سید سوار شد و رفت. بعد از نیم ساعت قطاری آمد و جمعیت هجوم آوردند. رفقا و همراهان من خواستند سوار شوند که من مانع شدم و آنها از این حرکت من کمی ناراحت شدند. همه که سوار شدند، آن سید آمد و ما را در یک کوپه دربست سوار قطار کرد. وقتی وارد سامرا شدیم آن سید بزرگوار به من فرمود: شما به اتفاق همراهان به منزل سید عباس خادم بروید!
من نشانی سید عباس خادم را یافتم و نزد او رفته، گفتم ما 15 نفر هستیم، 6 روز هم در اینجا میمانیم و دو اتاق میخواهیم. ضمناً هزینه و کرایه محل چقدر میشود؟
سید عباس خادم گفت: یک آقای سیدی کرایه 6 روز شما را به همراه مخارج خوراک و زیارت نامه خوان پرداخت و فرمود: «روزی هم، دو مرتبه شما را به سرداب و حرم ببرم!».
گفتم: آن سید کجاست؟ گفت همین الان از پلههای ساختمان پایین رفت. فوراً به دنبال سید پایین آمدم اما هر چه گشتم او را ندیدم و نیافتم. دوباره به سید عباس خادم مراجعه کردم و گفتم ـ آن سید هزینه پانزده بلیط را از ما طلبکار بود. نمیدانی کجا رفت؟ گفت: من نمیدانم! تازه تمام مخارج شما را هم در این 6 روز پرداخت کرده است!
زیارات کاظمین و سامرا که تمام شد دوباره به کربلا برگشتیم. در کربلا نزد مرحوم آیتالله سید مهدی شیرازی ـ از مراجع معظم تقلید ـ رفتم، جریان را برای آقا نقل کردم و درباره بدهی خود به آن سید عرب بزرگوار پرسیدم. مرحوم آیتالله شیرازی فکری کردند و بعد فرمودند: در جمع شما از سادات کسی هست؟
عرض کردم: بله، یک پیرزن علویه کهنسالی است!
فرمود: امام زمان(عج) شما را ـ به خاطر احترام به آن پیرزن علویه ـ میهمان کرده است!
مرحوم شهید دستغیب در خاتمه تشرف مینویسد: «به نظر حقیر شاید آن سید بزرگوار عرب ـ یکی از «رجال الغیب»یا «ابدال»ـ که ملازم خدمت آن حضرتاندـ بوده باشد».
تشرف دوم؛ آماده شدن مقدمات زیارت کربلا
شهید محراب و معلم اخلاق، مرحوم آیتالله دستغیب همچنین این تشرف را که از زبان بنده برگزیده و برتر خدا، مرحوم فشندی تهرانی شنیده در کتاب «داستانهای شگفت» خود آورده است:
«قریب 20 سال پیش، شب جمعهای به همراه آقا سید محمد علی باقر خیاط و دیگر دوستان به مسجد جمکران رفته بودیم. در آنجا همه بعد از اعمال و آداب مسجد خوابیدند و تنها من و پیر مردی بیدار بودیم. او بر پشت بام، شمعی روشن کرد و در پرتو آن دعا میخواند. من هم به نماز شب مشغول بودم. در این وقت دیدم که ناگاه هوا روشن شد. با خود گفتم: حتما ماه طلوع کرده است. اما هر چه نگاه کردم. ماه را در آسمان ندیدم! یک مرتبه متوجه شدم که در فاصله 500 متری من، سید بزرگواری در زیر درختی ایستاده است و این تابش این نور از آن آقا است. به پیرمرد کنار خود گفتم: شما کنار آن درخت، آقایی را میبینید؟! پیرمرد گفت: هوا تاریک است و چیزی هم دیده نمیشود تو هم خوابت میآید، برو بگیر بخواب!
دانستم که پیرمرد سید را نمیبیند. به نزد سید رفتم و عرضه داشتم: آقا دلم میخواهد به کربلا بروم اما نه پولی دارم و نه گذرنامهای. اگر تا صبح پنج شنبه آینده، گذرنامه من با پول آماده شد، میدانم که امام زمان(ع) هستید و گرنه یکی از سادات! بعد از عرض این حاجت ناگهان دیدم که همه جا تاریک شد و آن آقا هم نیست. صبح، داستان را برای رفقا و همراهان تعریف کردم .بعضی از آنها مرا مسخره کردند و به سادهدلی من خندیدند.
گذشت تا روز چهارشنبه هفته آینده آن؛ صبح زود در میدان فوزیه [میدان امام حسین(ع) فعلی] برای کاری رفتم و به خاطر باران، کنار دیواری ایستادم. در این هنگام پیر مردی ناشناس نزد من آمد و گفت: حاج محمد علی! مایل هستی به کربلا بروی؟!
عرض کردم:خیلی مایلم اما نه پولی دارم و نه گذرنامهای!
گفت: شما دو عدد عکس با دو عدد رونوشت شناسنامه برای من آماده کن!
گفتم: عیالم را می خواهم ببرم! گفت او هم مانعی ندارد!
با عجله به خانه رفتم، اسناد و مدارک را برداشتم، آوردم به پیرمرد دادم. پیر مرد گفت: فردا صبح همین وقت اینجا بیایید و مدارک و گذرنامههای خود را از من بگیرید!
فردا صبح به همان محل رفتم. پیر مرد آمد و گذرنامهها را با ویزای عراقی به همراه 5 هزار تومان پول به من داد و رفت و بعد هم دیگر او را ندیدم.
از آنجا به منزل آقا سید محمدباقر خیاط ـ که در آن مجلس ختم صلوات برقرار بودـ رفتم. بعضی از رفقا و همراهان آن شب از راه تمسخر به من گفتند: حاج محمد علی! گذرنامهها را گرفتی؟
گفتم بله! و گذرنامهها را با پول به آنها نشان دادم، با تعجب تاریخ گذرنامه را خواندند و دیدند تاریخ آن روز چهارشنبه است. همه به گریه افتادند و گفتند: خوشا به سعادتت! ما که سعادت نداشتیم.
منبع: فارس
دیدبان جریان شناسی تشرف امام زمان حاجی فشندی
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
💢آیت الله مجتهدی (ره):
🔶پنج چیز قلب را نورانی میکند:
①زیاد قل هوالله احد را خواندن
②کم خوردن
③نشستن با علماء
④نماز شب خواندن
⑤و راه رفتن در مساجد
🗒 مواعظ العددیه ص۲۵۸
🔴 #تست_همسرداری
💠هر چند وقت یکبار، از همسرتان بپرسید چگونه همسری برای او هستید؟ آیا توانستهاید بخشی از خواستههای #همسرتان را محقق کنید؟
از او بخواهید صادقانه رفتارهای #مثبت و #منفی شما را بگوید.
💠 و شما از انتقاداتش استقبال ویژه کنید نه اینکه سبب #مشاجره شود.
انتقادپذیری، شما را نزد همسرتان #محبوب و تو دل برو میکند.❤️