هدایت شده از سلامتکده نون و نمک 🥖🧂
#سرگذشتارواحدرعالمبرزخ!
#قسمتچهاردهم
همچنان حرکت خود را در دل یک دشت بیانتها ادامه میدادیم؛ در حالی که گرمای طاقتفرسای آسمان برای لحظهای قطع نمیشد. خستگیِ راه امانم را بریده بود، دیگر در تنم توان نمانده بود.
در این هنگام صدایی را از دور شنیدم. سرم را به سمت راست دشت چرخاندم، با صحنه عجیبی مواجه شدم.
صفی از افراد را دیدم که با سرعت غیر قابل تصور پهنه دشت را شکافتند و رفتند. تنها غباری از مسیر آنها باقی ماند.
. ◾️ از تعجب ایستادم و لحظاتی به مسیر غبار برخاسته، نگاه کردم و گفتم: اینها چه کسانی بودند؟!
نیک گفت: اینها گروهی از شهیدان بودند.
با شگفتی تکرار کردم: شهیدان ؟!!! گفت: آری، شهیدان.
گفتم: مقصدشان کجاست؟
گفت: وادی السلام.
با تعجب سرم را به سمت نیک چرخاندم و پرسیدم: وادی السلام ؟! گفت: آری.
💥 گفتم: ما مدتهاست که این مسافت طولانی و پررنج و محنت را بر خود هموار کردهایم، تا روزی به وادی السلام برسیم؛
آنگاه تو میگویی، آنان با اینچنین سرعتی به سمت وادی السلام در حرکتند؟ مگر میان ما و آنان چه تفاوت است؟
نیک در حالی که لبخند بر لبانش نقش بسته بود، گفت:
تو در دنیا افتان و خیزان خدا را عبادت میکردی و حالا نیز بایستی با سختی راه را طی کنی.
تو کجا و شهیدان کجا که اولین قطرهای که از خونشان بر زمین مینشیند،
تمام گناهانشان را از میان بر میدارد. و راه را بر ایشان هموار میسازد.
در روز رستاخیز نیز شهیدان، جزو اولین کسانی خواهند بود که به بهشت وارد میشوند آنها راه صد ساله دنیا را یک شبه پیمودند، حالا هم وادی بزرگ برهوت را در یک چشم بر هم زدن طی میکنند. .
به مقام شهیدان غبطه بسیار خوردم و زیر لب زمزمه کردم:
طوبی لَهُما وَ حُسنُ مَآب... از کثرت اندوه و حسرتی که بر وجودم نشسته بود، بر جای نشستم و با خود گفتم:
چه مقامی! چه منزلتی!
در حالیکه من مدتهاست در این بیابان سرگردانم و با تمام موانع و مشکلات دست به گریبانم،
هنوز هم به جایی نرسیدهام، اما شهیدان با این سرعت خود را به مقصد میرسانند. براستی خوشا به حال آنان که به شهادت رفتند...
اشک بر گونههایم سرازیر شد و بغض گلویم را چنگ زد. چندان بلند بلند گریستم که نیک آرام به سمتم آمد، مرا دلجویی داد و تشویق به ادامه راهی کرد که بس طولانی و طاقت سوز بود...
✍ادامه دارد..
⚜⚜❇️❇️⚜⚜
🆔 @barzakhe
هدایت شده از جنبش پیشوازان دولت کریمه
💢 #علامه_حلی و بوسه بر خاك پای #امام_زمان سلام الله علیه
🌼 علامه حلی ازرجال برجسته وعلمای بزرگوار شیعه، كسیست كه دربارهاش نوشتند:
🌸 «درحالی كه كودك بود، بدرجه اجتهادرسید ومردم منتظر بودند كه بتكلیف برسد تاازاوتقلید نمایند.»
🌷 علامه حلی، هرهفته ازحله با پای پیاده بسوی كربلا راه میافتاد تافضیلت زیارت امام حسین سلام الله علیه را درشب جمعه درك نماید.
🍃 آن بزرگوار، طی سفری ازحله بكربلا، بمحضر نورانی امام عصرعجل الله فرجه میرسند، اما، حضرت را نمیشناسند.
🌹 درطول مسیر، عصا از دست علامه بزمین میافتد.
💐 امام زمان ارواحنافداء خم میشوند، عصای علامه را برمیدارند و بدست ایشان میدهند.
🌺 درهمین هنگام سوالی درذهن علامه القا میشود واز محضر امام روحی فداه میپرسد:
🌻 - آیا در این عصر وزمان كه غیبت كبریاست، میتوان حضرت صاحب الامر عجل الله فرجه الشریف را دید یانه؟
🍃 حضرت درپاسخ علامه میفرمایند:
💖- چگونه صاحب الزمان را نمیتوان دید و حال آن كه دست او هم اكنون در دست توست؟!
💥 بمحض اینكه علامه این پاسخ رامیشنود، بیاختیار خودرا بزمین میاندازد تاپای مبارك حضرت راببوسد كه دراین هنگام ازكثرت شوق مدهوش میشود.
📚قصص العلما، ص۱۲۳
🔻 جنبش پیشوازان دولت کریمه
🔹 @zo313ohor
هدایت شده از نهجالبلاغهآقـاامیرالمؤمنیـن
🌸🍃
🍃
•[.. #نهجالبلاغہمولاامیرالمؤمنین ..]•
•📚حڪمتشماره۳۸۸📚•
علی (ع) فرمود : بدانید که از جمله بلاها فقر است و دردناکتر از فقر بیماری بدن است و دردناکتراز بیماری بدن بیماری دل است بدانید که از نعمتهای الهی، ثروت است و بهتر از ثروت، سلامت بدن است و بهتر از سلامت بدن، تقوای دل است.
•( @Nahjolbalaghe5 )•
┄═❁🍃🌸🍃❁═┄
هدایت شده از سلامتکده نون و نمک 🥖🧂
#سرگذشتارواحدرعالمبرزخ
#قسمتپانزدهم
💥 گردباد شهوات
با اینکه راه زیادی را پس از آن پیمودیم،
اما خبری از انتهای بیابان نبود.
از دور، ستون سیاهی را دیدم که از پایین به زمین و از بالا به دود و آتش آسمان ختم میشد و در حال حرکت بود.
با نزدیک شدن ستون سیاه،
متوجه شدم که همانند گردبادبه دور خود میچرخد.
با دیدن این صحنه، خود را به نیک رساندم و با ترسی که در وجودم رخنه کرده بود، پرسیدم:
این ستون چیست؟
نیک گفت: این گردباد شهوات است، که چنین با سرعت عجیبی به دور خود میچرخد.
با اضطراب گفتم: حالا دیگر، باید چه کنیم؟
نیک گفت: دستهایت را محکم به کمرم حلقه بزن و مراقب باش گردباد، تو را از من جدا نسازد. .
رفته، رفته آن گردباد وحشتناک با آن صدای رعب آورش
به ما نزدیک میشد و اضطراب مرا افزایش میداد
تا اینکه در یک چشم بر هم زدن، هوا تاریک شد. .
گردباد اطراف ما را فرا گرفته بود و سعی داشت ما را با خود همراه کند.
نیک مانند کوه به زمین چسبیده بود و من در حالی که دستم را به دور کمر او قفل کرده بودم
به سختی خود را کنترل میکردم.
هر از گاهی صدای فریادهای نیک را میشنیدم
که در هیاهوی گردباد فریاد میکشید: مواظب باش گردباد تو ار از من جدا نسازد!
لحظات بسیار سختی را سپری میکردم و بیم آن داشتم که مبادا از نیک جدا شوم.
دستهایم سست و گوشهایم از صدای گردباد
سنگین شده بود.
دیگر صدای نیک را نمیشنیدم. .
ناگهان دستم از نیک جدا شد و در یک چشم به هم زدن،
کیلومترها از نیک دور گشته و به بالا پرتاب شدم!
چندی نگذشت که از شدت هیاهو و گرمای طاقت فرسایش از حال رفتم...
وقتی چشمانم را گشودم هیکل سیاه و وحشتناک گناه را دیدم که بر بالای سرم ایستاده بود.
بوی متعفنش به شدت آزارم میداد. .
به سرعت برخاستم و چون خواستم فرار کنم دستم را محکم گرفت و به طرف خود کشید و گفت:
کجا؟
کجا دوست بیوفای من؟
هم نشینی با نیک را بر من ترجیح میدهی؟
و حال آنکه در دنیا مرا نیز به همنشینی با خود برگزیده بودی.
نیم نگاهی به صورت گناه افکندم،
قیافهاش اندکی کوچکتر شده بود.
بدون توجه به سخنانش گفتم:
چه شده که لاغر و نحیف گشتهای؟
با ناراحتی گفت: هر چه میکشم از دست نیک است.
با تعجب پرسیدم:
از نیک؟!
گفت: آری،
او تو را از من جدا کرده تا با عبور دادن تو از راههای مشکل و طاقت فرسا باعث زجر کوتاه مدت تو شود.
گفتم: خوب
زجر من چه ارتباطی با ضعیف شدن تو دارد؟
پرخاشگرانه پاسخ داد:
هر چه تو سختی بکشی،
من کوچکتر میشوم و گوشتهای بدنم ذوب میشود.
و چنانچه تو به وادی السلام برسی دیگر اثری از من بر جای نخواهد ماند...
✍ادامه دارد...
⚜⚜❇️❇️⚜⚜
🆔 @barzakhe
هدایت شده از آقا تنها نیست
🌸🌼🌺سالروز آغاز امامت حضرت مهدی(قائم آل محمد) بر نائب بر حقش امام خامنه ای و بر همه منتظران ظهورش تبریک و تهنیت باد.
🆔👇👇👇
@agha_tanha_nist
هدایت شده از فاطمه سلام الله علیها بانوی عالمین
ما...
تو را ندیدهایم!
اما یک دل، نه...
صد دل، عاشقت شدیم!
ما...
تو را ندیدیم!
اما از کودکی...
یادمان دادند...
به تو #تکیه کنیم!
که جانیّ و جهانی!
ما...
تو را ندیدیم!
اما جان و جوانیمان را...
با دعا برای #فرج
سپری کردیم!
کاش...
عیدی این روزهای ما...
دیدنِ رویِ ماهَت باشد؛
آقای عزیز!
آغازِ امامتتان مبارک!
هدایت شده از فاطمه سلام الله علیها بانوی عالمین
آیة الله شاه آبادی رحمةالله علیه:
اگر برای نافله ی شب بیدار شدید و برای نافله خواندن آمادگی روحی ندارید، بیدار بمانید. بنشینید، حتی چای بخورید. انسان بر اثر همین بیداری، آمادگی برای عبادت را پیدا می کند.
همچنین می فرمودند:
بیداری سحر، هم برای مزاج مادی مفید است و هم برای مزاج معنوی.
در منبرهایشان مکرراً می فرمودند:
برای دنیایتان هم که شده، سحرها بیدار شوید. چون بیداری سحر، وسعت رزق، زیبایی چهره و خوش اخلاقی می آورد
هدایت شده از سلامتکده نون و نمک 🥖🧂
#سرگذشتارواحدرعالمبرزخ
#قسمتشانزدهم
به سوی آتش!
در حالیکه از شدت وحشت و اضطراب به خود میلرزیدم، پرسیدم به کجا؟
گناه به کوه سمت چپ اشاره کرد و گفت: پشت این کوه وادی باصفایی است که دوست دارم تا قیامت در آنجا بمانی. .
میدانستم لجاجت و طفره رفتن من بی فایده است پس به همان راهی که اشاره کرده بود قدم نهادم.
گناه با عجله و شادی کنان جلو میرفت. .
هراز گاهی بر میگشت و مرا تشویق به ادامه راه میکرد.
با اینکه از گناه خیری ندیده بودم، اما مژدههای مکرر و شادمانی بی سبب او مرا نیز به وجد آورده بود و امیدوارانه به مسیر ادامه میدادم. .
از نیمه کوه گذشته بودیم که نالههایی از دور به گوشم خورد.از ترس و دلهره بر جای ایستادم و به گناه گفتم: این چه صدایی است که به گوش میرسد؟ .
گناه گفت: من صدایی نمیشنوم، شاید هلهله و شادی اهالی آنجاست که غرق نعمتند.
گفتم: ولی صدایی که من میشنوم به ناله و فغان بیشتر شباهت دارد تا هلهله و شادمانی کردن. .
گناه گفت: من چیزی نمیشنوم، بی جهت وقت را تلف نکن و زودتر به راهت ادامه بده.
دریافتم که گناه مطلبی را از من پنهان میکند و بی جهت خود را به ناشنوایی میزند...اما چاره ای نبود.
در کشاکش کوه و با شک و تردید به دنبال گناه در حرکت بودم که ناگهان صدای نیک را شنیدم، فریاد کشید: خودت را کنار بکش.
با عجله خودم را به کناری کشیدم، ناگهان سنگ سیاه بزرگی با شدت تمام به فرق گناه🔥 فرود آمد و او را به پایین کوه پرتاب کرد.
پس از آن نیک را دیدم که با عجله از قله کوه به طرفم آمد و مرا در آغوش گرفت. من نیز صورت بر شانه مهربانش گذاردم و زار زار گریستم..
نیک در حالی که اشکهایم را پاک میکرد گفت: دوست من اینجا چه میکنی؟ هیچ میدانی اینجا کجاست؟ گفتم: نه. .
نیک سری تکان داد و گفت: تو در چند قدمی وادی عذاب هستی. اینجا جایگاه افرادی است که توان عبور از برهوت را ندارند و روز قیامت نیز قدرت عبور از پل صراط را نخواهند داشت و سرانجام به قعر جهنم سقوط میکنند. .
نیک پس از آن مرا دلداری داد و خواست تا برای رفع خستگی اندکی استراحت کنم.
🔵عذاب یکی از بزرگان #برزخ!
.
در همین میان و در لا به لای فریادهای اهل عذاب صدای ناله ای را شنیدم که به ما نزدیک میشد.
پس از لحظه ای صدا واضح تر شد. و شنیدم که صاحب صدا با ناله ای جگر خراش از تشنگی شکایت میکرد. .
با وحشت رو به نیک کردم و پرسیدم: این دیگر چه صدایی است؟
.
نیک نگاه مهربانانه اش را به صورت من دوخت و گفت: به بالای کوه بنگر و آرامشت را حفظ کن..
✍ادامه دارد...
⚜⚜❇️❇️⚜⚜
🆔 @barzakhe
هدایت شده از سلامتکده نون و نمک 🥖🧂
#سرگذشتارواحدرعالمبرزخ
#قسمتهفدهم
با وحشت رو به نیک کردم و پرسیدم: این دیگر چه صدایی است؟
نیک نگاه مهربانانه اش را به صورت من دوخت و گفت: به بالای کوه بنگر و آرامشت را حفظ کن.
وقتی به اوج قله نگریستم شخصی را دیدم که در گردنش غل و زنجیر آویخته اند و دو مرد زشت رو و قوی هیکل سر زنجیر را به دست گرفته اند.
آن شخص در حالیکه مرتب از تشنگی مینالید به این سو و آن سو نگاه میکرد.
پس از دیدن ما با عجله به طرفمان حرکت کرد؛ من از ترس خودم را به نیک رساندم و آهسته پرسیدم:
این شخص کیست؟ نیک گفت: صاحب ناله یکی از سرشناسان برهوت است که در دشت عذاب معذب است.
آن شخص همانطور که به ما نزدیک میشد دستهایش را مانند گدایی به سمت ما دراز کرده بود و طلب آب میکرد.
وقتی به چند قدمی نیک رسید، مامورانش با کشیدن زنجیر از نزدیک شدن او به ما جلوگیری کردند، او در حالی که اشک میریخت با التماس از نیک درخواست یک قطره💧 آب کرد، اما نیک امتناع ورزید. او همچنان التماس میکرد..
.
نیک از او پرسید: مگر تو از داشتن دوستت نیک محرومی؟
سر به زیر افکند و گفت: چه دوستی، چه نیکی، دوست من گناه من است که در همان لحظات اول مرا به دست این ماموران عذاب سپرد و رفت. .
حال باید تا روز قیامت از این تشنگی عذاب آور رنج ببرم و در قل و زنجیر محبوس باشم.
نیک با کنایه گفت: پس دعا کن هر چه زودتر روز قیامت بر پا شود تا از این عذاب رهایی یابی.
.او به ناگاه سر بلند کرد و با تمام قوی فریاد برآورد: نه، نه، نه، ما اهالی دشت عذاب هرگزنمی خواهیم قیامت برپا شود، عذاب اندک برزخ ما را به ستوه آورده تا چه رسد به عذاب جهنم که...🔥 اما ماموران با گرزهای آتشینی که همراه داشتند به جان او افتادند. آن شخص ناگهان از جا پرید و در حالیکه صدای شتری میداد که داغ شده باشد، شروع به جست و خیز کرد.
آتش🔥 از پیکرش زبانه میکشید و صدایش زمین را میلرزاند...
همان طور که مسیر را میپیمودیم، جریان ناراحتی و لاغر شدن گناه را به نیک گفتم.
نیک خندید و گفت: گناه حق دارد ناراحت شود چون هیکل او پیش از این در دنیا، بزرگ و عجیب بود که البته سختیهایی که در دنیا دیدی و صبر کردی زجری که هنگام مرگ کشیدی از قد و قواره او کاست.
هر چند یادآوری بلاها و سختیهای دنیا برایم طاقت فرسا بود اما از آنجا که از قدرت گناهم کاسته بود راضی و خوشحال بودم.
رشته کوهی که در دامنه آن حرکت میکردیم سر بر دامن کوهی بلند داشت که به آسمان آتشین ختم میشد و چون سدی مرتفع راه را بر هر عابری بسته بود.
✍ادامه دارد...
⚜⚜❇️❇️⚜⚜
🆔 @barzakhe
هدایت شده از سلامتکده نون و نمک 🥖🧂
#سرگذشتارواحدرعالمبرزخ!
#قسمتهجدهم
🔵نور ایمان
✅رشته کوهی که در دامنه آن حرکت میکردیم سر بر دامن کوهی بلند داشت که به آسمان آتشین ختم میشد و چون سدی مرتفع راه را بر هر عابری بسته بود.
.
با دلهره و اضطراب خود را به نیک رساندم و گفتم دوست من ظاهراً به بن بست برخوردیم، راه عبورمان بسته است،
نیک همانطور که میرفت گفت: ناراحت نباش و با من بیا،
در قسمتهایی از این کوه غارهای کوتاه و یا درازی وجود دارد که باید از یکی از آنها عبور کنیم تا به قدرت ایمان خود پی ببری.
با تعجب پرسیدم: قدرت ایمان؟! گفت: آری. گفتم: چگونه؟
گفت: بدان که در روز قیامت،
هر کس به اندازه ایمانش سعادتمند میشود و در اینجا ذرهای از سنجش قدرت ایمان رخ میدهد که در هر صورت دیدنی است نه گفتنی.
چیزی نگذشت که غاری تنگ و تاریک و بی روزنه پدیدار گشت، چون وارد غار شدیم از تاریکی🌑 بیش از حد آن به وحشت افتادم.
پس از چند قدم از حرکت ایستادم و به نیک گفتم :راه رفتن در این تاریکی، وحشت آور و غیرممکن است.
به راستی اگر گناه در این تاریکی به سراغم آید و مرا از پا درآورد چه؟
نیک نزدیکتر آمد و گفت: از آمدن گناه آسوده خاطر باش زیرا ضربهای که بر او فرود آوردم باعث شد به این زودیها به ما نرسد به خصوص که هر لحظه ضعیفتر نیز میشود.
از اینکه برای مدتی از شر گناه راحت شدیم خوشحال بودم اما فکر تاریکی مسیر دوباره مرا به خود آورد به همین جهت از نیک پرسیدم: در این تاریکی چگونه پیش خواهیم رفت؟
نیک گفت: اکنون به واسطه قدرت ایمانت نوری پدیدار خواهد شد که چراغ راهمان میباشد.
چندی نگذشت که از صورت نیک نوری درخشید که تا شعاع چند متری را روشن میکرد.
.با خوشحالی تمام همگام با نیک حرکت را آغاز کردم. گاه به گودالهای عمیقی میرسیدم که تنها در پرتو نور ایمانم میتوانستم از کنار آنها به سلامت بگذرم.
هنوز راه زيادي نپيموده بوديم که در دل تاريکي ضجه و فريادهايي به گوشم رسيد. وقتي دقت کردم صداي چند نفري را شنيدم که التماس کنان از ما ميخواستند که نور ايمان را به سمت آنها هم بگیریم..
✍ادامه دارد...
⚜⚜❇️❇️⚜⚜
🆔 @barzakhe
هدایت شده از سلامتکده نون و نمک 🥖🧂
✨وَ قَالَ عليه السلام: طُوبَى لِمَنْ ذَكَرَ الْمَعَادَ وَ عَمِلَ لِلْحِسَابِ وَ قَنِعَ بِالْكَفَافِ وَ رَضِيَ عَنِ اللَّهِ .
ودرود خدابراوفرمود: خوشا به حال كسى كه به ياد #معاد باشد، براى حسابرسى #قيامت كار كند، با #قناعت زندگى كند، و از خدا راضى باشد.
📖 #نهجالبلاغه حکمت ۴۴
🔰🔰💠💠🔰🔰
🆔 @barzakhe
هدایت شده از سلامتکده نون و نمک 🥖🧂
🔔تا مي توانيد انفاق كنيد زيرا به حسنه اينكار در روز #رستاخيز نيازمنديد👌
💠اگر مستمندى را ديدى كه توشه ات را تا #قيامت مى برد،
✨و #فردا كه به آن نياز دارى به تو باز مى گرداند،
✨كمك او را #غنيمت بشمار، و زاد و توشه را بر #دوش او بگذار،
و اگر قدرت مالى دارى #بيشتر انفاق كن، و همراه او بفرست،
زيرا ممكن است روزى در #رستاخيز در جستجوى چنين فردى باشى و او را نيابى.
📚 #نهج_البلاغه بخشی از نامه ٣١
❇️❇️🔰🔰❇️❇️
🆔 @barzakhe