طلبکار گفت وا مامان پدر شوهرم نداره از کجا بیاره بابا یه چیزی میگه ها گفتم مادر بدهکارت که نیست پدرته اصلا وظیفه نداره بهت پول بده وظیفه شوهرته که برات زندگی درست کنه و خونه بگیره نه بابات بذار اونام یه کمکی بهتون بکنن بالاخره شوهرت پسرشونه یه دفعه صدای دخترم مظلوم شد و گفت ببین مامان داداش الان پنج ساله اونجاست درسته؟ بنظرت بس نیست؟ دیگه وقتشه که روپای خودش وایسه، کاش بابا داداشو از اونجا بلند می کرد یه چند سال هم من میومدم اونجا چطور اون از حق پدر مادریش یه دونه خونه میبره چند سال مفت بشینه من نمی برم این چه وضعیتیه منم میخوام مگه من بچه شما نیستم؟ بعدم پدرشوهر من به من گفته من پول ندارم بهتون بدم خودتون باید یه فکری بکنین ما نمیتونیم هیچ کاری انجام بدیم به بابا بگو پس اگه اون خونه رو به من نمیده اندازه کل پول پیشی که لازم دارم بهم بده یا اینکه داداش رو بلند کنید من بیام اونجا منم جلوی چشم عروسم زنگ زدم به شوهرم و حرفهای دخترمو بهش گفتم یهو شوهرم خیلی عصبی گفت بیخود کرده مگه من گفتم زن این پسره بشه من همون پولی که گفتم میدم تمام یه قرونم بیشتر نمیدم این دختر یه جوری حرف میزنه انگار داره گرو کشی میکنه و طلب کاره خونه خودم به هر بخوام میدم بشینه اصلا دلم بخواد میدم دست مستاجر میگفت مفت بشین ادامه دارد کپی حرام