─┅─═इई 🍃🌷🍃ईइ═─┅─
🔅#پندانه
✍️ همه مقصرند جز آقای دزد!
🔹خر فلانی رو شبانه دزدیدند!
🔸صبح، صدای صاحبش بالا رفت و اهالی روستا جمع شدند!
🔹یکی گفت:
تقصیر معماره که دیوار رو کوتاه ساخته تا دزد بهراحتی بیاد تو!
🔸اون یکی گفت:
مقصر نجاره که در طویله رو محکم نساخته!
🔹یکی دیگه گفت:
تقصیر قفلسازه که قفل ضعیفی ساخته!
🔸نفر بعدی گفت:
مقصر خود الاغه که سروصدا نکرده تا صاحبش بفهمه!
🔹یکی گفت:
مقصر صاحبشه، باید روزها میخوابیده، شبها میرفته پیش الاغش!
💢خلاصه که همه مقصر بودن به جز آقای دزد!
حکایت دزد مثل حکایت ...
👈 توجه کردید دشمنان برای ما نقشه می کشند تا کشور رو زمین بزنند.
👈 سرمایهدار داخلی منافق با احتکار کالا و بردن بالای قیمت کالاها
👈 افراد وطنفروش داخلی دنبال دسیسه هستند که کشور رو زمین بزنند رو مردم فشار می آورند و تقصیر رو گردن نظام و اسلام میاندازند.
─┅─═इई 🍃🌷🍃ईइ═─┅─
@Nazir_army
https://eitaa.com/Nazir_army
─┅─═इई 🍃🌷🍃ईइ═─┅─
✨﷽✨
#پندانه
✍️ کسی که درباره پول و دستمزدش زیاد اصرار نمی کند و خیال می کند دیگران انصاف و شعور دارند،
👈 احمق نیست، عزت نفس دارد.
✍️ کسی که برای شنیدن حرف ها و شعرها و قصه ها و اثار هنری یک جوان بی تجربه وقت می گذارد و حوصله به خرج می دهد،
👈 احمق نیست، انسان است.
✍️ کسی که به موقع می آید و برای با کلاس بودن، عده ای را منتظر نمی گذارد،
👈 احمق نیست، منظم و محترم است.
✍️ کسی که به دیگران اعتماد می کند و آنها را سر سفره خود می نشاند و به خانه اش راه می دهد یا به محفل دوستانه و چای و قهوه ای دعوت می کند و صمیمانه و دوستانه رفتار می
کند،
👈 احمق نیست، متواضع و مهربان است.
✍️ کسی که برای حل مشکلات دیگران به آنها پول قرض می دهد یا ضامن وام آنها می شود و به دروغ نمی گوید که ندارم و گرفتارم،
👈 احمق نیست. کریم و جوانمرد است.
✍️ کسی که از معایب و کاستی های دیگران، درمی گذرد و بدی ها را نادیده می گیرد،
👈 احمق نیست. شریف است.
✍️ كسي كه در مقابل بي ادبي و بي شخصيتي ديگران با تواضع و محترمانه صحبت مي كند و مانند آنها توهين و بددهني نمي كند،
👈 احمق نيست. مؤدب و باشخصيت است...
🔺#انسان بودن هزينه سنگينی دارد...
─┅─═इई 🍃🌷🍃ईइ═─┅─
@Nazir_army
https://eitaa.com/Nazir_army
─┅─═इई 🍃🌷🍃ईइ═─┅─
🔅 #پندانه
✍️ همه مقصرند جز آقای دزد!
🔹خر فلانی رو شبانه دزدیدند!
🔸صبح، صدای صاحبش بالا رفت و اهالی روستا جمع شدند!
🔹یکی گفت:
تقصیر معماره که دیوار رو کوتاه ساخته تا دزد بهراحتی بیاد تو!
🔸اون یکی گفت:
مقصر نجاره که در طویله رو محکم نساخته!
🔹یکی دیگه گفت:
تقصیر قفلسازه که قفل ضعیفی ساخته!
🔸نفر بعدی گفت:
مقصر خود الاغه که سروصدا نکرده تا صاحبش بفهمه!
🔹یکی گفت:
مقصر صاحبشه، باید روزها میخوابیده، شبها میرفته پیش الاغش!
💢خلاصه که همه مقصر بودن به جز آقای دزد!
─┅─═इई 🍃🌷🍃ईइ═─┅─
@Nazir_army
https://eitaa.com/Nazir_army
─┅─═इई 🍃🌷🍃ईइ═─┅─
🦋 #پندانه
🔸 در راه مشهد، شاه عباس تصمیم گرفت دو بزرگ را امتحان کند!!
🔹 به شیخ بهایی که اسبش جلو میرفت گفت: این میرداماد چقدر بی عرضه است اسبش دائم عقب می ماند.
🔸شیخ بهائی گفت: کوهی از علم و دانش برآن اسب سوار است، حیوان کشش اینهمه عظمت را ندارد.
🔹ساعتی بعد عقب ماند، به میرداماد گفت: این شیخ بهائی رعایت نمیکند، دائم جلو می تازد.
🔸میرداماد گفت: اسب او از اینکه آدم بزرگی چون شیخ بهائی بر پشتش سوار است سر از پا نمی شناسد و می خواهد از شوق بال در آورد.
✍️ نتیجه: این است رسم #رفاقت در غیاب یکدیگر حافظ آبروی هم باشیم.
─┅─═इई 🍃🌷🍃ईइ═─┅─
@Nazir_army
https://eitaa.com/Nazir_army
─┅─═इई 🍃🌷🍃ईइ═─┅─
✨﷽✨
#پندانه 🌻💔
✍️ چیزی که عوض داره، گله نداره
🔹زن مشغول درستکردن تخممرغ برای صبحانه بود.
🔸شوهرش سراسیمه وارد آشپزخانه شد و داد زد:
مواظب باش، مواظب باش، یه کم بیشتر کره توش بریز.
🔹وای خدای من، خیلی درست کردی. حالا برش گردون. زود باش، شعله رو کم کن، باید بیشتر کره بریزی.
🔸وای خدای من از کجا باید کره بیشتر بیاریم؟ دارن میسوزن، مواظب باش، گفتم مواظب باش، هیچوقت موقع غذاپختن به حرفهای من گوش نمیکنی.
🔹برشون گردون، زود باش، دیوونه شدی؟ یادت رفته بهشون نمک بزنی! نمک بزن. شعله رو…
🔸زن به او زل زد و بعد با صدای بلند گفت:
ای بابا، دیوونم کردی! فکر میکنی من بلد نیستم یه تخممرغ ساده درست کنم؟
🔹مرد سر میز غذاخوری نشست، نفس عمیقی کشید، مکثی کرد و به آرامی گفت:
فقط میخواستم بدونی وقتی دارم رانندگی میکنم، چه حالی دارم!
─┅─═इई 🍃🌷🍃ईइ═─┅─
@Nazir_army
https://eitaa.com/Nazir_army
─┅─═इई 🍃🌷🍃ईइ═─┅─
#پندانه 🤍
✍️ گاهی برای رسیدن به آرامش، باید از خیلی چیزها گذشت
🔹ما آرزو کردیم و نپذیرفتیم که قرار نیست به تمام آرزوهایمان برسیم.
🔸ما آدمها را دوست داشتیم و نپذیرفتیم که قرار نیست همه دوستمان داشته باشند.
🔹ما روزهای خوب میخواستیم و نپذیرفتیم که قرار نیست تمام روزها خوب باشند.
🔸پس هر روز غمگینتر شدیم.
🔹گاهی برای رسیدن به آرامش، باید پذیرفت، باید قبول کرد و ناممکنها و نشدنیها را بهرسمیت شناخت و توقع زیادی نداشت.
🔸گاهی برای رسیدن به آرامش، باید از خیلی چیزها گذشت.
─┅─═इई 🍃🌷🍃ईइ═─┅─
@Nazir_army
https://eitaa.com/Nazir_army
7.19M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
─┅─═इई 🍃🌷🍃ईइ═─┅─
✨﷽✨
🦋 #پندانه
🌼 اصل در کار نیک و بد، نیت شماست
✍برخی از ما به اشتباه تصور میکنیم که یک گناه، زمانی گناه است که فقط پیامد و نتیجه بدی داشته باشد.
بهطور مثال، وقتی کسی به کسی تهمتی میزند یا توهین میکند، فکر میکند که اگر دل او را نشکند این کار او گناه محسوب نمیشود.
در حالی که این تصور کاملاً اشتباه است، چون اگر بنا بر این باشد؛ پس وقتی به کسی هم نیکی میکنیم، تا او شاد نشود، نیکی ما بدون اجر و ثواب است.
وقتی یک فعل گناه صادر شد؛ اصل، نیت بدی است که به پشتوانۀ آن کار بد اتفاق میافتد، نتیجه آن هرچه باشد زیاد مهم نیست. در کار خیر هم به همین منوال است.
برای عاق والدین شدن نیازی به نفرین والدین نیست. هرچند نفرین کار را سختتر و بخشش را تقریباً غیرممکن میسازد.
─┅─═इई 🍃🌷🍃ईइ═─┅─
@Nazir_army
https://eitaa.com/Nazir_army
─┅─═इई 🍃🌷🍃ईइ═─┅─
🔅 #پندانه
✍️ رسم رفاقت
🔹پادشاهی در سفر تصمیم گرفت دو بزرگ را امتحان کند!
🔸به یکی که اسبش جلو میرفت، گفت:
این فلانی چقدر بیعرضه است. اسبش دائم عقب میماند.
🔹 شخص دانا گفت:
کوهی از علم و دانش بر آن اسب سوار است. حیوان کشش اینهمه عظمت را ندارد.
🔸ساعتی بعد عقب ماند.
🔹به دومی گفت:
این فلانی رعایت نمیکند. دائم جلو میتازد.
🔸خردمند گفت:
اسب او از اینکه آدم بزرگی چون او بر پشتش سوار است، سر از پا نمیشناسد و میخواهد از شوق بال درآورد.
🔹این است رسم رفاقت؛ در غیاب یکدیگر حافظ آبروی هم باشیم.
─┅─═इई 🍃🌷🍃ईइ═─┅─
@Nazir_army
https://eitaa.com/Nazir_army
─┅─═इई 🍃🌷🍃ईइ═─┅─
🔅 #پندانه
✍ مثل یک مداد زندگی کن
🔹پسرک پدربزرگش را تماشا کرد که نامهای مینوشت.
🔸 بالاخره پرسید:
ماجرای کارهای خودمان را مینویسید؟ درباره من مینویسید؟
🔹 پدربزرگش از نوشتن دست کشید و لبخندزنان به نوهاش گفت:
درسته درباره تو مینویسم اما مهمتر از نوشتههایم مدادی است که با آن مینویسم.
میخواهم وقتی بزرگ شدی مانند این مداد شوی.
🔸 پسرک با تعجب به مداد نگاه کرد و چیز خاصی در آن ندید. پرسید:
اما این هم مثل بقیه مدادهایی است که دیدهام.
🔹 پدربزرگ پاسخ داد:
بستگی داره چطور به آن نگاه کنی. در این مداد پنج خاصیت است که اگر به دستشان بیاوری، تا آخر عمرت با آرامش زندگی میکنی.
🔸 #صفت_اول:
میتوانی کارهای بزرگ کنی اما نباید هرگز فراموش کنی که دستی وجود دارد که حرکت تو را هدایت میکند. اسم این دست خداست.
او همیشه باید تو را در مسیر ارادهاش حرکت دهد.
🔹 #صفت_دوم:
گاهی باید از آنچه مینویسی دست بکشی و از مدادتراش استفاده کنی. این باعث میشود مداد کمی رنج بکشد اما آخر کار، نوکش تیزتر میشود.
🔸پس بدان که باید رنجهایی را تحمل کنی چراکه این رنج باعث میشود انسان بهتری شوی.
🔹 #صفت_سوم:
مداد همیشه اجازه میدهد برای پاککردن یک اشتباه از پاککن استفاده کنیم.
🔸بدان که تصحیح یک کار خطا، کار بدی نیست. در واقع برای اینکه خودت را در مسیر درست نگه داری مهم است.
🔹 #صفت_چهارم:
چوب یا شکل خارجی مداد مهم نیست، زغالی اهمیت دارد که داخل چوب است. پس همیشه مراقب باش درونت چه خبر است.
🔸 #صفت_پنجم:
همیشه اثری از خود بهجا میگذارد. بدان هر کار در زندگیات میکنی ردی بهجا میگذارد و سعی کن نسبت به هر کاری که میکنی هوشیار باشی و بدانی چه میکنی.
─┅─═इई 🍃🌷🍃ईइ═─┅─
@Nazir_army
https://eitaa.com/Nazir_army
─┅─═इई 🍃🌷🍃ईइ═─┅─
#قدرت_شایعه
🔸 حدود ٧٠٠ سال پیش، در اصفهان مسجدی می ساختند. روز قبل از افتتاح مسجد، کارگرها و معماران جمع شده بودند و آخرین خرده کاری ها را انجام میدادند.
🔸پیرزنی از آنجا رد میشد وقتی مسجد را دید به یکی از کارگران گفت: فکر کنم یکی از مناره ها کمی کجه!
🔸کارگرها خندیدند. اما معمار که این حرف را شنید، سریع گفت: چوب بیاورید! کارگر بیاورید! چوب را به مناره تکیه بدهید. فشار بدهید. فشار...!!!
🔸 مدام از پیرزن میپرسید: مادر، درست شد؟!!
🔸مدتی طول کشید تا پیرزن گفت: بله ! درست شد! تشکر کرد و دعایی کرد و رفت.
🔸 کارگرها حکمت این کار بیهوده و فشار دادن مناره را پرسیدند ؟!
❇️ معمار گفت: اگر این پیرزن، راجع به کج بودن این مناره با دیگران صحبت میکرد و شایعه پا میگرفت، این مناره تا ابد کج میماند و دیگر نمیتوانستیم اثرات منفی این شایعه را پاک کنیم، این است که من گفتم در همین ابتدا جلوی آن را بگیرم.
#پندانه
─┅─═इई 🍃🌷🍃ईइ═─┅─
@Nazir_army
https://eitaa.com/Nazir_army
─┅─═इई 🍃🌷🍃ईइ═─┅─
چهار چیز است که نمیتوان آنها را بازگرداند
🌺"تیر" پس از رها شدن از کمان!
❤️"حرف" پس از گفتن!
🌺"موقعیت" پس از پایان یافتن!
❤️و "زمان" پس از گذشتن!
🌺پس مواظب تیری که میاندازیم ،
حرفی که میزنیم ،
موقعیتی که در اختیارمان است
و زمانی که داریم باشیم ...
❤️آگاهانه زندگی کنیم ،
متفکرانه حرف بزنیم
و قدر لحظهها را بدانیم ....
#پندانه
─┅─═इई 🍃🌷🍃ईइ═─┅─
@Nazir_army
https://eitaa.com/Nazir_army
─┅─═इई 🍃🌷🍃ईइ═─┅─
#پندانه
(گنجشک فراموشکار)
🍃سالها پیش در جنگلی بزرگ و سرسبز، روی بالاترین شاخه ی بزرگ ترین و بلندترین درخت، گنجشکی زندگی میکرد
گنجشک قصه ما روزی تصمیم گرفت که برای دیدن دوستش به خانه ی او برود.
صبح زود به راه افتاد. از جاهای زیادی عبور کرد اما گنجشک کوچک قصه ی ما یک مشکل داشت و آن هم این بود که "فراموشکار " بود.
او در راه متوجه شد که آدرس خانه دوستش را فراموش کرده است.
🍃او از بالای رودی عبور کرد که آن جا یک قو در حال آب تنی بود🦢
او از قو آدرس خانه دوستش را پرسید اما قو نمی دانست.
او رفت و رفت تا به یک روستا رسید، خیلی خسته شده بود. روی پشت بام خانه ای نشست تا استراحت کند.
تصمیم گرفت به خانه ی خودش برگردد. ولی او آنقدر فاصله اش از خانه زیاد شده بود که راه خانه ی خودش را هم فراموش کرده بود.
احساس کرد یک نفر به طرف او می آید.
ترسید و به آسمان پرید.
🍃از بالا دید دختر بچه ای با یک مشت دانه به طرف او می آید. دخترک به او گفت: "چی شده گنجشک کوچولو؟ از من نترس
من میخواهم با تو دوست بشوم برایت
غذا آورده ام."
گنجشک گفت: "یعنی تو نمی خواهی مرا در قفس زندانی کنی؟"
دخترک گفت: "معلوم است که نمیخواهم" گنجشک گفت: "من راه خانه ام را گم کرده ام"
دخترک گفت: "من به تو کمک میکنم تا راه خانه ات را پیدا کنی"
🍃سپس از گنجشک پرسید: "آیا یادت می آید که خانه ات کجا بود؟"
گنجشک جواب داد: "در جنگل بزرگ، روی
درختی بسیار بزرگ"
دخترک گفت: "با من به جنگل بیا من به تو کمک میکنم تا آن درخت را پیدا کنی"
دخترک و گنجشک کوچولو باهم وارد جنگل بزرگ شدند، و بعد از ساعتها تلاش و جست و جو، دخترک توانست خانه ی گنجشک کوچولو را پیدا کند.
🍃گنجشک کوچولو پرواز کرد و روی بالاترین شاخه رفت و نشست و به دختر کوچولو قول داد که از این به بعد حواسش را بیشتر جمع کند تا دیگر گم نشود.
─┅─═इई 🍃🌷🍃ईइ═─┅─
@Nazir_army
https://eitaa.com/Nazir_army