˼همدانشگاهۍشهید˹
دخترےمیگفت:
منهمکلاسیبابکبودم.
خیلییییتونخشبودیمهممون...
اماانقدباوقاࢪبودکههمهدخترامیگفتند:
" ایننوریانقدسروسنگینهحتماخودش
دوسدختردارهوعاشقشه !"
بعدمنگفتم:میرمازشمیپرسمتاتکلیفمون
ࢪوشنبشه...
رفتمࢪودࢪࢪوپرسیدمگفتم :
" بابکنوریشماییدیگ ؟! "
بابکگفت:"بفرمایید ."
گفتم:"چراانقدخودتومیگیری ؟!
چرامحلنمیدیبهدخترا؟! "
بابکیہنگاهپرازتعجبوشرمگینبهمکرد
وسریعࢪفتوواینستاداصلا!
بعدهاکشهیدشد ،
هموندختراومنفهمیدیم
بابکعاشقکیبودهکه
بہدختراومنمحلنمیداد...
عاشقحضرتزینبوشهادت
『@Aghaye_Man128』🌱♥️
#شهیدبابکنورے
پسراولگفٺ:
مادر ، اجازههستبرمجبهھ!؟
گفت: بروعزیزم رفٺووالفجرمقدماتےشهیدشد!
⟦شهیداحمدتلخابی<🇮🇷>
پسردومگفٺ :
مادرداداشڪهرفٺمنهمبرم!؟
گفت:بروعزیزم :)
رفٺوعملیاتخیبرشهیدشد!
⟦شهیدابوالقاسمتلخابی<🖤>
همسرشگفت:
حاجخانمبچههارفتند،ماهمبریمتفنگ
بچههارویزمیننمونھ . .
رفٺوعملیاتوالفجر۸شهیدشد!
⟦شهیدعلیتلخابی<💔>
مادربهخداگفٺ:
همهدنیامروقبولکردی،خودمروهم
قبولکن:)
رفٺودرحجخونینشهیدشد!:))
⟦شهیدکبریتلخابی<✋🏾
#سنگـر_خاطـرات
هر روز میدیدم یوسف گوشهای از سنگر نشسته و نامه مینویسد. با خودم میگفتم یوسف که کسی را ندارد! برای چه کسی نامه مینویسد؟ آن هم هر روز. یک روز هنگام برگشتن از فاو گفتم: یوسف نامه ات را پست نمیکنی؟ دست مرا گرفت و قدم زنان کنار ساحل اروند برد. نامه را از جیبش در آورد، ریز ریز کرد و توی آب ریخت. چشمانش پر از اشک شد و آرام گفت: من برای آب نامه مینویسم، کسی را ندارم که.... .
-شهیدیوسفقربانی🌿
خدا : بندهی من نماز شب بخوان و
آن ، یازده رکعت است .
بنده : خدایا ! خستهام! نمی توانم .
خدا : بندهی من ، دو رکعت نماز شفع
و یک رکعت نماز وتر بخوان
بنده : خدایا ! خستهام برایم مشکل
است نیمه شب بیدار شوم . .
خدا : بندهی من قبل از خواب این
سه رکعت را بخوان . .
بنده : خدایا سه رکعت زیاد است
خدا : بندهی من فقط یک رکعت
نماز وتر بخوان . .
بنده: خدایا ! امروز خیلی خستهام
آیا راه دیگری ندارد ؟
خدا : بندهی من قبل از خواب وضو
بگیر و رو به آسمان کن و بگو یا الله
بنده : خدایا ، من در رختخواب هستم
اگر بلند شوم خواب از سرم میپرد .
خدا : بندهی من در دلت بگو یا الله
ما نمازشب برایت حساب می کنیم . .
بنده اعتنایی نمیکند و میخوابد . .
خدا : ملائکهی من،ببینید من آنقدر
ساده گرفتهام اما او خوابیده است . .
چیزی به اذان صبح نمانده او را بیدار
کنید دلم برایش تنگ شده است
امشب با من حرف نزده :)
ملائکه : خداوندا ! دوبار او را
بیدار کردیم ،اما باز خوابید . . !
خدا : ملائکهی من در گوشش
بگویید پروردگارت منتظر توست
ملائکه : پروردگارا، بیدار نمیشود !
خدا : هنگام طلوع آفتاب است
ای بندهی من بیدار شو ، نماز صبحت
قضا می شود . .
ملائکه : خداوندا نمیخواهی با او قهر کنی؟
خدا : او جز من کسی را ندارد . .
شاید توبه کرد . .
بندهی من تو به هنگامی که به نماز
میایستی آنچنان گوش فرا میدهم
که انگار همین یک بنده را دارم و تو
چنان غافلی که گویا صدها خدا داری :)
💼گفت: راستی جبهه چطور بود؟؟
♂گفتم : تا منظورت چه باشد ...🙂
💼گفت: مثل حالا رقابت بود؟؟😁
♂گفتم : آری...
💼گفت : در چی؟؟
♂گفتم :در خواندن نماز شب...😇
💼گفت: حسادت بود؟؟😎
♂گفتم: آری...
💼گفت: در چی؟؟
♂گفتم: در توفیق شهادت...
💼گفت: جرزنی بود؟؟😉
♂ گفتم: آری...
💼گفت: برا چی؟؟
♂گفتم: برای شرکت در عملیات ...
💼گفت: بخور بخور بود؟؟😦
♂ گفتم: آری ...
💼گفت: چی میخوردید؟؟😮
♂گفتم: تیر و ترکش ...😪
💼گفت: پنهان کاری بود ؟؟
♂گفتم: آری ...
💼گفت: در چی ؟؟
♂گفتم: نصف شب واکس زدن کفش بچه ها ...👞
💼گفت: دعوا سر پست هم بود؟
♂گفتم: آری ...
💼گفت: چه پستی؟؟
♂گفتم: پست نگهبانی سنگر کمین ...😌
💼گفت: آوازم می خوندید؟؟😜
♂گفتم: آری ...
💼گفت: چه آوازی؟؟😐
♂گفتم:شبهای جمعه دعای کمیل ...☺️
گفت: اهل دود و دم هم بودید؟؟💨
گفتم: آری ...
گفت: صنعتی یا سنتی؟؟ 🙁
گفتم: صنعتی ، خردل ، تاول زا ، اعصاب ...😣
گفت: استخر هم می رفتید؟؟🌊
گفتم: آری ...
گفت: کجا؟؟
گفتم: اروند، کانال ماهی ، مجنون ...❄️🌊
گفت: سونا خشک هم داشتید ؟🔥
گفتم: آری ...
گفت: کجا؟؟
گفتم:تابستون سنگرهای کمین ،شلمچه، فکه ،طلائیه...🌤
گفت: زیر ابرو هم برمی داشتید؟؟😁😁
گفتم: آری ...
گفت: کی براتون برمی داشت؟؟
گفتم: تک تیرانداز دشمن با تیر قناصه ...🔫
گفت: پس بفرمایید رژ لبم میزدید؟!😂
گفتم: آری ...
خندید و گفت: با چی؟؟
گفتم: هنگام بوسه برپیشونی خونین دوستان شهیدمان😭
سکوت کرد...
گفتم: بگو ...بگو ...
زیر لب گفت: شهدا شرمنده ام ...😔
#شهــداتــاابــدشرمنــده_ایم😔
#شهدانه🌹
نزدیكعملیاتبود؛
میدونستمتازهدختردارشده.
یكروزدیدمسرپاكتنامه
ازجیبشزدهبیرون...
گفتم:"اینچیه؟"
گفت:"عكسدخترمه"
گفتم:"بدهببینمش"
گفت:"خودمهنوزندیدمش!"
گفتم:"چرا؟!"
گفت:"الآنموقععملیاته.
میترسممهرپدرفرزندیكاردستمبده، باشهبرایبعد...!💔
-شهیدمهدیزینالدینシ!🌻'
#تلنگرانه𓏲