#عشق ۴ یدفعه مامان فریاد بلندی کشید و همه چی ناگهان خراب شد دایی دست مهین رو گرفت و از خونه برد و گفت جنازه دخترم رو هم روی دوشهای تو نمیذارم از فردای اون روز دیگه ما نه دایی داشتیم نه خاله ای نه پدربزرگی، پدر بزرگ سفارش کرده بود هرکس با ما مراوده ای داشته باشه از فرزندی محروم میشه کم کم این بد قدمی مهین شده بود نقل زبون همه انگار روی من هم تاثیر گذاشته بود. حس میکردم دیگه مثل قبل علاقه ای به مهین ندارم روزها میگذشت و من هم کفاشی رو میگردوندم شغلم شده بود همین کفاشی و خرجی مامان و خواهرم با من بود. گاهی میرفتم تو فکر مهین که حالا چیکار میکنه و با اینکه فکر میکردم دوسش ندارم اما دلمم نمیخواست ازدواج کنه و سهم مرد دیگه بشه مدتی گذشت و من اروم اروم به زندگی عادیم برگشته بودم و به بی خبری از مهین عادت کرده بودم یه روز خانوم آقای مالکی که همسایه ی قدیم ما بود اومد کفاشی و چندتا کفش آورد برای تعمیر، سر صحبت باز شد و گفت: شنیدی مهین و یک پسره فرار کردن و الان دارن با هم عقد میکنند؟ مات و مبهوت مونده بودم چیزی که میشنیدم رو باور نمی کردم مهين من انقدر با حجب و حیا بود که این حرف ها اصلا جور در نمی اومد از شدت عصبانیت سرخ شدم و از کفاشی بیرونش کردم شب که رفتم خونه دوباره همین داستان رو مامان برام تعریف کرد. حالم به شدت بد شد. اون احساسی که به مهین داشتم جاش رو با نفرت پر کرده بود مدام به این فکر میکردم که مهین من با ی پسر دست تو دست شده و فلار کردن؟ یعنی واقعا مهین من همچین ادمی بود؟ چند ماهی گذشت ماهم خبری از دایی و خانواده اش نداشتیم یعنی با هیچکس دیگه رابطه ای نداشتیم ادامه دارد کپی حرام

ظلم نکنیم به نفس خودمون!

🍂🍃🌸🍂🍃🌸 🍂🌸🍂 🌸 #براے_بدست_آوردن_آنچـہ_ڪـہ_گمانش_را_نمےڪنید 🍡جهت بزرگے و عزت و طلب جاـہ و الفت دل ها و فراخے روزے و هر آرزویے ڪـہ دارید هر روز 1001 بگویید : ✨آیـہ 19 سورہ شورے✨ 🌿🍇 اللَّهُ لَطِيفٌ بِعِبَادِهِ يَرْزُقُ مَن يَشَاءُ وَهُوَ الْقَوِيُّ العَزِيزُ 🍇🌿 ➿ آنچـہ مقصودتان باشد زودتر از آنڪـہ گمان ڪنید بشما عنایت مے گردد 📚 هزار و یڪ ختم ص 285 _____________🍁🍁🍁🍁 #اللهم_عجل_لوليڪ_الفرج 🌹 ╭─┅═ঊঈ🌺🍃ঊঈ═┅─╮ @NedayeRezvan ╰─┅═ঊঈ🌺🍃ঊঈ═┅─