eitaa logo
ندای قـرآن و دعا📕
13.5هزار دنبال‌کننده
35.7هزار عکس
8.7هزار ویدیو
531 فایل
#روزے_یک_صفحه_با_قرآن همراه با ادعیه و دعاهای روزانه و مخصوص و حاجت روایی و #رمان های مذهبی و شهدایی کپی آزاد مدیریت کانال و تبلیغ و تبادل 👇 @Malake_at eitaa.com/zohoreshgh eitaa.com/NedayQran دعا و سرکتاب نمیکنم
مشاهده در ایتا
دانلود
‏گلی کم کرده ام میجویم او را به هر گل میرسم میبویم او را😭😭 @zohoreshgh @NedayQran 📕نــداے قــرآن و دعــا📕
12.58M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
. خداحافظ مادر ... ؛)))❤️‍🩹 🇵🇸✌️ @zohoreshgh @NedayQran 📕نــداے قــرآن و دعــا📕
⭕️یک تصویر و یک دنیا حرف! @zohoreshgh @NedayQran 📕نــداے قــرآن و دعــا📕
1.17M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
. ♨️دشمنان از این نوجوانان فلسطینی می‌ترسند ... @zohoreshgh @NedayQran 📕نــداے قــرآن و دعــا📕
8.2M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
☘از یه بچه فلسطینی میپرسن وقتی بزرگ بشی میخوای چه کاره بشی.... جوابشو گوش بدید... @zohoreshgh @NedayQran 📕نــداے قــرآن و دعــا📕
⭕️آنچه که این روزها اندیشکده های صهیونی' راجب نزدیکی ظهور منجی آنان میگویند؛ خبر از آن دارد که، نقشه ‎دجال" به مرحله پرده برداری از مسیح دروغین رسیده است و احتمالا خروج هم زمان سفیانی «با حمایت غرب» "برای پشتیبانی نظامی از این جریان ، هر دو در یک بازه زمانی خواهد بود. عج @zohoreshgh @NedayQran 📕نــداے قــرآن و دعــا📕
4.81M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
♨️ خاخام کشتیل در مدرسه عقیدتی نیروهای نظامی: به امید خدا برده داری باز خواهد گشت عرب‌ها باید برده ما باشند، می‌خواهند که برده باشند، این مسئله ژنتیک است آری ما به برتری نژادی یهود باور داریم @zohoreshgh @NedayQran 📕نــداے قــرآن و دعــا📕
2.35M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🛑میتونی آمریکایی و بلاگر و مسیحی باشی اما انسان و آزاده باشی، غیرت و شرف داشته باشی و اینجوری برای مظلومیت مردم غزه اشک بریزی و ازشون حمایت کنی.. 🍃اینفلوئنسر آمریکایی میگه؛ ما چقدر شرمنده‌ایم که نمی‌تونیم شما را نجات دهیم، اما نام شمارو ثبت می‌کنیم و این قتل‌عام‌ها را فراموش نمی‌کنیم.انسانیت نابود شده.لطفا جان مردم رو نجات دهید... @zohoreshgh @NedayQran 📕نــداے قــرآن و دعــا📕
11.43M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
فیلم دیگر از سید حسن ✍کار رسانه ی حزب الله عالی بوده @zohoreshgh @NedayQran 📕نــداے قــرآن و دعــا📕
7.2M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
♨️ سرهنگ بازنشسته ارتش داگلاس ابت مکگرگور: 🔻 اسرائیل برای اولین بار سنی‌ها و شیعیان را متحد کرد. پس ما باید را نجات دهیم … @zohoreshgh @NedayQran 📕نــداے قــرآن و دعــا📕
ندای قـرآن و دعا📕
❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃ ✫ #رمان_دختر_شینا 🌷🍃 ✫⇠ #قسمت_صد_ونود_
❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃ ✫ 🌷🍃 ✫⇠ یکی از خانم ها گفت: «بیایید برویم بیرون. اینجا امن نیست.» بلند شدیم و از ساختمان بیرون آمدیم. دود و گرد و غبار به قدری بود که به زور چند قدمیِ مان را می دیدیم. مانده بودیم حالا کجا برویم. یکی از خانم ها گفت: «چند روز پیش که نزدیک پادگان بمباران شد، حاج آقای ما خانه بود، گفت اگر یک موقع اوضاع خراب شد، توی خانه نمانید. بروید توی دره های اطراف.» بعد از خانه های سازمانی سیم خاردارهای پادگان بود. اما در جایی قسمتی از آن کنده بود و هر بار که با صمد یا خانم ها می رفتیم پیاده روی، از آنجا عبور می کردیم؛ اما حالا با این همه بچه و این اضطراب و عجله، گذشتن از لای سیم خاردار و چاله چوله ها سخت بود. بچه ها راه نمی آمدند. نق می زدند و بهانه می گرفتند. نیم ساعتی از آخرین بمباران گذشته بود. ما کاملاً از پادگان دور شده بودیم و به رودخانه خشکی رسیده بودیم که رویش پلی قدیمی بود. کمی روی پل ایستادیم و از آنجا به پادگان و خانه های سازمانی نگاه کردیم که ناگهان چند هواپیما را وسط آسمان دیدیم. هواپیماها آن قدر پایین آمده بودند که ما به راحتی می توانستیم خلبان هایشان را ببینیم. حتم داشتیم خلبان ها هم ما را می دیدند. از ترس ندانستیم چطور از روی پل دویدیم و خودمان را رساندیم زیر پل. کمی بعد دوباره صدای چند انفجار را شنیدیم. یکی از خانم ها ترسیده بود. می گفت: «اگر خلبان ها ما را ببینند، همین جا فرود می آیند و ما را اسیر می کنند.» 💟ادامه دارد... نویسنده: 🌟اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدوَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم🌟 ╔═.🥀🍃🥀.═══════╗ 👇 @zohoreshgh @NedayQran 📕نــداے قــرآن و دعــا📕 ╚═══════🥀.🍃🥀.═╝
ندای قـرآن و دعا📕
❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃ ✫ #رمان_دختر_شینا 🌷🍃 ✫⇠ #قسمت_صد_ونود_
❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃ ✫ 🌷🍃 ✫⇠ هر چه برایش توضیح می دادیم که روی این زمین ها هواپیما نمی تواند فرود بیاید، قبول نمی کرد و باز حرف خودش را می زد و بقیه را می ترساند. ما بیشتر نگران خانمی بودیم که حامله بود. سعی می کردیم از خاطراتمان بگوییم یا تعریف هایی بکنیم تا او کمتر بترسد؛ اما هواپیماها ول کن نبودند. تقریباً هر نیم ساعت هفت هشت تایی می آمدند و پادگان را بمباران می کردند. دیگر ظهر شده بود. نه آبی همراه خودمان آورده بودیم، نه چیزی برای خوردن داشتیم. بچه ها گرسنه بودند. بهانه می گرفتند. از طرفی نگران مردها بودیم و اینکه اگر بروند سراغمان، نمی دانند ما کجاییم. یکی از خانم ها، که دعاهای زیادی را از حفظ بود، شروع کرد به خواندن دعای توسل. ما هم با او تکرار می کردیم. بچه ها نق می زدند و گریه می کردند. کلافه شده بودیم. یکی از خانم ها که این وضع را دید، بلند شد و گفت: «این طوری نمی شود. هم بچه ها گرسنه اند و هم خودمان. من می روم چیزی می آورم، بخوریم.» دو سه نفر دیگر هم بلند شدند و گفتند: «ما هم با تو می آییم.» می دانستیم کار خطرناکی است. اولش جلوی رفتنشان را گرفتیم؛ اما وقتی دیدیم کمی اوضاع آرام شده رضایت دادیم و سفارش کردیم زود برگردند. با رفتن خانم ها دلهره عجیبی گرفتیم که البته بی مورد هم نبود. چون کمی بعد دوباره هواپیماها پیدایشان شد. دل توی دلمان نبود. این بار هم هواپیماها پادگان را بمباران کردند. 💟ادامه دارد... نویسنده: 🌟اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدوَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم🌟 ╔═.🥀🍃🥀.═══════╗ 👇 @zohoreshgh @NedayQran 📕نــداے قــرآن و دعــا📕 ╚═══════🥀.🍃🥀.═╝