#سیرت ۷ از بین حرفهای پدرم فقط همون دوسش دارمی که شوهرم گفته بود رو شنیدم و حسابی ذوق کردم دو هفته خونه پدرم بودم تو این مدت پدرم اجازه نمیداد بیان دنبالم و فقط تلفنی باهاشون صحبت میکرد بالاخره بعد از واسطه قرار دادن یکی از اشناهدامون پدرم اجازه داد بیان لحظه ای که داشتن وارد میشدن تمام وجودم استرس بود بابام با اخم زیادی بالای خونه نشسته بود و به شوهرم نگاه میکرد که لباس هاش نامرتب بود موهای بلند و ریش هاش هم تو ذوق میزد بابام با کنایه گفت زنت که هیچ کاری بلد نیست حتی خونه داری و اتو کردن لباس الان که اون نیست چرا انقدر شلخته ای؟ شوهرم هیچی نگفت مادرشوهرم لب زد ماهم میدونیم حق با شماست من خودم حسابی شرمنده شمام ولی چیکار کنم شما بگو؟ شما کوتاه بیا ی فرصت به پسرم بده خوبیت نداره این وضعیت این دختر حامله س امروز و فرداست که بچه ش به دنیا بیاد اگر اینجا دردش بگیره مردم چی میگن؟ بذار برگرده این روزای اخر بارداریش کنار هم باشن منم‌ بهتون قول میدم که دیگه اینجوری نشه و پسرم درست رفتار کنه بابام که کمی اروم شده بود با اخم به مادرشوهرم گفت حاج خانم اخه اینکه نشد وضع دوسال پشت در خونه من بودید و التماس کردید که دخترتو بده به ما بعد که گرفتینش اینجوری کردید؟ این کار درستیه؟ دختر من با هزار امید اومده خونه پسر شما که باهاش اینجوری رفتار کنید؟ مادرشوهرم با لحن ارومی گفت پسر من غلط کرده خودم گوشش رو پیچوندم و دیگه حواسم به زندگیش هست اون شب مادرشوهرم‌منو برگردوند و شوهرمم کلی ازم عذرخواهی کرد بعد از اونم شکر خدا دیگه بد رفتار نکرد ولی دامه👇👇

ادامه واخر داستان سیرت 👇👇 ولی منم از اینکه رفتم قهر خیلی پشیمون شدم و بار اخرم بود که رفتم هم ابروی خودمون رفت هم شوهرم جلوی بقیه کوچیک شد ولی شوهرم دیگه یاد گرفت درست رفتار کنه خداروشکر میکنم که زندگی خوبی دارم پایان کپی حرام

دعا های روز سه شنبه👇👇👇 https://eitaa.com/NedayeRezvan/30291 🌺🌺🌺🌺🌺 https://eitaa.com/NedayeRezvan/30294 🌺🌺🌺🌺🌺 https://eitaa.com/NedayeRezvan/30297 _________🍁🍁🍁🍁 #اللهم_عجل_لوليڪ_الفرج 🌹 ╭─┅═ঊঈ🌺🍃ঊঈ═┅─╮ @NedayeRezvan ╰─┅═ঊঈ🌺🍃ঊঈ═┅─

#پدرومادر ۱ من ی دختر سی و یک ساله م و کارمند بیمارستانم تک دخترم و فقط ی داداش دارم ک ی سال ونیم از من کوچیکتره از وقتی یادم میاد کسی کاری بهم نداشته و همیشه خودم کارامو از بچگی انجام میدادم از همون بچگی دلم میخواست وقتی بزرگ شدم خودم کار کنم و ی زن مستقل باشم و برای خودم پول در بیارم از همون موقع شروع کردم به سخت درس خوندن پدر مادرم همش بد دل بودن حتى جرات نداشتم باپسرعمه م سلام کنم بگذریم که دوران کودکی و نوجوونی بدی داشتم و با درس خودمو سرگرم میکردم که ذهنم مشغول بشه و کمتر غصه بخورم حتی پدرم نمیذاشت موهامو بلند کنم تا یکم بلند میشدن خودش قیچی میکرد و میگفت موی بلند باعث میشه خوشگل بشی و به چشم بقیه بیای و اونوقت دختر بدی میشی خلاصه ک من درس خوندم رفتم سرکار من همیشه اعتماد بنفس بالا و قدرت جذب بالایی داشتم با اینکه از طرف خانواده به شدت سرکوب میشدم ولی بازم خودمو نباختم و تلاش کردم که اجازه ندم این رفتارها منو از اهداف و زندگی اصلیم دور کنه. خیلی از پسرا میومدن سمتم ولی بی میل بودم بهشون کلا فقط تمرکزم رو این بود که درس بخونم و شاغل شم تا اینقدر زور نشنوم از خانواده م چه شب هایی باگریه میخوابیدم داداشم دنبال این بود ازم اتو بگیره ک من دوست پسر دارم ولی خب کسی نبود که داداشم بتونه مچ منو بگیره تو جمع های خانوادگی همش بمن میگفتن تو سیاهی زشتی بهم میخندیدن یا جایی میخاستن برن منو ب زور کتک میبردن هر میگفتم درس دارم و میخوام درس بخونم میگفتن میخای زنگ بزنی دوس پسرت بیاد ادامه دارد کپی حرام