#گزیده_کتاب_شهیدنوید📗
#دستنوشته_شهیدنوید_برای_حضرت_آقا
#رهبرخود_جانشین_امام_عصر_را_دریابید👌
#آن_غریب_را_دریابید_تا_عاقبت_بخیر_شوید
« هزاران هزار چون من و #رفیق_شهیدم علی خلیلی 🌷 که با نور فاطمه سلام الله علیها راه را به من نشان داد فدای یک آه ظهر عاشورای ارباب و اضطراب حضرت زینب و هزاران هزار دیگر #فدای_رهبرم و #نو_چشمم، این فرزند زهرای مرضیه حضرت آیت الله خامنه ای باد که همیشه آرزو داشتم با اذن او برای #قیام_امام_زمان به سمت #حجاز حرکت کنم و به سپاه حضرت بپیوندم.
یا اهل عالم 📣 رهبر خود سیدعلی خامنه ای #جانشین_امام_عصر را دریابید.
آن غریب را دریابید تا عاقبت به خیر شوید.
آقاجان ! جانم به فدایت ♥️ که آرزوی همیشگی من این شده بود که کاری کنم که خنده به لب های تو جاری شود.
چه کنم که خنده به لب تو بنشیند و اسم حقیر به لب های تو جاری شود؟؟
چه کنم که خدا به عمر ناقابل و بی قدر ما قدر و برکت این چنین نداد اما باز هم حمد و سپاس مخصوص خدا. »
📗کتاب شهیدنوید صفحه ۱۲۵
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
رمان_لبخند_بهشتی
نویسنده: میم بانو
قسمت_هشتاد_یکم
وقتی سکوتم را میبیند میپرسد
_خیلی تعجب کردی مگه نه ؟
لبخند میزنم و سعی میکنم عادی برخورد کنم
_از چی تعجب کردم ؟
نگاهش را از من میگیزد
_خودت میدونی دارم راجب چی صحبت میکنم
سر تکان میدهم
+هم تعجب کردم هم خیلی خوشحالم
دوباره آبی چشم هایش را به چشم هایم میدوزد و لبخند کوچکی محزونی میزند
_حق داری ، من تو خانواده ای بزرگ شدم که حتی تو خونشون قرآن پیدا نمیشه
و بعد پوزخندی میزند
سعی میکنم آرامش کنم
+چرا از یه دید دیگه بهش نگاه نمیکنی . تو انقدر آدم خوبی بودی حتی با وجود همچین خانواده ای خدا این توفیق رو بهت داده که بتونی راه درست رو انتخاب کنی .
سکوت میکند و به فکر فرو میرود .
سعی میکنم بحث را عوض کنم
+میتونم بپرسم چند وقته نماز میخونی ؟
_خیلی وقت ، نیست ۸ روزه
لبخندی از سر شادی میزنم
+پس الان خیلی پاکی برای من حتما دعا کن
سرش را پایین می اندازد
ادامه میدهم
+وقتی انسان توبه میکنه همه ی گناهانش پاک میشه عین بچه ای که تازه متولد شده
_میدونی نورا دلم میخواد عوض بشم ، دلم میخواهد مثل شهدا باشم
+میشی . اگه خودت بخوای میشی
قطره ی اشکی از گوشه ی چشم سر میخورد اما سریع با پشت دست پاکش میکند .
چقدر این لحظه ها برایم شیرین است
با احتیاط میپرسم
+خانوادت میدونن ؟
_نه ؛ فعلا بهتره ندونن .
دلم برایش میسوزد . اگر شهروز بفهمد دمان از روزگارش در می آورد .
+چطوری تا الان نفهمیدن ؟
_چون کل این ۸ روز رو تو مسجد نماز خوندم
با تعجب نگاهش میکنم .
ادامه میدهد
_اگه میخواستم هم نمیتونستم تو خونمون نماز بخونم چون پولی که باهاش این خونه رو خریدم نزدیک ۲ سال تو بانک بود و خمس ندادس بخاطر همین نماز توی خونه ی ما باطله
ابرو بالا می اندازم
+پس خود عمو محسن و بهاره خانم چطوری تو خونتون نماز میخونن
با لحنی تاسف بار میگوید
_مامان بابام که یکی در میون نماز میخونن ولی همونایی هم که میخونن باطله
🌿🌸🌿
《غرق عشق تو شدم ، بلکه تو شاید روزی
دل به دریا بزنی ، عازم دریا بشوی》
احسان نصری
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
رمان_لبخند_بهشتی
نویسنده: میم بانو
قسمت_هشتاد_دوم
با لحنی تاسف بار میگوید
_مامان بابام که یکی در میون نماز میخونن ولی همونایی هم که میخونن باطله
دلم برایش میسوزد . مظلوم تر از چیزیست که فکرش را میکردم .
+میخوای با مامان بابای من صحبت کنی ؟ حتما میتونن کمکت کنن
لبخند پر محبتی به صورتم میپاشد
_عمو محمد و خاله میدونن
اخم تصنعی میکنم و با دلخوری میگویم
+مامان بابام میدونن ؟ پس فقط من اضافه بودم که بهم نگفتی
بلند میخندد
_شما که تاج سری . حالا که فهمیدی دیگه از چی ناراحتی ؟
شانه بالا می اندازم و بعد از کمی مکث میگویم
+راستی چی شد که یه هویی تصمیم گرفتی عوض بشی ؟
_راستشو بخوای خیلیم یه هویی نبود بعد از چند وقت تحقیق این تصمیمو گرفتم ولی ماجراش مفصله بعدا برات تعریف میکنم اما فعلا در همین حد بدون که سجاد باعث و بانیش بوده
پس بخاطر همین شهریار و سجاد مدام پیش هم بودند و با هم صمیمی شده بودند .
شهریار بعد از کمی مکث و من و من کردن میگوید
_نورا من خیلی وقته میخوام ازت عذر خواهی کنم ؛ فکر کنم الان بهترین موقعیته
ابرو بالا می اندازم
+بابت ؟
سرش را پایین می اندازد و به تسبیح در دستش خیره میشود
_بابت اون روزی که فهمیدیم به هم محرمیم . میدونی.........باید مراعات میکردم ولی من چون خانوادم حساسیت نداشتم رو این موضوعات نمیدونستم کار اشتباهی تازه الان دارم متوجه میشم
لبخند میزنم و سر تکان میدهم
+میفهمم ؛ گذشته ها گذشته دیگه بهش فکر نکن ، کاری هم که کردی گناه نبود که بخوای خودتو بخاطرش سرزنش کنی
لبخند خجولی میزند و چیزی نمیگوید .
بعد از چند دقیقه تصمیم میگیرم موضوعی را که بخاطرش به اتاق شهریار آمدم را بیان کنم
با احتیاط میگویم
+شهریار یه خواهشی ازت دارم لطفا نه نیار
نگاه پرسشگرش را به صورتم میدوزد
_بستگی داره خواستت چی باشه
با حالت خواهشگرانه ای میگویم
+ازت میخوام دیگه پیگیر ماجرای نازنین نشی
ابرو هایش را در هم میکشد
_متاسفم ولی نمیتونم باید پیداش کنم
+ازت خواهش کردم شهریار
🌿🌸🌿
《شنیدم مصرعی شیوا ، کی شیرین بود مضمونش
منم مجنون آن لیلا ، که صد لیلاست مجنونش》
فریدون مشیری
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تویی که فلک میون دستاته...✨💜
#کلیپ
#روز_مادر
بفرست برای مادرت🍀💕
نشر آزاد🌺
https://eitaa.com/Navid_safare
چله#زیارت_عاشورا
به نیابت از#شهید_نوید_صفری
هدیه به#امام_زمان(ع)
و
حاجت روایی شما بزرگواران
روز#هفدهم
https://eitaa.com/Navid_safare
همیـشهمیگفـت:رفیـقاونیـهکهباهاتگلـوله
بخـوره،باهـمغذاخـوردنُکههمـهبلـدن!