[نگاه ِ تو]
#مَرد_نوشت امروز تولد جلالخان است. تولدت مبارک خوش قلمِ، بداخلاقِ، جذابِ، بدعنقِ، شیطونِ، جدیِ، م
به قول یکی از دوستان عزیز،
آقا جلالِ بیاعصاب و دلنازک!
چه ترکیب غریب و قشنگی🌹
🌱 برای فهم درست و واقعی از جلال و سیمین، باید #کتاب_نامههایسیمینوجلال را جرعه جرعه و آرام نوشید.
@Negahe_To
Make me strong
But this waiting comes with
اما این انتظار همراه است با
Trials and challenges
آزمونها و چالشهایی
Nothing in life is free
هیچ چیز در زندگی مفت به دست نمیآید
I wish that somehow
آرزو میکنم که به یک طریقی
You’d tell me out aloud
تو با صدای بلند به من بگویی
That on that day I’ll be ok
که در آن روز، خوب خواهم بود
But we’ll never know cause
اما ما هرگز نخواهیم دانست چون
That’s not the way it works
هیچوقت اینگونه نیست
Help me find my way
مرا یاری کن تا راهم را پیدا کنم
My Lord show me right from wrong
پروردگارا درست را از نادرست به من نشان بده
Give me light make me strong
به من روشنی ببخش، مرا نیرومند ساز
I know the road is long
می دانم که راه طولانی است
Make me strong
به من قدرت بده
Sometimes it just gets too much
گاهی اوقات خیلی طولانی میشود
I feel that I’ve lost touch
احساس می کنم که غافل شدهام
I know the road is long
میدانم که راه طولانی است
Make me strong
مرا نیرومند ساز
I know I’m waiting
میدانم که منتظرم
Yearning for something
مشتاق چیزی هستم
Something known only to me
چیزی که فقط برای من شناخته شده است
This waiting comes with
این انتظار همراه است با
Trials and challenges
آزمونها و چالشهایی
Life is one mystery
زندگی یک راز است
I wish that somehow
آرزو میکنم که به یک طریقی
You’d tell me out aloud
تو با صدای بلند به من بگویی
That on that day you’ll forgive me
که در آن روز مرا میبخشی
But we’ll never know cause
اما ما هرگز نخواهیم دانست چون
That’s not the way it works
هیچوقت اینگونه نیست
I beg for your mercy
رحمت تو را خواستارم
My Lord show me right from wrong
پروردگارا درست را از نادرست به من نشان بده
Give me light make me strong
به من روشنی ببخش، مرا نیرومند ساز
I know the road is long
میدانم که راه طولانی است
Make me strong
به من قوت بده
Sometimes it just gets too much
گاهی اوقات فشار خیلی زیاد میشود
I feel that I’ve lost touch
احساس میکنم که غافل شدهام
I know the road is long
میدانم که راه طولانی است
Make me strong
مرا نیرومند ساز
@Negahe_To
🌱 دل تنها نردبانی است که آدمی را به آسمان میرساند و تنها وسیلهای است که خدا را درمییابد.
#شهید_چمران
@Negahe_To
با پیچیدهتر شدن دنیا، بعضی نیازها، پررنگتر میشود. مثلا نیاز به آدمهایی که خیلی خوب تو را بفهمند، بشنوند، و همراهی کنند. آدمهایی که حتی بتوانی جملههای ناقصت را هم به آنها بسپاری تا همانطور که تو میخواهی برایت کامل کنند؛ و البته که در بهترین حالت، باز هم توان آدمها محدود است.
امروز، ۲۵۹امین روز سال ۱۴۰۲ با صفت
"یا من یعلم ضمیرالصامتین" است. خدایی که از اعماق دل آدمهای ساکت هم خبر دارد. خدایی که برای فهم من، حتی نیازی به حرف زدنم هم ندارد.
صدا کردن خدا با این نام، در روزگار پُرهیاهو و پُراشتباهِ ما، یک جور دیگری میچسبد!
#دعای_جوشن_کبیر
@Negahe_To
🪴 مرا عهدیست با جانان که تا جان در بدن دارم
هوادارانِ کویش را چو جانِ خویشتن دارم
#شعر
#حافظ
#صبح_شد_خیر_است
@Negahe_To
@Bahmanbekeshدوستت دارم _ علیرضا قربانی.mp3
زمان:
حجم:
3.6M
من از عهد آدم تو را دوست دارم
از آغاز عالم تو را دوست دارم
چه شبها من و آسمان تا دم صبح
سرودیم نم نم: تو را دوست دارم
نه خطی، نه خالی! نه خواب و خیالی!
من ای حس مبهم تو را دوست دارم
سلامی صمیمی تر از غم ندیدم
به اندازهی غم تو را دوست دارم
بیا تا صدا از دل سنگ خیزد
بگوییم با هم: تو را دوست دارم
جهان یك دهان شد هم آواز با ما:
تو را دوست دارم، تو را دوست دارم
🪴 ترکیب و تلفیق شعر #قیصر_امینپور و صدای #علیرضا_قربانی چه شود!
#موسیقی_دلنشین
#قیصر_امینپور
#علیرضا_قربانی
@Negahe_To
روز اول تدریس رسمیام به عنوان استاد، در کلاس را که باز کردم با بیست و هفت نفر دانشجوی پسر روبرو شدم. یک کلاس کاملا پسرانه. فکر کردم کلاس را اشتباه آمدهام. از نگاهها معلوم بود آنها هم دقیقا همین فکر را کردهاند. اما درست بود و راه برگشتی هم وجود نداشت. ضربان قلبم تند شد. جملهها در مغزم، مثل سیمهای برقی که مدام به هم برخورد، و اتصالی میکنند، درهم قاطی شدند. یادم افتاد قبل از ورود به کلاس، طبق عادت، آیات «رب اشرح لی صدری و یسر لی امری و احلل عقده من لسانی یفقهو قولی» را خواندهام. آرام شدم. به خودم مسلط شدم. ایستادم روی سکوی جلوی تخته. روبروی بیست و هفت جفت چشم متعجب، منتظر و پُر از علامت سوال. بسم الله را بلند گفتم و خودم را معرفی کردم.
آن ترم تحصیلی در چشم برهم زدنی تمام شد. آن کلاس و دانشجوهایش شدند یک قاب دوست داشتنی و به یاد ماندنی برایم. یکی از بهترین کلاسهای عمرم. تا مدتها بعد از آن ترم، دوستانم با تعجب از من میپرسیدند: «فاطمه، واقعا اینا ساکت و آروم میشینن توی کلاس تا تو بهشون ریاضی درس بدی؟! مگه میشه آخه؟! اصلا مگه درسم میخونن اینا؟» و من از دیدن تعجب رفقایم، خندهام میگرفت. نمیدانستم چطور برایشان تعریف کنم که دانشجوهایم واقعا سر کلاس به درس گوش میدهند. درس میخوانند و البته به وقتش هم شوخی میکنند و خستگی در میکنند. جواب همه سوالها فقط یک جمله بود. «کار سختی نیست؛ به شرطی که باهاشون رفیق بشی».
آن کلاس کاملا پسرانه کمک کرد تا در همان قدم اول تدریس، تجربه ارزشمندی پیدا کنم. اینکه میشود دانشجوها را فارغ از جنسیت، دوست داشت. از آن به بعد، هر ترم، ترکیبهای متفاوتی از دانشجوهای دختر و پسر را در کلاسهایم داشتهام. اعتراف میکنم که با وجود تلاش زیاد، به خاطر حساسیتهای طبیعی بین دانشجوها، داشتن رفتار کاملا متعادل در کلاسهای مختلط کار راحتی نیست. اما دوست داشتن همهشان، کار راحتی است.
حالا و در این ترم، اولین بار است که یک کلاس کاملا دخترانه را دارم تجربه میکنم. یک کلاس جمع و جور از بچههای سال آخر لیسانس با یک درس تخصصی واقعا سخت. تقریبا با همهشان قبلا هم درس داشتهام. اما در کلاسهای دیگری با ترکیب جنسیتی متفاوت. فضای این کلاس برایم تازگی دارد. یک جور دیگر است. من پیش آنها، بدون هیچ نگرانی، خود خودم هستم. چشمم که به چشمهای مشتاقشان میافتد، حس آشنای خواهری میپیچد در وجودم. هفته پیش برای اولین بار در کلاس، همهشان را با اسم کوچک صدا کردم. طیبه، نجمه، یگانه، مطهره، سارا، آیدا، شقایق، صبا و مهدیه. فکر کنم همان وقت، خودم را پیششان لو دادم که چقدر زیاد دوستشان دارم. از الان مطمئنم، ترم که تمام شود، دلم برایشان خیلی تنگ میشود.
به بهانه روز دانشجو، آذر ماه 1402
#روایت_زندگی
#دانشجوهای_عزیز_من
@Negahe_To
Cem Tuncer, Erc黰ent Orkut, Emre Akdeniz15_Cem_Tuncer,_Ercüment_Orkut,_Emre_Akdeniz_Kalbe_Düşen_Kor.mp3
زمان:
حجم:
9.2M
🎼 فقط چهار دقیقه، توی یه جای خلوت، این موسیقی بیکلام رو به قلبهاتون هدیه بدین🌱
#موسیقی_دلنشین
@Negahe_To
با جثه کوچکش، خیلی فرز و سریع بود. لاستیک را که از ماشین درمیآورد، بزرگتر از بغلش بود. پشت لبش انگار تازه کمی سبز شده بود. کفشهای کتانیاش، کهنه، اما بیعیب بود. محکم قدم برمیداشت. درگیر کار که میشد، قیافهاش جدیتر هم میشد. اصلا نگاهت نمیکرد. نفهمیدم حساب خانم بودنم را میکرد یا کلا به حسابم نمیآورد. یک ربع طول کشید تا بتوانم اسمش را بپرسم.
متین، ۱۳ ساله. تا کلاس پنجم درس خوانده بود. ابروهایش را در هم میکشید و جواب سوالاتم را میداد. ازش پرسیدم چند وقته داری اینجا کار میکنی؟ سرش را بلند کرد و نگاهم کرد. نگاهش همچنان سرسنگین بود. گفتم آخه خیلی خوب کارتو بلدی! فکر کنم چند ساله که داری کار میکنی، آره؟ تسلیم شد. لبخند نشست روی لبهایش. نگاهش مهربان شد. بادی به غبغب انداخت و گفت هنوز یک سال هم نشده. فقط هفت، هشت ماهه.
جان میداد برای یک پرونده شخصیت پُروپیمان و دوست داشتنی! دلم میخواست بنشینم کنارش و یک دل سیر حرف بزنیم. اما نه من فرصت داشتم و نه او اجازه صاحب کارش را برای حرف زدن داشت. پول را که حساب میکردم دیدم دارد نگاهم میکند. چشمهایش آشنا شده بود. راستی، امروز برای اولین بار فهمیدم لاستیک ماشین هم تاب برمیدارد؛ مثل مخ آدمیزاد. دیدم لاستیک را با یک دستگاه، توی چند دقیقه، تابگیری میکنند. یعنی ممکن است برای تابگیری مخ آدمیزاد هم، دستگاهی اختراع بشود؟
#روایت_زندگی
@Negahe_To