eitaa logo
نکات ارزشمند(مسجد فاطمه زهراسلام‌الله‌علیها)
151 دنبال‌کننده
6.9هزار عکس
3.3هزار ویدیو
64 فایل
اطلاع رسانی برنامه‌ها وکلاسها
مشاهده در ایتا
دانلود
🔴 حضور رهبر انقلاب در رای‌گیری دور دوم انتخابات مجلس
🔴 تقدیم به همه‌ی عمّه‌ها توی فرهنگ کوچه‌بازاری، عمه یک چهره بدجنسه که همه اخلاقای بد بچه‌ها بهش رفته و همه لعن و نفرینا نثارشه، نصف جوک و لطیفه‌ها هم که شوخی با عمه‌خانوماس. اما توی سِیرِ زندگی اهل‌بیت عمه نقش محوری داره و انگاری جای پای عمه‌ها توی همه‌ی تحولاتِ بزرگ هست! از صفیه عمه‌ی پیامبر گرامی تا حکیمه‌خاتون عمه‌ی امام زمان، عمه‌ها هستند و نقش ایفا می‌کنند که خب این قصه با درخشش حضرت زینب به اوج خودش می‌رسه و به عمه جایگاهی ویژه می‌بخشه! بین این عمه‌های شهیر، یک عمه‌ای هم هست که ظاهرا جوان‌تر از بقیه بوده و حتی نقل شده که ایشون مجرد هم بوده! عمه جانِ جوادالائمه! عمه‌ای که زیارتش با زیارت حضرت زهرا برابر دونسته شده و آقا علی‌بن موسی‌الرضا و جوادالائمه هم به زیارت این عمه‌ی گرامی خیلی سفارش نموده. عمه‌ی جوانی که حرکت و هجرتش نقطه‌ی عطف همه‌ی حرکتهای بعد از خودش در مسیر حمایت از ولایته. بذارید الکی فلسفیش نکنم و همینطور خودمونی ادامه بدم. شما در هر نقطه از ایران که سر به دیوارِ امام‌زاده‌ای بذارید و عرض حاجتی کنید، نفسی چاق کنید و عطر گلاب حرمی رو بریزید توی ریه‌هاتون، زیر باد کولر گازی یا توی سایه‌ی ایوون بقعه‌ای خستگی در کنید، از صدای گنجشک‌های صحنش لذتی ببرید، صفحه قرآنی بخونید، دو رکعت نمازی بجا بیارید، حاجتی بگیرید و حتی اگه تو مسیر مسافرت، خسته و کوفته، توی نمازخونه‌ای پایی دراز کنید و آخیشِ از ته دلی بگید، باید بدونید که تجربه‌ی هر کدوم از این حالِ خوبها رو مدیونِ همون عمه‌ای هستید که چند قرن پیش راه افتاد سمت ایران و با جای قدمهاش رودی از نور و حیات و نَفَس رو جاری کرد سمت ایرانِ ما و بعد از اومدنِ اون عمه بود که میشد توی هر قریه و روستایی از ایران، بقعه‌ای برای تازه کردن نفس و پاک کردن اشک پیدا کرد... تولدتون مبارک عمه‌ای که از حجاز برای ما ایرانی‌ها یک چمدون نه، که هزار هزار چمدون عشق و هجرت و جهاد و شهادت سوغات آوردید و ما با سوغاتی‌های شما بود که بیشتر از چهل ساله سربلندِ دو سراییم💚 ✍ملیحه سادات مهدوی راستی! کفالت امام خمینی جان، هم با عمه‌شون بوده😅 باید هشتگ بزنیم:
صحیفه سجادیه ✏️با تدریس خانم دکتر گودرزی ⏰یکشنبه ۲۳اردیبهشت ساعت:۱۶ 📍پیروزی بلوار ابوذر بین پل دوم و سوم مسجد حضرت فاطمه الزهرا سلام الله علیها لطفا یک ربع زودترتشریف بیاورید کلاس تجویدان شاءالله ساعت ۱۷برگزارخواهدشد
🛎🛎🛎🛎 سلام ورحمت الهی برشماخوبان الحمدلله بالطف وعنایت خداوندمتعال ودستان باسخاوت شمابزرگواران دوراس 🐑🐑 قربانی ماه ذی القعده به مبلغ ۲۹میلیون و۴۵۰هزارتومان بنیت سلامتی امام عصرعجل الله تعالی فرج الشریف سلامتی رهبرعزیزمون امام خامنه ای سلامتی شمابزرگواران وخانواده های محترمتون انجام شدوبین خانواده های تحت پوشش توزیع شد یک راس قربانی آماده شدبرای سه شنبه های مهدوی توفیقاتتون روزافزون دعای مادرسادات پشت وپناهتون🌹
یکی از فرماندهان دوران دفاع مقدس تعریف می‌کند: در عملیات مطلع الفجر به بیشتر اهدافمان دست یافتیم و بیشتر مناطق اشغال شده آزاد شده بود. ابراهیم هادی مسئول جبهه میانی عملیات بود. نیمه‌های شب با بیسیم تماس گرفتم و گفتم: آقا ابراهیم چه خبر؟ گفت: بیشتر مناطق آزاد شده؛ اما دشمن روی یکی از تپه‌های مهم منطقه انار شدیداً مقاومت می‌کنه. گفتم: من با یک گردان نیروی کمکی دارم میام. شما هر طور می‌تونید تپه رو آزاد کنید. هوا در حال روشن شدن بود که با نیروی کمکی به منطقه انار رسیدم. یکی از بچه‌ها جلو آمد و بی‌مقدمه گفت: حاجی! ابراهیم رو زدن. تیر خورده تو گردنش.رنگ از چهره‌ام پرید. با عجله خودم را به سنگر امدادگر رساندم. ابراهیم تقریباً بیهوش بود. خون زیادی از گردنش رفته بود؛ اما گلوله به جای حساسی نخورده بود.پرسیدم: چطوری زدنش؟ تعریف کرد: برای حمله به تپه به هیچ نتیجه‌ای نرسیدیم. هر کس چیزی می‌گفت. همان موقع ابراهیم بلند شد و رفت رو به سمت تپه و با صدای بلند اذان صبح را گفت! ما هر چه گفتیم برگرد، بی‌فایده بود. با تعجب دیدیم صدای تیراندازی عراقی‌ها قطع شد. اواخر اذان بود که گلوله‌ای شلیک شد و به گردن او اصابت کرد. نگاهی به چهره ابراهیم انداختم. از این حرکت بچه‌گانه او تعجب کردم. یعنی چرا این کار را کرد؟ساعتی بعد علت کار او را فهمیدم. زمانی که ۱۸ نفر از نیروهای عراقی به سمت ما آمدند و خودشان را تسلیم کردند. یکی از آن‌ها فرمانده بود. او را بازجویی کردم. می‌گفت: ما همگی شیعه و از تیپ بصره هستیم. به ما گفته بودند ایرانی‌هاآتش‌پرست هستند. گفته بودند به خاطر اسلام به ایران حمله می‌کنیم؛ اما وقتی مؤذن شما اذان گفت، بدن ما به لرزه درآمد. یکباره به یاد کربلا افتادیم. برای همین دوستانِ هم‌فکر خودم را جمع کردم و با آن‌ها صحبت کردم. آن‌ها با من آمدند. بقیه نیروها را هم به عقب فرستادم. الان تپه خالی است. با تعجب به افسر عراقی نگاه کردم. با پایان عملیات اسرای عراقی را تحویل دادیم. حمله ما در آن محور با تصرف تپه به اهداف خود دست یافت و با موفقیت به پایان رسید. از این ماجرا ۵ سال گذشت. زمستان ۶۵ و در اوج عملیات کربلای ۵ بودیم که رزمنده‌ای جلو آمد و با لهجه عربی از من پرسید: حاجی! شما تو عملیات مطلع الفجر نبودین؟ گفتم: بله. چطور مگه؟ گفت: آن ۱۸ اسیر رو یادتون میاد؟ من یکی از اونا هستم. وقتی چهره متعجب من را دید، ادامه داد: ما به جبهه اومدیم تا با دشمن بعثی بجنگیم. چند روز بعد خبر شهادت و مفقودالاثری همه آن ۱۸ نفر به گوشم رسید. این مرد بخاطر شباهت اسمی با یک فرمانده سپاه، ۳ سال در زندان انفرادی بود این شهید حتی موقع به‌ دنیا آمدن فرزندش هم حاضر نشد به خانه برگردد!
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا