3.18M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
نجات پسری که برادرش برایش شهادتین تلقین میکرد
#طوفان_الاقصی
#فلسطین
#غزه
#الله_اکبر
@zohoreshgh
@NedayQran
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
5.96M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
۷۵ سال ظلم رژیم صهیونیستی را در ۳۰ثانیه ببینید!
🍃اللهم العن اول ظالم ظلم حق محمد و آل محمد و آخر تابع له علی ذلک🍃
کپی با ذکر صلوات
🍃اَُِلَُِلَُِهَُِمَُِ َُِعَُِجَُِلَُِ َُِلَُِوَُِلَُِیَُِکَُِ َُِاَُِلَُِفَُِرَُِجَُ🍃
#طوفان_الاقصی
#فلسطین
#غزه
@zohoreshgh
@NedayQran
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
7.78M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
❌️ این خانم یهودی میگه وقایع اخیر #فلسطین باعث شده خیلیا مثل من برن دنبال خوندن قرآن و به اسلام علاقه مند بشن و بزودی با موجی از گرایش به اسلام مواجه میشیم!
#طوفان_الاقصی
#فلسطین
#غزه
@zohoreshgh
@NedayQran
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
11.1M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
این زندگی روزانه مردم فلسطین است 💔
#طوفان_الاقصی
#فلسطین
#غزه
@zohoreshgh
@NedayQran
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
4.45M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
⚠️هواپیماهای اشغالگر اسرائیل این دختر فلسطینی را در غزه بمباران کردند و او پس از مجروح شدن در این بمباران
💔 نمی دانست بینایی خود را از دست داده و دیگر نمی بیند.😞
#طوفان_الاقصی🌪
#فلسطین🏴
@zohoreshgh
@NedayQran
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
2.86M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
•♥️🇸🇩•
آیا میدونستید
شرکت انیمیشنسازی والتدیزنی
دو میلیون دلار به اسرائیل کمک کرده
تا این بلارو سر کودکان بیاره؟!
#غزه ✊
#فلسطین 🇸🇩
#طوفان_الاقصی 🔥
@zohoreshgh
@NedayQran
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
Sobhe-Piroozi-Milad-Harouni-yaman-normal.mp3
زمان:
حجم:
1.35M
کودکان زیر آوار
▪️خواننده هارونی
دنیا اگر در بند خاموشیست
فریادی از سوز جگر داری
#محور_مقاومت
#یاران_سید_خراسانی
#یاران_یمانی
#حزب_الله🍃اللهم العن اول ظالم ظلم حق محمد و آل محمد و آخر تابع له علی ذلک🍃
کپی با ذکر صلوات
🍃اَُِلَُِلَُِهَُِمَُِ َُِعَُِجَُِلَُِ َُِلَُِوَُِلَُِیَُِکَُِ َُِاَُِلَُِفَُِرَُِجَُ🍃
@zohoreshgh
@NedayQran
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
ندای قـرآن و دعا📕
❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃ #رمان_دختر_شینا 🌷🍃 ✫⇠ #قسمت_صد_ونود_وچ
❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃
✫ #رمان_دختر_شینا 🌷🍃
✫⇠ #قسمت_صد_ونود_وپنجم
وضو گرفتم و نمازم را با صمد خواندم. بعد از نماز، صمد مثل همیشه یونیفرم پوشید تا برود. گفتم: «کاش می شد مثل روزهای اول برای ناهار می آمدی.»
خندید و طوری نگاهم کرد که من هم خنده ام گرفت. گفت: «نکند دلت برای حاج آقایت تنگ شده...»
گفتم: «دلم برای حاج آقایم که تنگ شده؛ اما اگر ظهرها بیایی، کمتر دلتنگ می شوم.»
در را باز کرد که برود، چشمکی زد و گفت: «قدم خانم! باز داری لوس می شوی ها.»
چادر را از سرم درآوردم و توی سجاده گذاشتم. صمد که رفت، بلند شدم و رفتم توی آشپزخانه. خانم های دیگر هم آمده بودند. صبحانه را آماده کردم. آمدم بچه ها را از خواب بیدار کردم. صبحانه را خوردیم. استکان ها را شستم و بچه ها را فرستادم طبقه پایین بازی کنند.
در طبقه اول، اتاق بزرگی بود پر از پتوهایی که مردم برای کمک به جبهه ها می فرستادند. پتوها در آن اتاق نگهداری می شد تا در صورت نیاز به مناطق مختلف ارسال شود. پتوها را تا کرده و روی هم چیده بودند. گاهی بلندی بعضی از پتوها تا نزدیک سقف می رسید. بچه ها از آن ها بالا می رفتند. سر می خوردند و این طوری بازی می کردند. این تنها سرگرمی بچه ها بود. بعد از رفتن بچه ها شیر سمیه را دادم و او را خواباندم.
💟ادامه دارد...
نویسنده: #بهناز_ضرابی_زاده
#دختر_شینا
🌟اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدوَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم🌟
╔═.🥀🍃🥀.═══════╗
👇
@zohoreshgh
@NedayQran
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
╚═══════🥀.🍃🥀.═╝
ندای قـرآن و دعا📕
❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃ ✫ #رمان_دختر_شینا 🌷🍃 ✫⇠ #قسمت_صد_ونود_
❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃
✫ #رمان_دختر_شینا 🌷🍃
✫⇠ #قسمت_صد_ونود_وششم
خودم هم لباس های کثیف را توی تشتی ریختم تا ببرم حمام و بشویم که یک دفعه صدای وحشتناکی ساختمان را لرزاند. همه سراسیمه از اتاق بیرون آمدند. بچه ها از ترس جیغ می کشیدند. تشت را گذاشتم زمین و دویدم پشت پنجره. قسمتی از پادگان توی گرد و خاک گم شده بود. خانم ها سر و صدا می کردند و به این طرف و آن طرف می دویدند. نمی دانستم چه کار کنم. این اولین باری بود پادگان بمباران می شد. خواستم بروم دنبال بچه ها که دوباره صدای انفجار دیگری آمد و انگار کسی هلم داده باشد، پرت شدم به طرف پایین اتاق. سرم گیج می رفت؛ اما به فکر بچه ها بودم. تلوتلوخوران سمیه را برداشتم و بدوبدو دویدم طبقه اول. سمیه ترسیده بود. گریه می کرد و آرام نمی شد. بچه ها هنوز داشتند توی همان اتاق بازی می کردند. آن قدر سرگرم بودند که متوجه صدای بمب نشده بودند. خانم های دیگر هم سراسیمه پایین آمدند. بچه ها را صدا کردیم که دوباره صدای انفجار دیگری ساختمان را لرزاند. این بار بچه ها متوجه شدند و از ترس به ما چسبیدند. یکی از خانم ها اتاق به اتاق رفت و همه را صدا کرد وسط سالن طبقه اول. ده پانزده نفری آدم بزرگ بودیم و هفت هشت تایی هم بچه. بوی تند باروت و خودمان سالن را پر کرده بود. بچه ها گریه می کردند. ما نگران مردها بودیم. یکی از خانم ها گفت: «تا خط خیلی فاصله نداریم. اگر پادگان سقوط کند، ما اسیر می شویم.»
💟ادامه دارد...
نویسنده: #بهناز_ضرابی_زاده
#دختر_شینا
🌟اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدوَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم🌟
╔═.🥀🍃🥀.═══════╗
👇
@zohoreshgh
@NedayQran
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
╚═══════🥀.🍃🥀.═╝