eitaa logo
نکات ارزشمند(مسجد فاطمه زهراسلام‌الله‌علیها)
150 دنبال‌کننده
6.9هزار عکس
3.3هزار ویدیو
64 فایل
اطلاع رسانی برنامه‌ها وکلاسها
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
یا اَیُّهَا الذینَ آمنو، اُوفوا بِالعُقود... اگر به عهدهایتان وفا کرده بودید تا الان آمده بود... اللهم عجل لولیک الفرج
علی میدونست که زهرا خودشو سر پا نگه داشته...😔 دست شکسته، کمر شکسته ... زهرا نگه داشته خودشو سلمان و اینا رو حضرت به یه اشاره گفت بیعت کنید اینا تو صفوف رفتن حضرت فرمود سلمان به داد زهرا برس... بگو درود بر تو عملیاتت موفق شد دیگه به خودت زحمت نده... اقا سلمان اومد گفت دختر رسول الله علی میگه کار تمام شد... تا اینو گفت زهرا افتاد بیهوش شد زهرا افتاد بیهوش شد ابوبکر به او نگاه کرد مسلمونا همه دارن زهرا رو نگاه میکنن الانه که از خواب غفلت بیدار بشن... به علی گفت پاشو برو زهرا رو جمع کن، دست علی رو باز کردن رفت زهرا رو کشید برد تو خونه یه پرده در خونه اویزون کرد قضیه تمام شد و بیعت هم نکرد!!
حالا زهرا تو خونه افتاده، باید به هوشش بیارن کمرش شکسته... بازوش....😔 پیغمبر اکرم فرموده بودن: فاطمه بِضعَتةٌ مِنی فَمَن آذاهَا فَقَد آذانی فاطمه پاره ی تن منه هر کس او را اذیت کنه منو اذیت کرده اینو همه ی مسلمونا شنیده بودن... این ۱۱ نفر چون بیعت کردن دیگه رفتن تو صفوف با فاصله تو صف های جماعت نشستن... این به بغل دستی گفت فلانی یادته پیغمبر گفت فاطمه بِضعتةٌ مِنی؟! -گفت آره!! گفت اینا که فاطمه رو زدن که...؟! کمرشو شکوندن که... -راست میگی 🤔 +پیغمبر نمیتونه از این راضی باشه -نه +پس این چجوری جانشین پیغمبره؟!
-راست میگیا این به اون بگو اون به این بگو... یهو جو تو مسجد پیچید عه... به ابوبکر رسید چی کار باید بکنه؟! ما باید بریم از زهرا رضایت بگیریم قضیه حل بشه اومدن سراغ علی، علی که قرار بود فراموش بشه تا بُکشنش شد طرف مذاکره... +علی -بله؟! +ما میخوایم بیایم عیادت زهرا ازش معذرت خواهی کنیم -من باید به زهرا بگم اجازه بده حضرت فرمودن نمیخواد بیان یه چند روز معطلشون کرد، تو مدینه یهو شایعه شد علی نمیزاره... حضرت فرمود بیاین... ابوبکر و عُمَر میخوان بیان دیدن دختر پیغمبر خب زنه، با یه گروهی از زنهای مدینه اومدن نشستن ... دختر رسول خدا حالت چطور؟! حضرت یه آهی کشید...گفت حالم چطوره؟! از دنیای شما بیزارم دارم میرم ... گفت و گفت... یهو گفت: ابوبکر شنیدی پدرم گفت فاطمه خدا به رضای تو راضی میشه و به غضب تو غضب میکنه؟! گفت: آره شنیدم گفت: عُمر تو هم شنیدی؟! آره شنیدم فرمود: ابوبکر شنیدی پیغمبر گفت : فَاطِمَةُ بِضْعَةٌ مِنِّی ‏فَمَنْ آذَاهَا فَقَدْ آذَانِی گفت: آره شنیدم فرمودن عُمر تو چی؟! گفت: آره شنیدم...
میبینید از این دوتا اقرار گرفت... فرمود: خدایا شاهد باش من از این دوتا راضی نیستم... این پارچه رو کشید رو صورتش دیگه حرف نزد هر چی گفتن یا بنت رسول الله یا غرة عین رسول الله .... نخیر... علی ابن ابیطالب فرمود پاشید برید فاطمه رو به بیهوشیه پاشدن اومدن ... اون زنها هم اومدن بیرون، زنها مورد سوال قرار گرفتن چه خبر ؟! فاطمه از دست اینا راضی نیست...!! اوضاع بدتر شد چه کنیم این جو رو بشکونیم...؟! حالا دیگه زهرای مرضیه رو به اخرتِ... اون جلسه که اومدن فهمیدن، میدونید زهرای مرضيه سلام الله کلا جسمش ضعیف بود، خب کمرش که شکست ... سینه هم که سوراخ شده بود... دست هم شکسته بود... مداوا هم نمیشد... این شروع کرد ضعیف شد، این ضعیف شدن یک مطلبی داره که علی ابن ابیطالب مثلا موقع غسل کمک کار نداشت موقعی که زهرا رو میخواست تو قبر بزاره کمک کار نداشت.. من گفتم علی کمک کار نمیخواست...😔
چرا ؟! زهرای مرضیه ازش چیزی نمونده بود اصلا...😔 روایت درمورد زهرا چی میگه ؟! از زهرا یه شبحی مونده بود... خب زهرای مرضیه داره میره، اینا فهمیدن... گفتن چی کار میکنیم تو تشیع جنازه اش میایم میزنیم تو سرو کله ی خودمون ... اقا دختر پیغمبر چه و چه ... یه گنبد و بارگاه درست میکنیم بعد میریم عزاداری بعد میگیم همه چی تمام شد زهرای مرضیه اینو از دست اینا گرفت اون شب اخر فرمود علی جان بیا بشین وصیت نامه نوشتم نه اینکه بگه وصیت کنما و بنویس گفت نوشتم... چی نوشتی؟! یا علی منو شبانه غسلم کن... شبانه کفن کن... شبانه دفن کن... و قبرمو به کسی نشون نده...
چشم...😔 البته اجرای این برای علی خیلی سخت بود چرا؟! حضرت زهرا سلام الله چندتا بچه داشت؟! چهارتا حالا دوتاش امام بودن، اما دوتا دخترن زینب و ام کلثوم وقتی حضرت زهرا از دنیا میره زینب کبری پنج سالشه، ام کلثوم چهار سالش، اونوقت اینا بچه هایی بودن که زهرای مرضیه اصلا به کسی اجازه نمیداد کار اینا رو انجام بده همه کارا رو خودش انجام میداد وقتی که مادری با تمام وجود درخدمت بچه باشه بچه همه ی علاقه اش میره سراغ مادر... تنها زمانی که زهرای مرضیه به این بچه ها خدمت رسانی نکرد کی بود؟! موقعی بود که تو خونه افتاد چرا؟! خب یه دستش شکسته بود دیگه کمر و ... حضرت نمیتونست تکون بخوره و این یکی دستشو اصلا تکون نمیداد... حالا براتون میگم چرا تکون نمیداد دستشو...
وقتی بچه ها دور بستر مادر می چرخیدن هی نگاه میکردن ببینن حالش خوب میشه؟! نمیشه؟! این چند وقته فضه کار میکرد اون روز آخر حضرت زهرا فرمود فضه شونه و آب بیار امروز من سر اینا رو شونه کنم حضرت نمیتونست بلند بشه بشینه همون خوابیده یکی یکی بچه ها اومدن کنار مادر نشستن حضرت فقط یه دست رو دراورد احساس کردن مادر داره حالش خوب میشه... خب این سر شانه شد... علی ابن ابیطالب، بچه ها رو صدا کرد... زینب، ام کلثوم، حسن، حسین بیاین چیه بابا؟! مادرتون از دنیا رفت...😔 خب حالا حساب کنید اینا چه وضعیتی دارن؟! فرمود امشب به وصیت مادرتون ما باید پیکر مادرتون رو بشوریم شما امشب سرو صدا نباید بکنید تا کسی نفهمه... اینا خاله ندارن، چون حضرت زهرا خواهر نداشت اینا دایی ندارن... عمو دارن، اما عموشون با اوناست بنابراین خانه ی زهرا اصلا فامیل نداره...