- سقوط .
عزیز ِمن ، شاید ماهم باید در دوره دیگری میزیستیم ؛ شاید آنگونه رسالت زندگانیِ ما نیز تغییر میافت .
عزیز ِ من ، شاید ما فقط محکومیم ، محکوم به بودن ؛ دیدن و "رنج کشیدن" .
آشفتگیِ این روزا رو شاید یه قهوه و پیاده رویِ طولانی تو خیابون ولیعصر بشوره ببره .
برایِ فردایِ مان چه رویاها در سر دارم!
آن رنگین کمانِ دور دستی که خانهیِ ماست و در آن ، شعر و موسیقی لبان یکدیگر را می بوسیدند و در وجود یکدیگر آب می شوند ..
از لذت این فردایی که انتظارش قلب مرا چون پردهیِ نازکی می لرزاند ؛ در رویایی مداوم سیر می کنم. می دانم که در آن سویِ یکی از فردا ها ، حجله گاه ِموسیقی و شعر در انتظار ماست ؛ و من در انتظار آن روز درخشان آرام ندارم ..
-نامه هایِ شاملو به آیدا.