همراه خودت آوردی
سر تکان میدهد
_فعلا چیزی نپرس بعدا همه چیز رو برات تعریف میکنم تو هم باید تعریف کنی
رفتار شهریار عجیب بود . با دلسوزی نگاهم میکند و دستم را میگیرد .
قطره ی اشکی روی گونه راستم سر میخورد .
لبخند مهربانی میزند وسعی میکند من را آرام کند .
انگش شصتش را روی گونه ام میگذارد و سریع قطره اشک را پاک میکند
_انقدر گریه نکن جیگرم میسوزه
سعی میکنم خودم را آرام کنم .
صدای پای کسی از پله ها می آید که بعد از چند ثانیه سجاد در چهارچوب در ظاهر میشود .
با تعجب نگاهش میکنم .
او هم با صورتی افروخته من را نگاه میکند .
رگ بر آمده گردنش و اخم غلیظش او را ترسناک نشان میدهد .
همراه پتو مسافرتی کوچک و سبز رنگی به سمت ما می آید .
بدون هیچ مقدمه ای با صدایی که از خشم دورگه شده میگوید
_کار کی بوده ؟
سعی میکنم صدایم نلرزد
+بعدا توضیح میدم
صدایش را بلند میکند
_الان میخوام بدونم
شهریار اخم تصنعی میکند و رو به سجاد میغرد
+سجاد !
سجاد سرش را پایین می اندازد
_ببخشید
تابحال انقدر بهم ریخته ندیده بودنش .
حتی وقتی بی اجازه داخل اتاق به وسایلش سرک کشیدم صدایش را برایم بلند نکرد ، خدا میداند چه به سرش آمده که این طور کفری شده است .
🌿🌸🌿
《لذت وصل نداند مگر آن سوخته ای
که پس از دوری بسیار به یاری برسد》
امیر خسرو دهلوی
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
بلندشوعلمدار،بفهممکههستی!
هنوززندهایوچشاتونبستی..💔
#جان_فدا
https://eitaa.com/Navid_safare
اینم بسته هایی که قرار شد کرمان پخش بشن
دارن راهی میشن
ان شاءالله عاقبتتون بخیر 😍
https://eitaa.com/Navid_safare
💢 مقام زن برای ما این شکلیه دوستان تازه هرچقدر پیرتر بشه با ارزش تر میشه و تازه اگه فرزنداش شهید بشن فرمانده مون در برابرش به خاک میوفته …
#فرمانده
#زن
#مادر
#شهید
https://eitaa.com/Navid_safare
12-maddahi.125.mp3
11.29M
هرشب باید مجنونت شم...
لیلا کیه؟
لیلا تویی قربونت شم🍀🖤
https://eitaa.com/Navid_safare
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📱 #کلیپ ؛ #استوری
👤 استاد #رائفی_پور
🔸 لحظه سخنرانی امام زمان
🔺 یا میفهمید امام زمان ندارید یا خدا میفهمونه که ندارید...
https://eitaa.com/Navid_safare
ازدنیانگو ،
ازخلقنگو ،
ازخودتهمنگو
ازخدابگو✨..!
چندوقتکهتنهاازاوبگویۍ؛
اگرغیرازاوچیزۍهموجودداشتهباشد✓
از یادت میرودوغیراورافراموشمیکنۍ(:
☆حاجاسماعیلدولابۍ☆
#تلنگر🙃
#صرفاجھتاطلاع . . .
مشتۍخداحتمایههدفبراۍرنجت،
یہدلیلبرایمُشکلاتِتویهپاداش
برایباایمانبودنتدرنظرداره :)
#تلنگرانه
✍ بابام....
رفیقم ...
عموم ....
شوهر خاله ام ....
و.....
و.....
پلک هایم را بَر هـــم گذاشته بودم...
و بی وقفه می شمردم؛
همآنان را که تصور می کردم، می توانند گرهِ کار مرا بگشایند....
💫 و.. صدایِ الله اکبرِ مادرم، شیشه ی افکار مرا درهم شکست...
الله اکبــــر....
و خــدا بزرگتر از آن است که...
دنیا، دورِ سرم گیج رفت!
من رویِ همه حساب کرده بودم، جز او که از همه بزرگتر است!
چه شد که یادم رفت؟
خدا که قبلاً بدستانِ موسی، برایم تقلّب نوشته بود؛
[حتی علف گوسفندانت را از من بخواه...]
راستی؛
از چشمانِ من تا دیدنِ خدا، چقــدر فاصله هست؟
خدا از رگ گردن به ما نزدیک تر است🙂
ارسالی یکی از بزرگواران 😍🥺🥀
اسلام علیک یا اباعبدالله الحسین🖤
https://eitaa.com/Navid_safare
گفتم:یا صاحب الزمان بیا...
گفت: مگر منتظری
گفتم:بله آقا منتظرم
گفت: چه انتظاری نه ڪوششی نه تلاشی فقط میگویی آقا بیا
گفتم: مگر بد است آقا
گفت: به جدم حسین هم گفتن بیا اما وقتی آمدڪشتنش
گفتم : پس چه ڪنیم
گفت: مرا بشناسید
گفتم: مگر نمیشناسیم
گفت : اگر میشناختید ڪه این_طور_گناه نمیڪردید
گفتم : آقا تو ما را میبخشی ؟
گفت: من هر شب برای شما تا صبح گریه میڪنم
گفتم : آقا چه ڪنم به تو برسم؟
گفت: ترڪ محرمات...
انجام واجبات...
#همین.ڪافیست
هنگامی که قیامت برپاشود،نـــمـــازشـــب به صورت سایه ای دربالای سر نـــمــازشــب خوان قرار می گیرد؛و تاج روی سر او و لباسی برای بدنش می باشد.
+خوشبهحالنمازشبخونا♥💭
https://eitaa.com/Navid_safare