#عشق ۵ یه روز عصر جمعه مامان گفت برات یه دختر خوب پیدا کردم. دختر آقای مالکی خانومه خانوم از هر انگشتش یک هنر میریزه مامان توی گوشم خوند و منم که دلم از مهین شکسته بود میتونستم خودم رو آروم کنم سریع قبول کردم که بریم خواستگاری، اینبار خوشحالی تو چهره ی مامان دیده میشد. قرار گذاشتیم فردا شب بریم خواستگاری. شب خواستگاری رسید و مامانم با ذوق خودش بهترین دسته گل رو خریده بود و انگار روی ابرها بود و داشت پرواز میکرد. زنگ در زو زدیم و رفتیم داخل، خونه ی آقای مالکی خیلی بزرگ بود انگار اون چیزهایی که مردم میگفتن حقیقت داشت و کار بساز بفروشیش خیلی گرفته بود. وقتی وارد خونه شدیم از شدت بزرگی و زرق و برق سرمون گیج میرفت روی مبلهای سلطنتی نشسته بودیم که سیمین با سینی چای اومد یک دختر سبزه رو با قد نسبتا کوتاه که بلد نبود چادر رو روی سرش نگه داره و موهای فرفری اش از زیر روسری مشخص میشد. سینی چای رو روبروم گرفت و زیر چشمی نگاهی بهم کرد و خندید هیچ حسی در قلبم بهش نبود کلا بعد از مهین عشق در وجودم از بین رفته بود اونشب قرارها گذاشته شد مهریه یک سکه و خونه هم قرار بود آقای مالکی با تموم وسایل بده. منم میگفتم چقدر خوش شانسم بدون خرج زیادی دارای زن و زندگی میشم خلاصه خیلی سریع کمتر از یک هفته همه چی پیش رفت تا به خودم اومدم سر سفره ی عقد نشسته بودم جشن عقد و عروسی مون یکی بود من و سیمین به هم محرم شدیم همه خوشحال بودند جز من شب شدو من و سیمین تنها بودیم ازم در مورد مهین پرسید. ادامه دارد کپی حرام

﷽ #سلام_امام_زمانم♥️ تو آن گل خوشبو هستے ڪه عطـر دل نـوازت، هـستے را پــــر مے‌کند! و بہ مـشـــام مـا، تنها، رایـحه‌اے از تـو رســیده... #اللهـم_عجل_لولیڪ_الفـرج🌤 _________🍁🍁🍁🍁 #اللهم_عجل_لوليڪ_الفرج 🌹 ╭─┅═ঊঈ🌺🍃ঊঈ═┅─╮ @NedayeRezvan ╰─┅═ঊঈ🌺🍃ঊঈ═┅─

دعا های روز سه شنبه👇👇👇 https://eitaa.com/NedayeRezvan/30291 🌺🌺🌺🌺🌺 https://eitaa.com/NedayeRezvan/30294 🌺🌺🌺🌺🌺 https://eitaa.com/NedayeRezvan/30297 _________🍁🍁🍁🍁 #اللهم_عجل_لوليڪ_الفرج 🌹 ╭─┅═ঊঈ🌺🍃ঊঈ═┅─╮ @NedayeRezvan ╰─┅═ঊঈ🌺🍃ঊঈ═┅─

⚜وسعت رزق و روزی⚜ 💐به جهت گشایش رزق و روزی همه ی مومنین بخصوص کسانی که شغل ازاد دارند و کاسب هستند بعد از هر نماز واجب دستها را به اسمان بلند کرده و دعای زیر را بخوانند: مجربست 🍁اَللّهُمَّ اِنَّ ذُنُوبى لَمْ يَبْقَ لَها اِلاّ رَجآءُ عَفْوِكَ وَ قَدْ قَدَّمْتُ آلَةَ الْحِرْمانِ بَيْنَ يَدَىَّ فَاَنَا اَسْئَلُكَ ما لا اَسْتَحِقُّهُ وَاَدْعُوكَ مالا اَسْتَوجِبُهُ وَ اَتَضَرَّعُ اِلَيْكَ بِما لااَسْتَاْهِلُهُ وَ لَمْ يَخْفَ عَلَيْكَ حالى وَ اِنْ خَفِىَ عَلىَ النّاسِ كُنْهُ مَعْرِفَةِ اَمْرى اَللّهُمَّ اِنْ كانَ رِزْقى فِى السَّماءِ فَاَهْبِطْهُ وَ اِنْ كانَ فِى الاَْرْضِ فَاَظْهِرْهُ وَ اِنْ كانَ بَعيداً فَقَرِّبْهُ وَ اِنْ كانَ قَريباً فَيَسِّرْهُ وَ اِنْ كانَ قَليلاً فَكَثِّرْهُ وَ بارِكْ لى فيهِ🍁 📚مُجْتَنى تصنيف سيّد بن طاوس (ره ) _____________🍁🍁🍁🍁 #اللهم_عجل_لوليڪ_الفرج 🌹 ╭─┅═ঊঈ🌺🍃ঊঈ═┅─╮ @NedayeRezvan ╰─┅═ঊঈ🌺🍃ঊঈ═┅─

#ثروت 🌸✨براے زیاد شدن روزی و عزیز شدن روزی ۱۵ مرتبہ این آیہ را بخواند «یا الله المحمود فی کل فعاله»✨ 📚 درمان با قرآن، ص ۱۰۲ 💠🔹کلینی به سند صحیح روایت کرده است مردی به خدمت حضرت امام جعفر صادق علیه السلام عرض کرد که مرا دعایی تعلیم فرما که هر صبح و شام بخوانم. ✨حضرت فرمود این دعا را بخوان: 🌸🍃الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِيی يَفْعَلُ ما يَشاءُ وَ لَا يَفْعَلُ مَا يَشَاءُ غَيْرُهُ الْحَمْدُ لِلَّهِ كَمَا يُحِبُ‏ اللَّهُ‏ أَنْ‏ يُحْمَدَ الْحَمْدُ لِلَّهِ كَمَا هُوَ أَهْلُهُ اَللَّهُمَّ أَدْخِلْنِی فِی كُلِّ خَيْرٍ أَدْخَلْتَ فِيهِ مُحَمَّداً وَ آلَ مُحَمَّدٍ وَ أَخْرِجْنِی مِنْ كُلِّ سُوءٍ أَخْرَجْتَ مِنْهُ مُحَمَّداً وَ آلَ مُحَمَّدٍ وَ صَلَّى اللَّهُ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ 📙 کافی ج۲، ص ۵۲۹ _________🍁🍁🍁🍁 #اللهم_عجل_لوليڪ_الفرج 🌹 ╭─┅═ঊঈ🌺🍃ঊঈ═┅─╮ @NedayeRezvan ╰─┅═ঊঈ🌺🍃ঊঈ═┅─

خیلی قشنگ خونده حسین طاهری ، بفرستید برای کسانیکه قصد رای ندادن دارن

#عشق ۶ صورتم سرخ شد و با عصبانیت گفتم در موردش نمیخوام صحبت کنم فقط اینو بدون که توی قلبم جایی براش نیست پرسید توی قلبت جا برای من هست؟ سکوت کردم انگار جواب سوالش رو گرفته بود گفت میرم چای بریزم بلند شد یره که یک دفعه دیدم حالش بد شد و روی زمین افتاد و از گوشه ی دهانش کف بیرون آمد. ترسیده بودم و حس میکردم من باعث حال بدش شدم سریع بردمش بیمارستان و اونجا بود که فهمیدم سیمین سرع داره از بازی که خورده بودم عصبانی بودم پس مهریه کم و خونه و زندگی از سر لطف نبود. از سر بازکنی بود بدون اینکه منتظر باشم ببینم حال سیمین چطوره از بیمارستان زدم بیرون و طلبکارانه رفتم خونه و با مامان دعوا کردم و مامان هم گفت بی اطلاعه و چادرش رو سرش کرد و رفت پیش خانواده ی آقای مالکی گلایه کشی توی خونه تنها نشسته بودم و داشتم به زمین و زمان فحش میدادم بیشتر از دست خودم عصبانی بودم که فکر کردم افتادم تو دبه ی عسل توی همین فکر و خیالها و راه چاره بودم که ناگهان صدای کوبیده شدن در و داد فریادهایی مکرر به گوشم رسید انگار یکی داشت در رو با لکه از پاشنه درمی آورد. با عصبانیت قدمها رو تند کردم همینکه در رو باز کردم با دایی روبرو شدم که منو گرفت زبر مشت و لگد حتی فرصت نداد بپرسم چرا میزنه همزمان مامان وارد خونه شد و مارو جدا کرد به داییم گفتم برای چی منو کتک زدی دایی؟ حق به جانب نگاهم کرد و گفت مرتیکه بی‌شرف اومدی اسم گذاشتی رو دختر منو بعدم رفتی به این فکر نکردی چی به سرش میاد؟ متعجب گفتم یعنی چی؟ بهم گفت دختر من از غصه اینکه تو ازدواج کردی مریض شده افتاده گوشه خونه بعد اون وقت تو به فکر خوشی خودتی گفتم ولی مامانم به من گفت که مهین با یه پسری فرار کرده و رفته اینجوری باعث شد که مهر مهین از دلم بره ادامه دارد کپی حرام