248-yousef-ar-parhizgar.mp3
959.9K
#ترتیل #صفحه_248 سوره مبارکه #یوسف
#سوره_12
#جزء_13
قاری: #پرهیزکار
@zohoreshgh
@NedayQran
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
#متن_ترجمه #صفحه_248 سوره مبارکه #یوسف
#سوره_12
#جزء_13
نوشته استاد انصاریان - منبع: پایگاه
(https://erfan.ir)
@zohoreshgh
@NedayQran
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
248-yousef-fa-ansarian.mp3
4.92M
#صوت_ترجمه #صفحه_248 سوره مبارکه #یوسف
#سوره_12
#جزء_13
منبع: پایگاه قرآن ایران صدا - ترجمه استاد حسین انصاریان
@zohoreshgh
@NedayQran
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
#متن_تفسیر #صفحه_248 سوره مبارکه #یوسف
#سوره_12
#جزء_13
از کتاب تفسیر یک جلدی مبین
@zohoreshgh
@NedayQran
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
248-yousef-ta-1.mp3
4.02M
#صوت_تفسیر #صفحه_248 سوره مبارکه #یوسف
بخش اول
#سوره_12
#جزء_13
مفسر: استاد قرائتی
@zohoreshgh
@NedayQran
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
248-yousef-ta-2.mp3
5.01M
#صوت_تفسیر #صفحه_248 سوره مبارکه #یوسف
بخش دوم
#سوره_12
#جزء_13
مفسر: استاد قرائتی
@zohoreshgh
@NedayQran
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
°✺°🌺⚜°✺°🌺⚜°✺°🌺⚜°✺°
@zohoreshgh
❣﷽❣
☀️ #صبح_خودراباسلام_به_14معصوم (ع) #شروع_کنیم😊
✨بسْمِﺍﻟﻠَّﻪِﺍﻟﺮَّﺣْﻤَﻦِﺍﻟﺮَّﺣِﻴﻢ✨
💙ﺍﻟﺴﻼﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﺭﺳﻮﻝَ ﺍﻟﻠﻪ☀️
💚ﺍﻟﺴﻼﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﺍﻣﯿﺮَﺍﻟﻤﺆﻣﻨﯿﻦ☀️
💛ﺍﻟﺴﻼﻡ ﻋﻠﯿﮏِ ﯾﺎ ﻓﺎﻃﻤﺔُ ﺍﻟﺰﻫﺮﺍﺀ☀️
❤️ﺍﻟﺴﻼﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎﺣﺴﻦَ ﺑﻦَ ﻋﻠﯽٍ ﻥِﺍﻟﻤﺠﺘﺒﯽ☀️
💜ﺍﻟﺴﻼﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﺣﺴﯿﻦَ ﺑﻦَ ﻋﻠﯽٍ ﺳﯿﺪَ ﺍﻟﺸﻬﺪﺍﺀ☀️
💙ﺍﻟﺴﻼﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﻋﻠﯽَّ ﺑﻦَ ﺍﻟﺤﺴﯿﻦِ ﺯﯾﻦَ ﺍﻟﻌﺎﺑﺪﯾﻦ☀️
💚ﺍﻟﺴﻼﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﻣﺤﻤﺪَ ﺑﻦَ ﻋﻠﯽٍ ﻥِ ﺍﻟﺒﺎﻗﺮ☀️
💛ﺍﻟﺴﻼﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﺟﻌﻔﺮَ ﺑﻦَ ﻣﺤﻤﺪٍ ﻥِ ﺍﻟﺼﺎﺩﻕ☀️
❤️ﺍﻟﺴﻼﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﻣﻮﺳﯽ ﺑﻦَ ﺟﻌﻔﺮٍ ﻥِ ﺍﻟﮑﺎﻇﻢ☀️ُ
💜ﺍﻟﺴﻼﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﻋﻠﯽَّ ﺑﻦَ ﻣﻮﺳَﯽ ﺍﻟﺮﺿَﺎ ﺍﻟﻤُﺮﺗﻀﯽ☀️
💙ﺍﻟﺴﻼﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﻣﺤﻤﺪَ ﺑﻦَ ﻋﻠﯽٍ ﻥِ ﺍﻟﺠﻮﺍﺩ☀️
💚ﺍﻟﺴﻼﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﻋﻠﯽَّ ﺑﻦَ ﻣﺤﻤﺪٍ ﻥِ ﺍﻟﻬﺎﺩﯼ☀️
💛ﺍﻟﺴﻼﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﺣﺴﻦَ ﺑﻦَ ﻋﻠﯽٍ ﻥِ ﺍﻟﻌﺴﮑﺮﯼ☀️
❤️السَّلامُ علیکَ یا بقیَّةَ اللهِ یا اباصالحَ المهدی☀️ ✨یاخلیفةَالرَّحمنُ و یا شریکَ القران ایُّها الاِمامَ الاِنسُ و الجّانّ سیِّدی و مَولایْ الاَمان الاَمان... ﻭ ﺭﺣﻤﺔ ﺍﻟﻠﻪ ﻭ ﺑﺮﮐﺎﺗﻪ✨
✨اللهُـمَّ ؏َـجِّـلْ لِوَلِیِّکَـــ الْفَـــرَج✨
✨اݪّلهُمَّ صَݪِّ عَݪے مُحَمَّد وَ آݪِ مُحَمَّد وَ عَجِّݪ فَرَجَهُمْ✨
#اول_صبح_سلامم_به_شما_میچسبد
#روزم_به_نام_شما_اختران_الهی
@zohoreshgh
@NedayQran
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
°✺°🌺⚜°✺°🌺⚜°✺°🌺⚜°✺
برای دریافت دعا و زیارتهای مورد نظر روی لینک بزنید
#زیارت_ناحیه_مقدسه 👇
https://eitaa.com/NedayQran/92476
#زیارٺ_عاشـورا 👇
https://eitaa.com/NedayQran/92477
#حدیث #کساء👇
https://eitaa.com/NedayQran/92478
#دعــاے_عهـــد👇
https://eitaa.com/NedayQran/92479
#دعای_ششم #صحیفه #سجادیه👇
https://eitaa.com/NedayQran/92480
#دعای_هفتم #صحیفه_سجادیه
https://eitaa.com/NedayQran/99580
#زیارت #جامعه_کبیره👇
https://eitaa.com/NedayQran/92481
#دعای_عدیله👇
https://eitaa.com/NedayQran/92482
#جوشن_صغیر👇
https://eitaa.com/NedayQran/92483
#دعای_یستشیر👇
https://eitaa.com/NedayQran/96596
#امام_زمان عج
💚#اللهم_عجل_لولیک_الفرج 💚
@zohoreshgh
@NedayQran
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📣 تا که میخوانم تو را، هر دیده میبارد تو را
از خدا دیگر چه خواهد هر کسی دارد تو را
#امام_حسین ع
#کربلا
💚< #اَلسَلامُعَلَیکْیٰااَبٰاعَبدِاللّٰه>💚
#سلام_ارباب_خوبم 😍✋
@zohoreshgh
@NedayQran
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
محمد فصولی.mp3
4.09M
📣 ای پناهم 😍
#محمدفصولی
💚< #اَلسَلامُعَلَیکْیٰااَبٰاعَبدِاللّٰه>💚
@zohoreshgh
@NedayQran
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
#سلام_امام_زمانم😍✋
دلم گرفتہ ز دوران چرا نمےآیی
امان ز غصہ هجران چرا نمےآیی
دلم ز غیبتت آقا ڪویر خشڪے شد
ڪجایـے ابر بهاران چرا نمےآیی ...
#العجلمولایغریبم
🌹 #اللَّهُمَّ_عَرِّفْنِےحُجَّتَڪ 🌹
تعجیل در ظهور و سلامتی مولاعج پنج #صلوات
💚اَلَّلهُمـّ؏جِّللِوَلیِڪَالفَرَج💚
"بحق فاطمه(س) "
@zohoreshgh
@NedayQran
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
#رهبرانهـ🌹🍃
به اَخمت
خستـگے دَر مےرود..
لبخنــد لازم نیسـتـــ...✋
کنارِ
سیــنےِ چاےِ #تـــو
اصلا قنـــد لازمـ نیستــ😊
#فداےاخمتـونبشم❤️🍃
#جانم_فدای_رهبر
#رهبرانه
#لبیک_یا_خامنه_ای
#سلام_حضرت_آقا
@zohoreshgh
@NedayQran
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
لطافت دختـ🌸ـرانہ ام را
زیࢪ چادࢪ مشڪے پنهان میڪنم
تا مبادا به دنیاے صـ🎀ـوࢪتے ام
خدشہ واࢪد شود...
آخࢪ میدانے
دنیاے صورتے
دخترانہ حساسـ😌 استـ .
#ریحانه #حجاب
#چادر #عفاف
@zohoreshgh
@NedayQran
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
✨ #پنجشنبه ها،
🥀دلتنگی جور دیگری است
✨دلتنگ کسانی می شوی؛
🥀که نبودنشان عمیق تر
✨از بودن خیلی هاست...
✨باید بنشبنی گوشه ای
🥀و با نداشته هایت خلوت کنی،
✨و بین اشک و لبخندهایت
🥀جای خالی آنها را
✨به آغوش بکشی...
✨به یاد عزیزان آسمانیمان
🥀بخوانیم #فاتحه و #صلوات
=====🍃🌺🍃====
💚 #اللهم_عجل_لولیک_الفرج 💚
@zohoreshgh
@NedayQran
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
💙🍃
🍃🍁
#نمازویژه_روزپنجشنبہ
#نمازآرزوها....
✍آیتالله بهجت رحمهالله اطرافیان و شاگردان خود را بسیار به خواندن نماز روز پنجشنبه توصیه میکرد و میفرمود: «آیتالله سید مرتضی کشمیری هر وقت این نماز را میخواند، هدیهاے براے او میرسید»
چهار رڪعت (دو نماز دورکعتی)
👈💎در رکعت اول بعد از حمد ۱۱بار سورۀ توحید
👈💎در رکعت دوم بعد از حمد ۲۱بار سورۀ توحید
👈💎در رکعت سوم بعد از حمد ۳۱بار سورۀ توحید
👈💎در رکعت چهارم بعد از حمد ۴۱بار سورۀ توحید
✨بعد از سلام نماز دوم ۵۱بار سورۀ توحید و ۵۱بار «اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّد» را بخواند
✨ و سپس به سجده برود و ۱۰۰بار «یاالله یاالله» بگوید و هرچه میخواهد از خدا درخواست کند.
🌺🍃پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآله
خداوند متعال بر کسی که این نماز را بخواند و حاجتش را از خدا نخواهد غضب میکند🌺🍃
#غنی_شدن
🍃🌸 #روز_پنجشنبه
از براے مال و ثروت
۲ رڪعت نماز
و بعد "سوره یس" بخواند
و این عمل را تا ۳ روز انجام دهد
اکمل خواهد بود✨
@zohoreshgh
@NedayQran
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
🍄رمان جذاب #رهایی_ازشب 🍄 قسمت ۱۲۵ با خاک تیمم کردم و دورکعت نماز حاجت خوندم.اینجا #بهترین_جا بود
🍄رمان جذاب #رهایی_ازشب 🍄
قسمت ۱۲۶
وقتی دست از خوندن کشیدبا هق هق گفتم:
_کاش میشد منم میرفتم پیش آقام..اونجا دیگه کسی آزارم نمیده.اونجا تنها جاییه که همه خود واقعیمو میبینن وبهم اعتماد میکنن میترسم.. میترسم حاج آقا کم بیارم بشم اونی که نباید بشم..
او فقط گوش میداد!گذاشت هر چی توی دلمه بیرون بریزم.گفتم:
_از وقتی یادم میاد تو زندگیم سختی و تنهایی کشیدم..خدا همه جور امتحان سختی ازم گرفته.از کودکی تا به الان..من غم یتیمی دیدم.. زهر نامادری چشیدم..داغ پدر دیدم..جفا از فامیل ودوست و آشنا دیدم ولی بخدا هیچ کدوم از این سختیها و بلاها به اندازه روزهای پس از توبه عظیم نبوده.چرا؟؟ یعنی خدا توبه ی منو نپذیرفته؟!
حاج مهدوی گوشه ای از خیابان توقف کرد وگفت:
_نه یقین کنید توبه تون رو پذیرفته
با صدای نسبنا بلندی ناله زدم:
_پس چرا اینقدر رنج میکشم؟!
🍃🌹🍃
او آهی کشید وگفت:
_خدا داره مثل آهن آبدیده تون میکنه.این سختیها وبلاها همه براتون خیره.هرچی ایمان بیشتر بشه ابتلاء و سختی بیشتر میشه. ببینید چقدر انبیا و امامان ما سختی کشیدند؟! معلم هرچی بیشتر از شاگردش امتحان بگیره شاگردها درس بلدتر و کار بلد تر میشن. حالا حکایت ما بنده ها هم همینه. شما سر کلاس درس خدا نشستید. اونم با میل و اراده ی خودتون.پس باید با هر درسی که بهتون میده امتحانی درخور اون درس هم ازتون بگیره. سیده خانوم..شما کار بزرگی کردی.اراده ی آهنینی داشتی..خدا داره باهات کیف میکنه.الان داره به این اشکهات میخنده.چون این رنج و داری واسه رسیدن به او متحمل میشی..نزارید نا امیدی تیر خلاص بزنه به هرچی که بهش رسیدین..از هیچی نترس.. میدونید مشکل شما کجاست؟؟! اینکه دنبال اینی که منو و فلانی و بصاری توبه تونو باور کنیم. توبه رو باید برد پیش اصل کاری!همون که اگه بگی ببخش میبخشه ودیگه به روت نمیاره.. حتی کاری میکنه که از یاد خودتم بره..حالا اگه میبینید دارید سختی میکشید نا امید نشید. فکر نکنید خدا داره عذابتون میده! آخه به این خدای رحمان و رحیمی که اینقدر هوای بنده هاشو داره میاد که از آزار کسی لذت ببره؟ این ابتلائات واسه خودمونه. خودش به موسی(ع) فرموده:
من به صلاح امور بنده ام از خودش آگاه ترم، پس به بلاهای من صبر کن و به نعمت هام شکر کن و به قضاهای من راضی باش.وقتی که بنده ی مؤمنم این کارها را انجام داد و بر رضای من عمل نمود و امر مرا اطاعت کرد، او محبوب ترین بنده ی مؤمنم خواهد بود.!! دیگه چه بشارتی بالاتراز این؟؟
با درماندگی گفتم:
_اگه عذاب باشه چی؟ اگه سزای گناهان سابقم باشه چی؟
_نیست اگه هم باشه خیالتون باید راحت بشه..خدا داره پاکتون میکنه..ان مع العسر یسری..روزهای خوب هم از راه میرسه سیده خانوم..
🍃🌹🍃
هق هقم بلند شد..بدون هیچ شرمی بلند بلند گریه کردم.گفتم:
_حق با شماست..من زود بریدم..با اینکه قول داده بودم کم نیارم!
او با آرامش گفت:
_فردا صبح اول وقت میرم با همسایه هاتون حرف میزنم وان شالله رضایتشونو میگیریم. نباید پاتون به دادگاه برسه..
با اشک و آه گفتم:
_دیگه آب از سرمن گذشته حاج آقا!!من همه چیزمو باختم همه چیزمو..
او با مهربونی گفت:
_خیره ان شالله..اینها همه امتحانه..
🍃🌹🍃
پرسید:
_چرا به مامورا گفتین کسی رو ندارین؟! چرا با من یا خانوم بخشی تماس نگرفتین بیایم پیشتون؟
سرم رو پایین انداختم و گفتم:
_برای اینکه همیشه زحمتم گردن شماست.. نمیخواستم منو در این شرایط ببینید.آخه تا کی باید سرم پیش شما پایین باشه؟
با ناراحتی گفت:
_سرتون پیش خدا بلند باشه..
پرسیدم:
_شما از کجا فهمیدید من بازداشتم؟
نفس عمیقی کشید وگفت:
_والا اون جوون بهم پیامک زد که شما در کلانتری فلان منطقه هستید و بنده براتون کاری کنم.منم تماس گرفتم با کلانتری اون ناحیه و دیدم بله درست گفته..
اشکمو پاک کردم وبا تعجب پرسیدم:
_چرا به شما خبر داده آخه؟!
او شانه بالا انداخت و از آینه نگاهی کرد وگفت:
_خب قطعا نگرانتون بوده. بنظرم ایشون واقعا به شما علاقه منده..چرا بیشتر بهش فکر نمیکنید؟
کاش بحث رو عوض میکرد!صورتم رو به سمتی دیگر برگردوندم و گفتم:
_دلایلم و قبلا گفتم..مفصله..
🍃🌹🍃
گفت:
_میخوام بدونم..البته اگر امکانش باشه..
پرسیدم:
_چرا؟؟؟
او دستش رو روی زانوانش گذاشت و گفت:
_برام مهمه.…
براش مهم بود؟؟؟ مگه این موضوع چه اهمیتی داشت؟!
👈 #ادامه_دارد....
#رمان #رهایی_از_شب
✍ نویسنده ؛ « #ف_مقیمی »
#کپی_با_ذکر_نویسنده_جایز_است
🌟اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدوَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم🌟
╔═.🌼🍃🌼.═══════╗
👇
@zohoreshgh
@NedayQran
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
╚═══════🌼.🍃🌼═╝
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
🍄رمان جذاب #رهایی_ازشب 🍄 قسمت ۱۲۶ وقتی دست از خوندن کشیدبا هق هق گفتم: _کاش میشد منم میرفتم پیش
🍄رمان جذاب #رهایی_ازشب 🍄
قسمت ۱۲۷
چرابرای حاج مهدوی مهم بود که نظر منو درباره ی رد کامران بدونه؟کمی فکر کردم. یاد همه ی کارهای کامران افتادم و گفتم:
_بهش اعتماد ندارم..با همه ی مهربونیهاش نمیتونم باورش کنم. بنظرم همهی رفتاراتش مشکوکه..امشب اون کلانتری بود نمیدونم واسه من یا نسیم.ولی خوشم نیومد که با اونا میچرخه. من از این جماعت میترسم. کامران با دشمنای من دوسته.از طرفی من..
حرفم رو خوردم.پرسید:
_شما؟!!!
دنبال کلمات مناسب گشتم.گفتم:
_مننن نمیتونم به ازدواج فکر کنم.چون….
دیگه ادامه ندادم.چون واقعا نمیشدواقعیت رو گفت.
🍃🌹🍃
گوشی حاج مهدوی به صدا در اومد.در حالیکه گوشی رونگاه میکرد گفت:
_حلال زاده ست..خودشه.پیام داده ببینه کارتون رو پیگیری کردم یا خیر.
شروع کرد به نوشتن.چند لحظه ی بعد خطاب به من گفت:
_نوشتم حالتون خوبه و آزاد شدید!
آهی کشیدم و سرم رو به صندلی تکیه دادم.او دوباره ماشین رو روشن کرد.پرسید:
_آرومتر شدید؟؟ میخواین برگردید خونه؟!
باز رسیدیم به حرف خونه! کاش شهامت داشتم میگفتم کمی بیشتر برام حرف بزن.. من دیگه دلم نمیخواد تنها باشم. من میترسم. از تنهایی از گناه از حرف مردم..از فکر از دست دادن تو که نمیدومم چرا از امشب کنار مسجد دلشوره نبودنت رو گرفتم ..گفتم:
_دلم نمیخواد خونه برم ولی راضی به زحمت شما هم نیستم.
حاج مهدوی گفت:
_حاج آقا احمدی چندتا مورد خوب واستون تو محله ی خودمون پیدا کردن.دیگه صلاح نیست تو اون ساختمون باشید.باید تنها پل ارتباطی دوستان سابقتون رو قطع کنید.از طرفی دیگه هم محبور نیستید رفتار زشت همسایه هاتون رو تحمل کنید.
پشت سر هم آه کشیدم و به حرفهاش فکر کردم.پرسید:
_چرا با اون دختر درگیر شدید؟
گفتم:
_اونی که باعث وبانی دعوای مسجد شده بود اون بود. رفته بود پیش زن بابام و کلی دروغ پشت سرم گفته بود..ولی باتمام اینحال وقتی امشب دیدم پشت در داره گریه میکنه دلم براش سوخت.فک کردم اتفاق بدی واسش افتاده..کاش در و واسش وانمیکردم
_درسته نباید در و باز میکردید..پس بخاطر اونروز باهاش دعواتون شد..
_اون آغازگر دعوا بود..از زمانیکه میشناختنش همینطوری بود.واسه اینکه خودش و از اتهام مبرا کنه شروع میکنه به جیغ و داد و دعوا..
من حتی در مقابل ضربه هاش کاری نکردم. بغیر از اون موقعی که…
یاد تسبیح افتادم اشکم سرازیر شد.از داخل آینه نگاهم کرد. ..نمیتونستم واقعیت رو به حاج مهدوی بگم.. نمیتونستم بگم من امانت دار خوبی نبودم.او هم چیزی نپرسید..با اینکه منتظر بود جمله ام رو تموم کنم.او از خیابانی به خیابان دیگر میرفت و من به این فکر میکردم که چرا منو به خونه ام نمیرسونه؟ گناه او چه بود که بخاطر ترس من از همسایه ها و اون خونه، اسیر خیابونها بشه؟
🍃🌹🍃
دوباره براش اسمس اومد.گوشیش رو نگاه کرد و بعد توقف کرد.سرش روبرگردوند به عقب! فکر کردم با من کار دارد ولی او به خیابان نگاه میکرد.گفت:
_شما تو ماشین باشید من الان میام.
از ماشین پیاده شد. به پشت سرم نگاه کردم! باور کردنی نبود. ماشین کامران پشت سرما ایستاده بود.او اینجا چیکار میکرد؟یعنی درتمام این مدت تعقیبمون میکرد؟حاج مهدوی به او که از ماشینش پیاده شده بود نزدیک شد. باهم دست دادند و حرف زدند..در چهره کامران خشم وناراحتی موج میزد ولی حاج مهدوی آرام بود. دلم میخواست پیاده شم و بفهمم بین اون دونفر چه میگذره.
🍃🌹🍃
دقایقی بعد کامران با قدمهایی سریع نزدیک ماشین شد. زد به پنجره.دلم گواه بد می داد.به سمت اون پنجره خیز برداشتم و پایین کشیدمش. او لبش رو گزید و گفت:
_من با اون دوتا کاری ندارم! نسیم بهم زنگ زد که برم کلانتری واسش سند ببرم! من خودمم از پررو بودنش تعجب کردم.بهشم گفتم به من ارتباطی نداره ولی گفت تو هم دستگیر شدی..من اگه اون وقت شب اونجا بودم بخاطر تو بود.
گفتم:
_مسعود چی؟ تو با مسعود در ارتباطی..با اینکه اون اصلا مرد سالمی نیست..بااینکه اون منو به این روز انداخت..
کامران گفت:
_واسه اونم دلیل دارم..شاید یه روزی فهمیدی!
پوزخندی زدم:
_مگه قراره ما باز هم همدیگر رو ببینیم؟!
حالت صورتش عوض شد باز هم طبقعادت پشت سر هم آب دهانش رو قورت داد و دست در جیبهاش به آسمون خیره شد. لعنت به من!!!! چرا اینقدر اونو آزار میدادم. حاج مهدوی نزدیکش شد.دستش رو روی شونه اش گذاشت و با دلجویی گفت:
_خدا خیرت بده که پیگیر ماجرا بودی.
کامران با حرص رو به او گفت:
_شما چیکار کردی که این دختر..
جمله ش رو ناتموم گذاشت.من میدونستم ادامه ش چیه!ازشدت ناراحتی و شرمندگی گفتم:
_هههههیییی
حاج مهدوی سوار ماشین شد و با لحنی خشک گفت:
_فی امان الله..
کامران خطاب به او با طعنه گفت:
_حاجی تا حالا تو خیابون چرخ میزدید حالا چند دیقه هم بخاطر من دندون روجیگر بزار..
👈 #ادامه_دارد....
#رمان #رهایی_از_شب
✍ نویسنده ؛ « #ف_مقیمی »
#کپی_با_ذکر_نویسنده_جایز_است
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
🍄رمان جذاب #رهایی_ازشب 🍄 قسمت ۱۲۶ وقتی دست از خوندن کشیدبا هق هق گفتم: _کاش میشد منم میرفتم پیش
🌟اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدوَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم🌟
╔═.🌼🍃🌼.═══════╗
👇
@zohoreshgh
@NedayQran
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
╚═══════🌼.🍃🌼═╝
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
🍄رمان جذاب #رهایی_ازشب 🍄 قسمت ۱۲۷ چرابرای حاج مهدوی مهم بود که نظر منو درباره ی رد کامران بدونه؟ک
🍄رمان جذاب #رهایی_ازشب 🍄
قسمت ۱۲۸
حاج مهدوی در حالیکه ماشین رو روشن میکرد گفت: _بنده دلیل داشتم
کامران گفت:
_خوب منم دلیل دارم..خیلی چیزها هست که باید همین امشب برای من و این خانوم روشن شه..هرچند من امشب جواب خیلی از سوالامو گرفتم! جز یکیش!
او پیدا بود سر دعوا داره..
بخاطر من حاج مهدوی مورد اتهام قرار گرفته بود.خدایا خودت امشب بهم رحم کن.باز تا اومد حالم خوب شه یک مصیبت دیگه از راه رسید..
کامران درعقب رو باز کرد و در کمال ناباوری کنار من نشست. خودم رو به در چسبوندم..حاج مهدوی با لحنی جدی گفت:
_بنظرم الان زمان مناسبی برای صحبت نباشه.پیاده شید لطفا..
کامران با قاطعیت جواب داد:
_حرفم و میزنم بعد میرم.اشکالی نداره که؟؟
حاج مهدوی حتی صورتش رو برنگردوند سمتش.سرش رو تکون داد و قصد کرد از ماشین پیاده شه که کامران گفت:
_حاجی کجا؟؟ تشریف داشته باش!
حاج مهدوی نیم خیز و دست به دستگیره، گفت: _مگه نمیخوای با ایشون سنگاتو وا بکنی؟پس حضور من لازم نیست.
کامران گفت:
_اتفاقا در این مورد حضور شما لازمه!
حاج مهدوی دوباره سر جاش نشست.
_ان شالله خیره...
🍃🌹🍃
من تسبیحم رو فشار دادم
و از پست شیشه بیرون رو نگاه کردم.هوا ابری بود..!!با خودم گفتم:میشه بارون بباره؟!! چقدر دلم بارون میخواد!کامران با صدای آرومتری گفت:
_من دیگه دنبالت نیستم نگران نباش.از همون روزی که آب پاکی رو ریختی رو دستم قیدت رو زدم.حق با توست ما به درد هم نمیخوریم.تو دنیات با من خیلی فرق میکنه.من حالم از این مذهبی که امثال این آقایون و مادر وپدر خودم برام ساختن به هم میخوره! مذهبی که بهت اجازه بده دیگرونو قضاوت کنی.همه رو بد بدونی خودتو خوب.خود خدا گفته همه پیش چشم من برابرن ولی این مذهبیا خودشونو تافته ی جدا بافته میدونن..
حاج مهدوی حرفش و قطع کرد و با آرامش گفت:
_فرمودید مذهبیها؟؟!!! یعنی همه ی مذهبی ها اینگونه اند؟
کامران آب دهانش رو قورت داد!
_حداقل دورو برمن که اینطوری بوده!نمونه ش مادرم! از بچگیم منبری بود.هر روز و هرساعت این مجلس واون مجلس میرفت! همه زندگیش خلاصه شده بود تو منبر ومجلس! جالبم اینجاست بیشتر سخنرانیهاش درباب خانواده بود ولی ثبت نام کلاس اول من با خاله ام بود! او اصلا نمیدونست تولدم چه وقتیه!!!غذاهامون یا حاضری بود یا شب مونده!! بابامم که قربونش برم از بچگی واسه دورکعت نماز صبح،ما رو به زور فحش بیدارمون میکرد! بخاطر اینکه یه روز مسجد نمی رفتیم ونمیتونست پزمونو به هم محلیها بده جلو هرکس وناکسی کوچیکمون میکرد ..هرکی هم که دورو برمون بود عین خودشون بود..تو مهمونیها بساط غیبت داغ..تو رفتاراتشون با دیگرون فقط دروغ و ریا..
ای بابا…بی خیالش..بخوام ادامه بدم حاج آقا میگن غیبت نکن برادر!!!
حاج مهدوی دستش رو به مشت صندلیش تکیه داد وسمت او چرخید و با لبخندی دوست داشتنی نگاهش کرد.
_خوب غیبت نکن برادر!!!
لبخند کمرنگی به لب کامران نشست. حاج مهدوی ابروشو انداخت بالا!!
_پس دلت پره از ما مذهبی ها؟؟بله؟ ؟
کامران جوابی نداد.حاج مهدوی ادامه داد:
_پسر خوب از شما بعیده با این سن وسال همه رو با یک چوب برونی! نباید حساب جهالت من در ادای صحیح دین رو پای همه ی مسلمونا بنویسی..چرا نابلدی من مسلمونو تعمیمش میدی به کل مسلمونها؟؟
کامران دستش رو روی لبش گذاشت و بیرون رو نگاه کرد.آهسته گفت:
_دست خودم نیست.نمیتونم دلمو صاف کنم با این قشر..من راه خودم و میرم..وقتی میبینم هیچ فرقی بین منو اونی که نمازوروزه ش قضا نمیشه وجود نداره چرا باید پایبند این چیزا باشم؟! من خدا رو قبول دارم..عاشق امام حسینم…جونمم براش میدم ولی با یه سری چیزا کنار نمیام..
🍃🌹🍃
شاید اگر در برحه ای دیگه بودم
حرفهای کامران قانعم میکرد.دلم لرزید..کامران برای خودش دلایلی داشت که من اگرچه میدونستم اون دلایل اشتباهه ولی جوابی نداشتم.چشم دوختم به دهان حاج مهدوی تا ببینم چه جوابی برای این حرف ظاهرا منطقی داره..حاج مهدوی نگاهی عاقل اندر سفیه به او کرد وپرسید:
_شما عاشق امام حسینی؟!
کامران گفت:_بله..گفتم که..
_خدا رو هم فرمودی قبول داری؟!
_بله قبول دارم.
_پس اگه قبولش داری باید حرفها و دستورات و توصیه هاشم قبول داشته باشی درسته؟
کامران مقصود حاج مهدوی رو فهمید.گفت: _حاجی خواهشا حرفهای تکراری نزن..من گوشم از این حرفها پره..آی خدا گفته نماز بخون خدا گفته روزه بگیر..خدا گفته مشروب نخور..اگه حرف خدا رو گوش ندی مسلمون نیستی. .من حرفم این نبود..
👈 #ادامه_دارد....
#رمان #رهایی_از_شب
✍ نویسنده ؛ « #ف_مقیمی »
#کپی_با_ذکر_نویسنده_جایز_است
🌟اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدوَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم🌟
╔═.🌼🍃🌼.═══════╗
👇
@zohoreshgh
@NedayQran
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
╚═══════🌼.🍃🌼═╝
🌟 #گشايش در #كارهاى #بسته
🔸در خواص القرآن آمده :
برای باز شدن #کارهای_بسته و کسی گه در کارش فرومانده و متحیر مانده
🌹خواندن آیه 186سوره بقره🌹
باعث گشایش در کارها گشایش #روزی و #نجات هم و #غم موثر می باشد
بسیار مجرب است
✨و اذا سئلک عبادی انی فانی قریب اجیب دعوه الداع اذا دعان فلیستجیبو لی فلیومنو بی لعلهم یرشدون✨
💚 #اللهم_عجل_لولیک_الفرج 💚
@zohoreshgh
@NedayQran
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#آیه_الکرسی
🎈 عنوان ویدیو : این ختم مجرب آیت الکرسی زندگیم رو تغییر داد
💚 #اللهم_عجل_لولیک_الفرج 💚
@zohoreshgh
@NedayQran
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
#حفاظت_از_بلاها
✨دعای حفظ مرکب ( #ماشین ) از #بلایا
🔱امام رضا علیه السلام فرمود:
هنگامی که می خواهی بر مرکب خویش سوار شوی بگو :
✨{ بِسْمِ اللَّهِ وَ لا قُوَّةَ إِلَّا بِاللَّهِ الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي سَخَّرَ لَنا هذا وَ ما كُنَّا لَهُ مُقْرِنِين }
✨تا زمانیکه به مقصد خویش برسی خود و مرکبت محفوظ خواهند ماند.
📚منبع : مکارم الاخلاق ص 248 - محجة البیضاء ج 4 ص 6
💚 #اللهم_عجل_لولیک_الفرج 💚
@zohoreshgh
@NedayQran
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
﷽
#حاجت
✨ دعای #توسـل به امیرالمومنین ✨
#برای_برآورده_شدن_حاجات
💚 #اللهم_عجل_لولیک_الفرج 💚
@zohoreshgh
@NedayQran
📕نــداے قــرآن و دعــا📕