🍃آبروی من
داشتم به خودم فکر میکردم
که تا کجا حاضرم برای تو خرج شوم؟
تصمیم گرفته بودم با خودم تعارف نکنم
صادقانه و بیپرده به این سوال پاسخ بگویم.
با خودم گفتم از آن بالای بالا شروع کنم
کمی که حساب کردم دیدم در میان همه چیزهایی که دارم،
آبرو برایم عزیزتر است
از خودم پرسیدم: چقدر از آبرویم را حاضرم خرج تو کنم؟
میترسیدم به پاسخ این سوال فکر کنم!
به سراغ دوستم رفتم
واز او پرسیدم چقدر از آبرویش را حاضر است خرج تو کند؟
حتی از پاسخ او هم میترسیدم!
با خودم میگفتم اگر او گفت حاضر است همه آبرویش را خرج تو کند،
بعد من با فاصلهای که دوباره خودش را به من نشان داده، چه کنم؟
دوستم تعجب کرد از سوالی که پرسیده بودم
کمی خیره خیره نگاهم کرد و گفت:
به جز تو آبرویی ندارد
مگر میشود آبرو را خرج آبرو کرد؟!
با پاسخ او باز هم بار غصه یک فاصله روی دلم سنگینی کرد
چه فکر میکردم و چه شنیدم!
میخواستم بدانم چقدر آبرویم را حاضرم خرج تو کنم
دیدم چقدر بدم که جز تو برای خودم آبرویی میبینم
صبحت بخیر آبروی من!
#صبحت_بخیر
#بهانه_بودنم
#محسن_عباسی_ولدی
🌴💎🌹💎🌴
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
•┈••✾❀🕊﷽🕊❀✾••┈•
#حسین_جانم❤️
#سلام_اربابم✋🏻
باز هم این دل دیوانہ تو را مےخواهد
دل بشڪستہ ز دسٺ تو عطا مےخواهد
خستہام از همہ دنیا و گرفتارانش
ڪرمے ڪن ڪه دلم #ڪربوبلا مےخواهد
#صلی_الله_علیک_یا_اباعبدالله💚
🌴💎🌹💎🌴
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تا خدا هست،،،
کسی تنها نیست،،،
من اگر گم شده ام،،،
تو اگر خسته شدی،،،
درپس پرده ی اشک من و تو،،،
مأمن گرم خداست،،،
او همین جاست،،،
کنار من و تو،،،
سال ها منتظر است؛
تا به سویش بدویم از سر شوق،،،
تا صدایش بزنیم از سر عجز،،،
و بفهمیم که او مونس
واقعی خلوت ماست
.یادت باشه خداگفته
اگه به یاد من باشی
منم به یاد توام . . .
🌴💎🌹💎🌴
🦋دعا، تلفن شما است به خدا
و شهود، تلفن خدا است به شما.
چه بسیارند مردمانی که وقتی خدا به آنها تلفن می کند تلفن شان "مشغول" است و از این رو، پیام را نمی گیرند.
وقتی که دلسرد و خشمگین هستید، یا از نفرت آکنده اید، تلفن شما "مشغول" است.
حتما این اصطلاح را شنیده اید که "آنقدر عصبانی بودم که چشمم درست نمی دید
" این را نیز باید اضافه کنیم که: "آنقدر عصبانی بودم که گوشم درست نمی شنید."
هیجانات منفی صدای شهود را خفه و خاموش می کنند.
🌴💎🌹💎🌴
@Noktehhayehnab
#گلچین_نکته_های_ناب
جواز گذشتن از پل صراط...
پیامبر صلیالله علی و آله فرمودند:
«برای عبور از هر چیزی جوازی لازم است؛ و جواز عبور از پل صراط، حُبّ علی بن أبی طالب علیهالسلام است.»
وَ حَدَّثَنِي أَبِي شَهْرَآشُوبَ بِإِسْنَادٍ لَهُ إِلَى اَلنَّبِيِّ صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ لِكُلِّ شَيْءٍ جَوَازٌ وَ جَوَازُ اَلصِّرَاطِ حُبُّ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ
بحارالأنوار، ج ۳۹، ص ۲۰۲
لمناقب، ج ۲، ص ۱۵۶
🌴💎🌹💎🌴
@Noktehhayehnab
#گلچین_نکته_های_ناب
غیر از خدا چیزی نیست که بتواند از ما دستگیری کند،
فردا غیر از خدا همه چیز فانی است. «والله خیر و أبقی» تنها خدا خیر و پاینده است.
#آیتاللهبهجت(ره)
تنها خداست که میدانَد بهترین، در زندگیِ تو چگونه معنا میشود رفیق!
🌴💎🌹💎🌴
@Noktehhayehnab
#گلچین_نکته_های_ناب
#گلچین_نکته_های_ناب
🌱 سلام
🌧 عصر بارانی و بهاریتون بخیر
✨ امیدوارم
❤️ دلهایتان چون دشت سبز
🌻 لبهایتان چون گل همیشه خندان
🌦 قلبتون چون باران باطراوت
🌼 عصرتون پر از شادی و خوشی باشد...
@Noktehhayehnab
#گلچین_نکته_های_ناب
🎼در وصف بعضی آدما
میشه مثل احمد شاملو گفت :
زندگی ترکم کرده بود
زندگی آوردی 🍃
@Noktehhayehnab
#گلچین_نکته_های_ناب
مطمئنم اگه یه روز فراموشی بگیرم و
هیچکسو یادم نیاد،
اگه تو دستمو بگیری و تو چشمام نگاه کنی
به یادت میارم
چون تو تنها قسمت
قشنگ زندگیم بودی:))🫀
@Noktehhayehnab
#گلچین_نکته_های_ناب
🧩 عشق فقط اونجا که مولوی میگه:
من زخم تو را ب هیچ مرهم ندهم
یک موی تو را ب هردو عالم ندهم ❤️🫀
@Noktehhayehnab
#گلچین_نکته_های_ناب
دیدنش حال مرا یک جور دیگر میکند
حال یک دیوانه را دیوانه بهتر میکند...! ❤️📎
@Noktehhayehnab
#گلچین_نکته_های_ناب
چِقَدر زیبایَند آنان کِه از ریشِه خوبَند!❤️🍃️
@Noktehhayehnab
Amin Rostami - Maham Toyi (320).mp3
7.33M
(っ◔◡◔)っ ♥ 𝑀𝓊𝓈𝒾𝒸 ♥
•━━━━━━●─────• ♬♬♬ ⇄
❚❚ ◁ ↻ ◁
🎙 #امین_رستمی
🎻 ماهم تویی
@Noktehhayehnab
#گلچین_نکته_های_ناب
🔮 وچه قشنگ گفت شهریار:
چشم خود بستم که دیگر چشم مستش ننگرم
ناگهان دل داد زد دیوانه من میبینمش... ❤️
@Noktehhayehnab
#گلچین_نکته_های_ناب
بالاخره میرسیم به اونجایی که صائب میگه:
آرامش است آخرِ اضطرابها.. 🌱🧡️
@Noktehhayehnab
#گلچین_نکته_های_ناب
🍃وقتی از دلبرت دوری
این شعر مولانا رو براش بفرست :
نکند فکر کنی در دلِ من یادِ تو نیست
گوش کن،
نبضِ دلم زمزمه اش با تو یکیست...💓
@Noktehhayehnab
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#گلچین_نکته_های_ناب
🌱الهی بشود...
هر آنچه در دل داری💖
@Noktehhayehnab
یکی از سوالاتی که ذهن رو مشغول می کند این مساله است که چرا در روايات ترک کننده نماز کافر شمرده شده، مگر چه وجه تمایزی بین نماز و اعمال ديگه وجود داره؟ تارک صلات مگه چه خصوصیتی پیدا میکنه که این همه در قرآن و روایات نکوهش شده است؟
روایت زیر به این سوال جواب میدهد :
داستانک
ﻣﺴﻌﺪﻩ ﺑﻦ ﺻﺪﻗﻪ میﮔﻮﻳﺪ:
ﺷﻨﻴﺪﻡ ﺷﺨﺼﻰ ﺍﺯ ﺍﻣﺎﻡ ﺻﺎﺩﻕ ﻋﻠﻴﻪ ﺍﻟﺴّﻠﺎﻡ ﭘﺮﺳﻴﺪ: ﭼﺮﺍ ﺷﻤﺎ ﺯﻧﺎﻛﺎﺭ ﺭﺍ ﻛﺎﻓﺮ ﻧﻤﻰ ﻧﺎﻣﻴﺪ ﻭﻟﻰ ﺗﺮﻙ ﻛﻨﻨﺪﻩ ﻧﻤﺎﺯ ﺭﺍ ﻛﺎﻓﺮ ﻣﻰ ﻧﺎﻣﻴﺪ؟
ﺣﻀﺮﺕ ﺩﺭ ﭘﺎﺳﺦ ﻓﺮﻣﻮﺩ: ﺯﻧﺎﻛﺎﺭ ﻭ ﻧﻈﻴﺮ ﺍﻭ، ﺍﻳﻦ ﻛﺎﺭ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺟﻬﺖ ﻏﺎﻟﺐ ﺷﺪﻥ ﻏﺮﻳﺰﻩ ﺟﻨﺴﻰ ﻭ ﺷﻬﻮﺍﺕ ﺍﻧﺠﺎﻡ ﻣﻰ ﺩﻫﻨﺪ، ﻭﻟﻰ ﺗﺎﺭﻙ ﻧﻤﺎﺯ ﺁﻥ ﺭﺍ ﺗﺮﻙ ﻧﻤﻰ ﻛﻨﺪ ﻣﮕﺮ ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﺍﺳﺘﺨﻔﺎﻑ ﻭ ﺳﺒﻚ ﺷﻤﺮﺩﻥ ﻧﻤﺎﺯ.
ﺁﺭﻯ ﺯﻧﺎﻛﺎﺭ ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﻟﺬّﺕ ﻭ ﻛﺎﻣﻴﺎﺑﻰ ﺑﻪ ﺳﻮﻯ ﺯﻥ ﺍﺟﻨﺒﻰ ﻣﻰ ﺭﻭﺩ، ﻭﻟﻰ ﻛﺴﻰ ﻛﻪ ﻧﻤﺎﺯ ﺭﺍ ﺗﺮﻙ ﻣﻰ ﻛﻨﺪ، ﺩﺭ ﺍﻳﻦ ﻛﺎﺭ ﻟﺬّﺗﻰ ﺭﺍ ﻧﻤﻰ ﺟﻮﻳﺪ ﺑﻠﻜﻪ ﻣﺴﺒﺐ ﺗﺮﻙ ﺁﻥ، ﺳﺒﻚ ﺷﻤﺮﺩﻥ ﻓﻌﻞ ﺍﺳﺖ ﻭ ﻭﻗﺘﻰ ﻛﻪ ﺍﺳﺘخفاﻑ ﻭ ﺳﺒﻚ ﺷﻤﺮﺩﻥ ﻣﺤﻘﻖ ﺷﺪ، ﻛﻔﺮ ﺑﻪ ﺳﺮﺍﻍ ﺍﻭ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﺁﻣﺪ.
برگرفته از کتاب چهل داستان در باره نماز و نماز گزاران،قسمت 22، ﺍﺻﻮﻝ ﻛﺎﻓﻰ، ﺝ 2، ﺑﺎﺏ ﺍﻟﻜﻔﺮ، ﺣﺪﻳﺚ 9
@Noktehhayehnab
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
نقشه مهندسی نماز جماعت از زبان حجة الاسلام قرائتی
@Noktehhayehnab
آدم ممکنه شادیشو به خیلیا بگه ولی غم نه...
غم آدم محرم میخواد...
@Noktehhayehnab
گلچین ناب
روزی که ۱۴۴۰ دقیقه است و ما نتونیم حداقل یک دقیقه قرآن بخونیم یعنی محرومیت..🚶🏻♂
🌴💎🌹💎🌴
@Noktehhayehnab
#گلچین_نکته_های_ناب
گلچین نکته های ناب
#تنهـا_مـیان_داعش 🦋 #قسمت_دوازدهم فرصت همصحبتیمان چندان طولانی نشد که حلیه دنبالم آمد و خبر داد
#تنهـا_مـیان_داعش 🦋
#قسمت_سیزدهم
شاید اگر این پیام را جایی غیر از مقام امام حسن (علیهالسلام) خوانده بودم، قالب تهی میکردم و تنها پناه امام مهربانم (علیهالسلام) جانم را به کالبدم برگرداند.
هرچند برای دل کوچک این دختر جوان، تهدید ترسناکی بود و تا لحظهای که خوابم برد، در بیداری هر لحظه کابووسش را میدیدم که از صدای وحشتناکی از خواب پریدم.
رگبار گلوله و جیغ چند زن پرده گوشم را پاره کرد و تاریکی اتاق کافی بود تا همه بدنم از ترس لمس شود. احساس میکردم روانداز و ملحفه تشک به دست و پایم پیچیده و نمیتوانم از جا بلند شوم.
زمان زیادی طول کشید تا توانستم از رختخواب جدا شوم و نمیدانم با چه حالی خودم را به در اتاق رساندم. در را که باز کردم، آتش تیراندازی در تاریکی شب چشمم را کور کرد.
تنها چیزی که میدیدم ورود وحشیانه داعشیها به حیاط خانه بود و عباس که تنها با یک میله آهنی میخواست از ما دفاع کند. زنعمو و دخترعموها پایین پلههای ایوان پشت عمو پناه گرفته و کار دیگری از دستشان برنمیآمد که فقط جیغ میکشیدند.
از شدت وحشت احساس میکردم جانم به گلویم رسیده که حتی نمیتوانستم جیغ بزنم و با قدمهایی که به زمین قفل شده بود، عقب عقب میرفتم.
چند نفری عباس را دوره کرده و یکی با اسلحه به سر عمو میکوبید تا نقش زمین شد و دیگر دستشان را از روی ماشه برداشتند که عباس به دام افتاده بود.
دستش را از پشت بستند، با لگدی به کمرش او را با صورت به زمین کوبیدند و برای بریدن سرش، چاقو را به سمت گلویش بردند. بدنم طوری لمس شده بود که حتی زبانم نمیچرخید تا التماسشان کنم دست از سر برادرم بردارند.
گاهی اوقات مرگ تنها راه نجات است و آنچه من میدیدم چارهای جز مردن نداشت که با چشمان وحشتزدهام دیدم سر عباسم را بریدند، فریادهای عمو را با شلیک گلولهای به سرش ساکت کردند و دیگر مانعی بین آنها و ما زنها نبود.
زنعمو تلاش میکرد زینب و زهرا را در آغوشش پنهان کند و همگی ضجه میزدند و رحمی به دل این حیوانات نبود که یکی دست زهرا را گرفت و دیگری بازوی زینب را با همه قدرت میکشید تا از آغوش زنعمو جدایشان کند.
زنعمو دخترها را رها نمیکرد و دنبالشان روی زمین کشیده میشد که نالههای او را هم با رگباری از گلوله پاسخ دادند. با آخرین نوری که به نگاهم مانده بود دیدم زینب و زهرا را با خودشان بردند که زیر پایم خالی شد و زمین خوردم.
همانطور که نقش زمین بودم خودم را عقب میکشیدم و با نفسهای بریدهام جان میکَندم که هیولای داعشی بالای سرم ظاهر شد. در تاریکی اتاق تنها سایه وحشتناکی را میدیدم که به سمتم میآمد و اینجا دیگر آخر دنیا بود.
پشتم به دیوار اتاق رسیده بود، دیگر راه فراری نداشتم و او درست بالای سرم رسیده بود. به سمت صورتم خم شد طوری که گرمای نفسهای جهنمیاش را حس کردم و میخواست بازویم را بگیرد که فریادی مانعش شد.
نور چراغ قوهاش را به داخل اتاق تاباند و بر سر داعشی فریاد زد :«گمشو کنار!» داعشی به سمتش چرخید و با عصبانیت اعتراض کرد :«این سهم منه!»
چراغ قوه را مستقیم به سمت داعشی گرفت و قاطعانه حکم کرد :«از اون دوتایی که تو حیاط هستن هر کدوم رو میخوای ببر، ولی این مال منه!» و بلافاصله نور را به صورتم انداخت تا چشمانم را کور کند و مقابلم روی زمین نشست.
دستش را جلو آورد و طوری موهایم را کشید که نالهام بلند شد. با کشیدن موهایم سرم را تا نزدیک صورتش بُرد و زیر گوشم زمزمه کرد :«بهت گفته بودم تو فقط سهم خودمی!» صدای نحس عدنان بود و نگاه نجسش را در نور چراغ قوه دیدم که باورم شد آخر اسیر هوس این بعثی شدهام.
لحظاتی خیره تماشایم کرد، سپس با قدرت از جا بلند شد و هنوز موهایم در چنگش بود که مرا هم از جا کَند. همه وزن بدنم را با موهایم بلند کرد و من احساس کردم سرم آتش گرفته که از اعماق جانم جیغ کشیدم.
همانطور مرا دنبال خودش میکشید و من از درد ضجه میزدم تا لحظهای که روی پلههای ایوان با صورت زمین خوردم.
اینبار یقه پیراهنم را کشید تا بلندم کند و من دیگر دردی حس نمیکردم که تازه پیکر بیسر عباس را میان دریای خون دیدم و نمیدانستم سرش را کجا بردهاند؟
یقه پیراهنم در چنگ عدنان بود و پایین پیراهنم در خون عباس کشیده میشد تا از در حیاط بیرون رفتم و هنوز چشمم سرگردان سر بریده عباس بود که دیدم در کوچه کربلا شده است...
✍️نویسنده: فاطمه ولی نژاد 🌸
@Noktehhayehnab
#گلچین_نکته_های_ناب
🌴💎📚💎🌴