🔥 نظر رهبر انقلاب در مورد خروج سفیانی...⚔ 📛#بینهایت_مهم♨️♨️ 😱😳 کیفیت خروج سفیانی به برکت خون شهدای مدافع حرم تغییر کرده‼️ 🚨 ۳ نکته‌ی مهم: ۱- رهبری از برخی جزئیات آخرالزمانی باخبرند! ۲- اصل خروج سفیانی از علائم حتمی و بسیار نزدیک ظهوره ولی جزئیات نحوه‌ی خروج و زمان آن ممکنه تغییر کنه! ۳- این طور به نظر میرسه با توجه به اینکه خون شهدای مدافع حرم، تأثیر مستقیمی بر قیام سفیانی گذاشته، پس طبیعتاً این دو واقعه نباید فاصله‌ی زمانی بسیار زیادی با هم داشته باشند! 🖤اَلّلهُمـّ؏َجِّل‌لِوَلیِّڪَ‌الفَرَج‌َ‌واَقِمنابِخِدمَـتِه🖤 به نزدیک #قله رسیدیم⛰ #فرهنگسازی_حیا کلیپ های جذاب و دیدنی👇 🆔@farhangsaze_haya

🔹🍃🌹🍃🔹 یا فالق الاصباح! ما را در راهی که این‌چنین عاشقانه در پیش گرفته ایم یاری فرما... 💬 میثم مطیعی 🍃🌹🔸ـــــــــــــــــــــــــ صـــراط @roshangari_samen

🔹🍃🌹🍃🔹 🎥تقریبا تمام صفحات مرتبط با حزب الله لبنان این تیزر را به عنوان ورود سید حسن نصرالله به اتاق عملیات در ساعت های آتی، منتشر کرده اند. 🍃🌹🔸ـــــــــــــــــــــــــ صـــراط @roshangari_samen

#دورو 1 شش سال ازدواجم گذشت که برای بار اول حامله شدم.حاملگی سختی داشتم و دکترا می‌گفتن باید استراحت کنی. مادرم عصر اومده پیشم تا توی کارام بهم کنه. صدای مادرم بلند شد_ شیرین جان مادر نمی‌دونی بابات چقدر خوشحاله هنوز باورش نمیشه که تو حامله ای! می‌گه بچه شیرین برای من یه چیز دیگه است. پدرم منو خیلی دوست داشت با اینکه چهار دختر دیگه داشت و از اونا صاحب نوه بود به قول خودش بچه شیرین رو خیلی دوست داره و از الان برای تولدش لحظه شماری می کنه. رو به مامان با لبخندی گفتم _ مامان محمدم خیلی شوق داره می‌گه کاش زودتر وقت زایمانت برسه بچه‌تونو ببینم. مامان به سمتم اومد و با‌مهربونی بغلم گرفت _ دخترم تو انقدر مهربون هستی که مادر شوهرت هم خیلی دوستت داره عزیزم. خجالت زده لب زدم_ مامان نگو! خودت که می‌دونی مامان خدیجه هم خیلی خانم خوبیه. ادامه دارد. کپی حرام.

#دورو 2 به تایید سری تکون داد_ خدا خیرش بده. دختراش هم خیلی مودب و خانمن. سری تکون دادم_ مخصوصا فهیمه...خیلی خانمه. مامان پرسشگرانه سرشو تکون داد_ راستی از جاریت چه خبر؟ _ هیچی مشغول بچه داریه. دخترش الان یه سال داره. نگاهم کرد و پرسید_ می‌دونه حامله ای؟ شونه ای بالا انداختم _ والا نمیدونم ولی اصلا نیومده بهم تبریک بگه . مامان پوزخندی زد_ من اون جاریت رو میشناسم حتما میدونه و نیومده! با کلافگی گفتم_ مامان جان گناه کسی رو نشور! آخه شما از کجا می‌دونید؟ اون بنده خدا انقدر مشغله داره که نمی‌رسه! مامان سری تکون داد_ می‌تونست یه زنگ بزنه. اوفی گفتم _ خب مامان جان من دارم می‌گم کلا بی خبره بنده خدا . اگه بفهمه حتما میاد پیشم. مامان با پوزخند گفت_ بشین تا بیاد! ادامه دارد. کپی حرام‌.

#دورو 3 به حرفای مامان اهمیت نمی‌دادم. افسانه زن خوبی بود و با اینکه تو این مدت چندباری ازش بدی دیدم اما از نظر من خیلی مهربونه. مامان که رفت تنها شدم. منتظر اومدن محمد بودم صدای زنگ آیفون بلند شد . محمد که کلید داشت منم منتظر کسی نبودم. به سمت آیفون رفتم و برشداشتم_ کیه؟ صدای افسانه تو گوشم پیچید_ منم جاری جون...باز کن. _ بفرمایید. اف اف رو زدم و کمی بعد به داخل اومد. جعبه شیرینی دستش بود و با لبخندی به سمتم اومد. جلوتر که اومد بغلم کرد و با خوشحالی گفت_ نمی‌دونی وقتی که شنیدم چقدر خوشحال شدم!بدو بدو خودمو رسوندم گفتم خدایا شکرت که شیرین می‌خواد مادر شه. ادامه دارد. کپی حرام.