🍃 مهربان من
من باید همیشه دعاگویت میبودم
ولی چه کنم که غفلت امانم نمیداد
امّا از وقتی که دستم را در دست دوستم گذاشتهای
لحظه به لحظه به یادت هستم و دعاگویت.
تو که به دعای من نیازی نداری
امّا به قدری مرا مدیون خویش کردهای
که با دعا کردن برای تو کمی دلم آرام میگیرد
که شاید به اندازۀ سر سوزنی از بار دِینی که از تو بر دوش دارم کم شود.
نه، حتّی اگر همۀ عمر جز دعا کردن برای تو کار دیگری نداشته باشم
چیزی از بار دِینت کم نمیشود
از کربلا برگشتهایم!
با دوستم قرار گذاشتهایم که هر روز تنگ غروب بیرون از شهر رو به مغرب
دلتنگیمان برای تو را فریاد بزنیم.
امروز اوّلین باری بود که با او رفتیم برای فریاد زدن.
نمیدانم بزم فریاد غروب را چگونه توصیف کنم.
تا به حال هیچ آهنگ آرام بخشی
به اندازۀ فریاد دلتنگی تو آرامم نکرده بود.
من امروز زیاد فریاد نزدم.
خاک بر سرم، آخر به اندازۀ دوستم دلم برایت تنگ نشده بود.
دوستم چنان از ته دل فریاد میزد
که هر آن، خوف این داشتم که قالب تهی کند.
فریاد میزد و تو را میخواند
فریاد میزد و مثل ابر بهار اشک میریخت
فریاد میزد و از دلتنگیات میگفت.
به قدری از دلتنگی تو گفت که وقتی برگشتم
دیدم دلم عجیب بیقرار تو شده آقا!
حالا چگونه باید تا فردا غروب صبر کنم که وقت فریاد دلتنگی فرا برسد؟!
گلویم پر از بغض دلتنگی است
اگر فریاد نزنم، نفَس کم میآورم.
هر چه قدر سخت و طاقتفرسا
ولی خودت میدانی که چه قدر دنبال این حال بودم
قربان مهربانیات به من بگو چه کار کنم
که این دوست خیالی را در دنیای واقعی نشانم دهی!
شبت بخیر مهربان من!
#بهانه_بودنم_زمانم
🌴💎🌹💎🌴