ندای قـرآن و دعا📕
❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃ ✫ #رمان_دختر_شینا 🌷🍃 ✫⇠ #قسمت_دویست_و_
❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃
✫ #رمان_دختر_شینا 🌷🍃
✫⇠ #قسمت_دویست_و_سی_وچهارم
همینکه صمد بچهها را برد، پدرش از حمام بیرون آمد تا صبحانهاش را بخورد و آماده شود.
صمد برگشت. گفتم: « اگر میخواهی بروی، تا بچهها خواباند برو. الان بچهها بلند میشوند و بهانه میگیرند. »
صمد مشغول بستن ساکش بود که مهدی بیدار شد، بعد هم سمیه و زهرا. صمد کمی با بچهها بازی کرد. بعد خداحافظی کرد. اما مهدی پشت سرش دوید. آنقدر به در زد و گریه کرد که صمد دوباره برگشت. مهدی را بوسید. بردش آن اتاق، اسباببازیهایش را ریخت جلویش. همینکه سرگرم شد، بلند شد که برود. این بار سمیه بهانه کرد و دنبالش دوید
پدرشوهرم توی کوچه بود. صمد گفت: « برو بابا را صدا کن، بیاید تو »
پدرشوهرم آمد و روی پلهها نشست حوصلهاش سر رفته بود. کلافه بود.هی غر میزد و صمد را صدا میکرد
صمد چهارپایهای آورد. گفت: « کم مانده بود یادم برود. قدم! چند تا پتو بیاور بزنم پشت این پنجرهها. دیشب خیلی سرد بود. برای رعایت خاموشی و وضعیت قرمز هم خوب است »
سمیه و زهرا و مهدی سرگرم بازی شده بودند انگار خیالشان راحت شده بود بابایشان دیگر نمیرود. صمد، طوری که بچهها نفهمند، به بهانهی بردن چهارپایه به زیر راهپله، خداحافظی کرد و رفت.چند دقیقه بعد دوباره صدای در آمد. با خودم فکر کردم این صمد امروز چهاش شده.
در را که باز کردم، دیدم پشت در است. پرسیدم: « چی شده؟! »
گفت: « دستهکلیدم را جا گذاشتم. »
رفتم برایش آوردم.توی راهپله یک لحظه تنها ماندیم.صورتش را جلو آورد و پیشانیام را بوسید و گفت: « قدم! حلالم کن. این چند سال جز زحمت چیزی برایت نداشتم. »
تا آمدم چیزی بگویم، دیدم رفته. نشستم روی پلهها و رفتم توی فکر
دلم گرفته بود.به بهانهی آوردن نفت، رفتم توی حیاط. پیت نفت را از گوشهی حیاط برداشتم. سنگین بود. هنّوهن میکردم و به سختی میآوردمش طرف بالکن
هوا سرد بود. برفهای توی حیاط یخزده بود دمپایی پایم بود. میلرزیدم. بچهها پشت پنجره ایستاده بودند.پتو را کنار زده بودند و داشتند نگاهم میکردند. از پشت پتویی که کنار رفته بود، چشمم به عکس صمد افتاد که روی طاقچه بود.کنار همان قرآنی که وصیتنامهاش را لایش گذاشته بود.
میگفت:« هر وقت بچهها بهانهام را گرفتند، این عکس را نشانشان بده »
نمیدانم چرا هر وقت به عکس نگاه میکردم، یکطوری میشدم. دلم میریخت، نفسم بالا نمیآمد و هر چه غم دنیا بود مینشست توی دلم. اصلاَ با دیدن عکس هزار تا فکر بد و ناجور به سرم میزد. پیت را دوباره برداشتم ببرم توی اتاق که یکدفعه پایم لیز خورد و افتادم زمین.از درد به خودم میپیچیدم. پایم مانده بود زیر پیت نفت. هر طور بود پیت را از روی پایم برداشتم.درد مثل سوزن به مغر استخوانم فرو میرفت. بچهها به شیشه میزدند. نمیتوانستم بلند شوم.همانطور توی حیاط روی برف ها نشسته بودم و از درد بیاختیار، به پهنای صورتم اشک می ریختم.
ناخن شست پایم سیاه شده بود.دلم ضعف میرفت.بچهها که مرا با آن حال و روز دیدند از ترس گریه میکردند. همان وقت دوباره چشمم افتاد به عکس.نمیخواستم پیش بچهها گریه کنم. با دندان محکم لبم را گاز میگرفتم تا بغضم نترکد؛ اما توی دلم فریاد میزدم: « صمد! صمدجان! پس تو کی میخواهی به داد زن و بچههایت برسی. پس تو کی میخواهی مال ما باشی؟! »
هنوز پیشانیام از داغی بوسهاش گرم بود.به هر زحمتی بود،بلند شدم و آمدم توی اتاق. بچهها گریه میکردند. هیچطوری نمیتوانستم ساکتشان کنم. از طرفی دلم برایشان میسوخت. به سختی بلند شدم. عکس را از روی طاقچه پایین آوردم. گفتم:« بیایید بابایی! ببینید بابایی دارد میخندد.»
بچهها ساکت شدند. آمدند کنار عکس نشستند. مهدی عکس صمد را بوسید. سمیه هم آمد جلو و به مهدی نگاه کرد و مثل او عکس را بوسید. زهرا قاب عکس را ناز میکرد و با شیرینزبانی بابا بابا میگفت. به من نگاه میکرد و غشغش میخندید. جای دست و دهان بچهها روی قاب عکس لکه میانداخت. با دست، شستم را گرفته بودم و محکم فشار میدادم. به سمیه گفتم:« برای مامان یک لیوان آب بیاور.» آب را خوردم و همانجا کنار بچهها دراز کشیدم.؛ اما باید بلند میشدم. بچهها ناهار میخواستند. باید کهنههای زهرا را میشستم. سفرهی صبحانه را جمع میکردم. نزدیک ظهر بود. باید میرفتم خدیجه و معصومه را از مدرسه میآوردم. چند تا نارنگی توی ظرفی گذاشتم. همین که بچهها سرگرم پوست کندن نارنگیها شدند، پنهان از چشم آنها بلند شدم. چادر سر کردم و لنگلنگان رفتم دنبال خدیجه و معصومه.
💟ادامه دارد...
نویسنده: #بهناز_ضرابی_زاده
#دختر_شینا
🌟اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدوَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم🌟
╔═.🥀🍃🥀.═══════╗
👇
@zohoreshgh
@NedayQran
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
╚═══════🥀.🍃🥀.═╝
#رفع_احتیاج
برای محتاج نشدن
هر کس بعد از نمازهای واجب روزانه به سجده رفته و با یک نفس چهارده مرتبه بگوید :
يَا وَهَّابُ یا ذاالطّول ِ
و بعد از آن بگوید :
عُبَيْدُكَ بِفِنَائِكَ مِسْكِينُكَ بِفِنَائِكَ فَقِيرُكَ بِفِنَائِكَ سَائِلُكَ بِفِنَائِكَ یَشْکوُا إِلَيْكَ مَا لَا يَخْفَى عَلَيْكَ
محتاج افراد پست جامعه نخواهد شد
📖 گلهای ارغوان ج ۱ص ۱۶۹
@zohoreshgh
@NedayQran
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
🌾🍃 #ادعیه_السر_برای_پرداخت_قرض :🌺🌟
ای محمد هر که از امتت از قرض و دِین ملول گشته ٬ از من رفع آن را بخواهد و بگوید :
⚡یَا مُبْتَلِیَ الْفَرِیقَیْنِ أَهْلِ الْفَقْرِ وَ أَهْلِ الْغِنَى وَ جَازِیَهُمْ بِالصَّبْرِ فِی الَّذِی ابْتَلَیْتَهُمْ بِهِ وَ یَا مُزَیِّنَ
حُبِّ الْمَالِ عِنْدَ عِبَادِهِ وَ مُلْهِمَ الْأَنْفُسِ الشُّحَّ وَ السَّخَاءَ وَ یَا فَاطِرَ الْخَلْقِ عَلَى الْفَظَاظَةِ وَ اللِّینِ
غَمَّنِی دَیْنُ فُلَانِ بْنِ فُلَانٍ وَ فَضَحَنِی بِمَنِّهِ عَلَیَّ بِهِ و أَعْیَانِی بَابُ طَلِبَتِهِ إِلَّا مِنْکَ یَا خَیْرَ مَطْلُوبٍ
إِلَیْهِ الْحَوَائِجُ یَا مُفَرِّجَ الْأَهَاوِیلِ فَرِّجْ هَمِّی وَ أَهَاوِیلِی فِی الَّذِی لَزِمَنِی مِنْ دَیْنِ فُلَانٍ بِتَیْسِیرِکَهُ
لِی مِنْ رِزْقِکَ فَاقْضِهِ یَا قَدِیرُ وَ لَا تُهِنِّی بِتَأَخُّرِ أَدَائِهِ وَ لَا بِتَضْیِیقِهِ عَلَیَّ وَ یَسِّرْ لِی أَدَاءَهُ فَإِنِّی بِهِ
مُسْتَرَقٌّ فَافْکُکْ رِقِّی مِنْ سَعَتِکَ الَّتِی لَا تَبِیدُ وَ لَا تَغِیضُ أَبَداً⚡
🔴هر گاه این دعا را خواند قرض او را اداء کنم🔴
📚 بحارالانوار ج ۹۵ ص ۳۰۶- ۳۲۴
@zohoreshgh
@NedayQran
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
#آیه_درمانے
💐امام صادق علیه السلام:
کسی که درسفر، هرشب آیه الکرسی بخواند
خود وآنچه به همراه اواست سالم ومحفوظ خواهند ماند. وهمچنین هنگام خواب بخواند از بلایا حفظ می شود.
📚سفینه،ج1،627
@zohoreshgh
@NedayQran
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
#دوری_از_شیطان_وگناه_کبیره
✅آیات قرانی برای دوری از گناه وبهترین ذکر برای دوری شیطان
✨إِنَّ الشَّیْطَانَ لَکُمْ عَدُوٌّ فَاتَّخِذُوهُ عَدُوًّا :
🔶در حقیقت، شیطان دشمن شماست، شما [نیز] او را دشمن گیرید.
📙(فاطر، 6)
✨أَن لَّا تَعْبُدُوا الشَّیْطَانَ إِنَّهُ لَکُمْ عَدُوٌّ مُّبِینٌ :
🔶شیطان را مپرستید، زیرا وی دشمن آشکار شماست؟
📘(یس، 60)
✨إِنَّ الشَّیْطَآنَ لَکُمَا عَدُوٌّ مُّبِینٌ :
🔶در حقیقت شیطان برای شما دشمنی آشکار است.
📕(اعراف، 22)
@zohoreshgh
@NedayQran
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
#آیه_درمانے 😍👆
🌱 #شفاے_لکنت_زبان
🌸✨ هر روز مرتب بخواند ڪه
زبانش باز و نطقش گویا شود ✨
💎 درکل این دعا براے افزایش
قدرت تکلم درکتب معتبرتوصیه شده
📚درمان باقران
@zohoreshgh
@NedayQran
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
6.6M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎬 #کلیپ «راز ظهور»
👤 استاد #رائفی_پور
🚦 شباهت قوم بنیاسرائیل و بنیاسماعیل...
#مهدویت
#طوفان_الاقصی #فلسطین #غزه
@zohoreshgh
@NedayQran
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
فتنه ها_03.mp3
4.9M
#پادکست
♻️ اسرائیل عددی نیست!
⚠️ تا وقتی شهروندان نادان هستند، مافیا از خودش هزینه نمیکند!
#غزه #فلسطین
✅ برگرفته از جلسات «امامٍ جمعه»
@zohoreshgh
@NedayQran
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
انسان شناسی ۳۵۱.mp3
11.57M
#انسان_شناسی ۳۵۱
#استاد_شجاعی | #استاد_انصاریان
• بقیه چی میگن؟
• چقدر خودت و محدود میکنی؟
• چرا از خیلی چیزایی که برای بقیه عادیه، لذت نمیبری؟
• چرا اینهمه به خودت سخت میگیری؟
✘ اینا سوالات و حرفهاییه که خیلی از مومنان باهاش مواجه میشن!
√ حالا جواب چیه ؟
منبع : کارگاه انسان شناسی پیشرفته
🎞 رسانه رسمی استاد محمد شجاعی
@zohoreshgh
@NedayQran
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
namaaz54.mp3
4.22M
#نماز_سکوی_پرواز 54
چه دارد؛
آنکــــــس که تو را نـــدارد!!
خدا رو پیدا کردی؟
باهاش رفیق شدی و دلتنگش میشی؟
تولدِ عشق، مبـارک!
امروز ثروتی داری که بالاترین ثروتِ دنیا و آخرته.
#استاد_شجاعی 🎤
@zohoreshgh
@NedayQran
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
پاکسازی خانه-ج10.mp3
13.55M
#پاکسازی
🔰 قسمت دهم :
🏠جن ها، کدام خانه را دوست دارند؟
🏗 اهمیت معماری در جذب جنیان
📛 از جنیان بترسیم یا نترسیم
🔰 روایات در مورد جنیان چه میگویند؟
🧙♂️با نشر این جلسات، زندگی دیگران را نجات دهیم
@zohoreshgh
@NedayQran
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
5.63M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
♨️باران در غزه باریدن گرفته
و چه سخته زیر باران، زیر آوار، دنبال عزیزانت گشتن😔
#طوفان_الاقصی #فلسطین #غزه
@zohoreshgh
@NedayQran
📕نــداے قــرآن و دعــا📕