#گلچین_نکته_های_ناب
🌸عصرتون گلباران
آرزو میکنم در این عصر قشنگ
پروانہ دلتون شـاد
عـاقبتتون بخیرو زیبا
زندگَیتون بدون حسرت
عشقتون آسمانے و
حال دلتون خوبه خوب باشه
عصرتون بخیرو دلپذیر...🎈
@Noktehhayehnab
#گلچین_نکته_های_ناب
❤️ای در دل من، میل و تمنا، همه تو!
وندر سر من، مایه سودا، همه تو!
هر چند به روزگار در مینگرم
امروز همه تویی و فردا همه تو...🍃
@Noktehhayehnab
#گلچین_نکته_های_ناب
❤️🩹 از دوست به یادگار دردی دارم
کان درد به صد هزار درمان ندهم...❣
#مولانا
@Noktehhayehnab
#گلچین_نکته_های_ناب
🍃 گر شرم همی از آن و این باید داشت
پس عیب کسان زیر زمین باید داشت
ور آینه وار نیک و بد بنمائی
چون آینه روی آهنین باید داشت...✨🪞
#مولانا
@Noktehhayehnab
#گلچین_نکته_های_ناب
🎈 اندر دل بی وفا غــم و ماتم باد
آن را که وفا نیست ز عالم کم باد
دیدی که مـرا هیچ کسی یاد نکرد
جز غـم که هزار آفرین بر غم باد...☂
@Noktehhayehnab
#گلچین_نکته_های_ناب
❣دلتنگم و دیدار تو درمان من است
بی رنگ رخت زمانه زندان من است
بر هیچ دلی مبـاد و بر هیچ تنی
آنچه از غم هجران تو بر جان من است...🎼
@Noktehhayehnab
#تلنگر
ﻓﻌﺎﻟﯿﺖ ﺩﺍﺷﺘﻦ ﺩﺭ ﻓﻀﺎے ﻣﺠﺎﺯے ﻭ ﭘﺎﮎ ﻣﺎﻧﺪﻥ ﺩﺭ ﺁﻥ ﺗﻘﻮﺍے ﺩﻭ ﭼﻨﺪﺍﻥ ﻣﯿﺨﻮﺍﻫﺪ ...
ﯾﺎﺩﻣﺎﻥ ﻧﺮﻭﺩ ، ﮔﺎهے ﺑﺎ #ﮔﻨﺎﻩ ﺑﻪ ﺍﻧﺪﺍﺯﻩ ے ﯾﮏ #ﻻﯾﮏ ﻓﺎﺻﻠﻪ ﺩﺍﺭﯾﻢ ...
ﯾﺎﺩﻣﺎﻥ ﻧﺮﻭﺩ ، #ﻓﻀﺎے_ﻣﺠﺎﺯے ﻫﻢ
" ﻣﺤﻀﺮ ﺧﺪﺍﺳﺖ ..."
ﺩﺭ ﺭﻭﺯ ﺣﺴﺎﺏ ، ﺗﻤﺎﻡ ﺍﯾﻦ #ﺳﺎﯾﺖ ﻫﺎ ﺑﻪ ﺣﺮﻑ مے ﺁﯾﻨﺪ ﮔﻮﺍهے ﻣﯿﺪﻫﻨﺪ ﺑﺮ ﮐﺎﺭﻫﺎﯾﻤﺎﻥ ...
ﻧﮑﻨﺪ ﮐﻪ ﺷﺮﻣﻨﺪﻩ ﺑﺎﺷﯿﻢ ...
ﺍﻣﺎﻥ ﺍﺯ ﻟﺤﻈﻪ ے #ﻏﻔﻠﺖ ﮐﻪ ﻓﻘﻂ ﺧــــــــــﺪﺍ ﺷﺎﻫﺪ ﺍﺳﺖ ﻭ ﺑﺲ !...
ﮔﺎهے ﺭﻭے ﻣﺎﻧﯿﺘﻮﺭ ﺑﭽﺴﺒﺎﻧﯿﻢ :
" ﻭﺭﻭﺩ #ﺷـــــﯿﻄﺎﻥ ﻣﻤﻨﻮﻉ " 🚫🔥
ﻣﺮﺍﻗﺐ ﺩﺳتے ﮐﻪ ﮐﻠﯿﮏ ﻣﯿﮑﻨﺪ ،
ﭼﺸمے ﮐﻪ ﻣﯿﺒﯿﻨﺪ ،
ﻭ ﮔﻮشے ﮐﻪ ﻣﯿﺸﻨﻮﺩ ﺑﺎﺷﯿﻢ ...
ﻭ ﺑﺪﺍﻧﯿﻢ ﻭ ﺁﮔﺎﻩ ﺑﺎﺷﯿﻢ ﮐﻪ ﺧــــــــــﺪﺍ ...
" ﻫﻤﯿﺸﻪ #ﺁﻧــــــــــﻼﻳﻦ ﺍﺳﺖ "
💠 الّلهُــمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَــــ الْفَــرَج 💠
#فضای_مجازی
#گناه_ممنوع
🌴💎🌹💎🌴
جایزه فعالها در منزل مدیر😉🙃😁
جوجه کباب 50پست
کوبیده 37 پست
قرمه سبزی 35 پست
قیمه 25 پست
املت 15 پست
نیمرو 10 پست
نون پنیر 5 پست
چای تلخ 3 پست
در ضمن در صورت ارسال گیف،
یه حبه قند اضافه میشود😁😂
غیرفعال ها هم بوی غذاها را استشمام کنند😂✌
@Noktehhayehnab
گلچین ناب
گلچین نکته های ناب
مثل امام حسین، که چراغها رو خاموش کرد تا اونایی که عاشق نبودن، بِرَن... امام زمان هم، قلبتُ میخواد!
امام زمان 097.mp3
3.55M
یادت باشه؛
وقتی میگی؛ #منم_هستم ؛
یه جاهایی باید روی شأنت پا بذاری،
روی اعتبارت،
روی مَقامت،
روی خودت...
اگه نمی تونی؛
این #منم_هستم ؛ واقعی نیست.
#گلچین_نکته_های_ناب
🌴💎🌹💎🌴
@Noktehhayehnab
گلچین نکته های ناب
یادت باشه؛ وقتی میگی؛ #منم_هستم ؛ یه جاهایی باید روی شأنت پا بذاری، روی اعتبارت، روی مَقامت، روی
امام زمان 098.mp3
1.23M
میخوام مَنَم باشم!
مَنَم یـار باشم؛ دربَست کنارِ خودت!
هم اینجا و هَم....
مثلِ زُهیر...
مثلِ مُسلِم...
مثلِ وَهَـب...
میخوام کنارت باشم؛ اجازه هست؟
#گلچین_نکته_های_ناب
🌴💎🌹💎🌴
@Noktehhayehnab
گلچین نکته های ناب
میخوام مَنَم باشم! مَنَم یـار باشم؛ دربَست کنارِ خودت! هم اینجا و هَم.... مثلِ زُهیر... مثلِ مُ
امام زمان 099.mp3
3.38M
مراقب باش جا نَــمونیــا....
بعضی وقتها،
اونقدر مشغول خودت و زندگیت میشی،
که یادت میــره؛
یه مسئولیت سنگین بر عهده ات هست.
توی شلوغی های، زندگی گم نشیــا.
#گلچین_نکته_های_ناب
🌴💎🌹💎🌴
@Noktehhayehnab
گلچین نکته های ناب
مراقب باش جا نَــمونیــا.... بعضی وقتها، اونقدر مشغول خودت و زندگیت میشی، که یادت میــره؛ یه مسئولی
امام زمان 100.mp3
7.21M
حسین-حسین زیاد می گیـا...
مشکی زیاد می پوشیـا...
هیئت زیاد میریـا....
اماحسین زمان خودت،
منتظرتر و غریب تر از حسین کربلاست!
بهش "لبیـــک" گفتی.
#گلچین_نکته_های_ناب
🌴💎🌹💎🌴
@Noktehhayehnab
✍️ #تنهـا_مـیان_داعش 🦋
#قسمت_اول
وسعت سرسبز باغ در گرمای دلچسب غروب، تماشاخانهای بود که هر چشمی را نوازش میداد. خورشید پس از یک روز آتشبازی در این روزهای گرم آخر بهار، رخساره در بستر آسمان کشیده و خستگی یک روز بلند بهاری را خمیازه میکشید.
دست خودم نبود که این روزها در قاب این صحنه سِحرانگیز، تنها صورت زیبای او را میدیدم! حتی بادی که از میان برگ سبز درختان و شاخه های نخل ها رد میشد، عطر عشق او را در هوا رها میکرد و همین عطر، هر غروب دلتنگم میکرد!
دلتنگ لحن گرمش، نگاه عاشقش، صدای مهربان و خنده های شیرینش! چقدر این لحظات تنگ غروب سخت میگذشت تا شب شود و او برگردد و انگار همین باد، نغمه دلتنگیام را به گوشش رسانده بود که زنگ موبایلم به صدا درآمد.
همانطور که روی حصیر کف ایوان نشسته بودم، دست دراز کردم و گوشی را از گوشه حصیر برداشتم. بعد از یک دنیا عاشقی، دیگر میدانستم اوست که خانه قلبم را دقّالباب میکند و بیآنکه شماره را ببینم، دلبرانه پاسخ دادم :«بله؟»
با نگاهم همچنان در پهنه سبز و زیبای باغ میچرخیدم و در برابر چشمانم، چشمانش را تجسم میکردم تا پاسخم را بدهد که صدایی خشن، خماری عشق را از سرم پراند :«الو...»
هر آنچه در خانه خیالم ساخته بودم، شکست. نگاهم به نقطهای خیره ماند، خودم را جمع کردم و این بار با صدایی محکم پرسیدم :«بله؟»
تا فرصتی که بخواهد پاسخ بدهد، به سرعت گوشی را از کنار صورتم پایین آورده و شماره را چک کردم، ناشناس بود. دوباره گوشی را کنار گوشم بردم و شنیدم با همان صدای زمخت و لحن خشن تکرار میکند :«الو... الو...»
از حالت تهاجمی صدایش، کمی ترسیدم و خواستم پاسخی بدهم که خودش با عصبانیت پرسید :«منو میشناسی؟؟؟»
ذهنم را متمرکز کردم، اما واقعاً صدایش برایم آشنا نبود که مردّد پاسخ دادم :«نه!» و او بلافاصه و با صدایی بلندتر پرسید :«مگه تو نرجس نیستی؟؟؟»
از اینکه اسمم را میدانست، حدس زدم از آشنایان است اما چرا انقدر عصبانی بود که دوباره با حالتی معصومانه پاسخ دادم :«بله، من نرجسم، اما شما رو نمی شناسم!» که صدایش از آسمان خراش خشونت به زیر آمد و با خندهای نمکین نجوا کرد :«ولی من که تو رو خیلی خوب میشناسم عزیزم!» و دوباره همان خندههای شیرینش گوشم را پُر کرد.
دوباره مثل روزهای اول مَحرم شدنمان دلم لرزید که او در لرزاندن دل من بهشدت مهارت داشت.
چشمانم را نمیدید، اما از همین پشت تلفن برایش پشت چشم نازک کردم و با لحنی غرق ناز پاسخ دادم :«از همون اول که گوشی زنگ خورد، فهمیدم تویی!» با شیطنت به میان حرفم آمد و گفت :«اما بعد گول خوردی!» و فرصت نداد از رکب عاشقانهای که خورده بودم دفاع کنم و دوباره با خنده سر به سرم گذاشت :«من همیشه تو رو گول میزنم! همون روز اولم گولت زدم که عاشقم شدی!» و همین حال و هوای عاشقیمان در گرمای عراق، مثل شربت بود؛ شیرین و خنک!
خبر داد سر کوچه رسیده و تا لحظاتی دیگر به خانه می آید که با دستپاچگی گوشی را قطع کردم تا برای دیدارش مهیا شوم.
از همان روی ایوان وارد اتاق شدم و او دستبردار نبود که دوباره پیامگیر گوشی به صدا درآمد. در لحظات نزدیک مغرب نور چندانی به داخل نمی تابید و در همان تاریکی، قفل گوشی را باز کردم که دیدم باز هم شماره غریبه است.
دیگر فریب شیطنتش را نمیخوردم که با خندهای که صورتم را پُر کرده بود پیامش را باز کردم و دیدم نوشته است :«من هنوز دوستت دارم، فقط کافیه بهم بگی تو هم دوستم داری! اونوقت اگه عمو و پسرعموت تو آسمونا هم قایمت کنن، میام و با خودم میبرمت! ـ عَدنان ـ »
برای لحظاتی احساس کردم در خلائی در حال خفگی هستم که حالا من شوهر داشتم و نمیدانستم عدنان از جانم چه می خواهد؟...
✍️نویسنده:فاطمه ولی نژاد 🌸
🌴💎🥀💎🌴
@Noktehhayehnab
#گلچین_نکته_های_ناب
⬇️⬇️⬇️